دانلود و خرید کتاب شبح شصت و هشتم مری داونینگ هان ترجمه نگار شجاعی
تصویر جلد کتاب شبح شصت و هشتم

کتاب شبح شصت و هشتم

امتیاز:
۴.۴از ۵۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شبح شصت و هشتم

کتاب شبح شصت و هشتم نوشته مری داونینگ هان و ترجمه نگار شجاعی است. کتاب شبح شصت و هشتم را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب شبح شصت و هشتم

تراویس و کُری خواهر و برادری هستند که برای گذراندن تعطیلات تابستانی به هتل قدیمی مادربزرگشان رفته‌اند. داستان‌های زیادی درباره تسخیر این هتل توسط ارواح بین مردم منطقه وجود دارد. شب اول بچه‌ها متوجه موضوعی می‌شوند؛ زوجی مهمان هتل هستند که به امید دیدن روح به آنجا آمده‌اند؛ بنابراین بچه‌ها تصمیم می‌گیرند کاری کنند که آنها به خواسته‌شان برسند. ابتدا بچه‌ها موفق می‌شوند برای مدتی این زوج را سر کار بگذارند اما به تدریج اتفاقاتی می‌افتد که خود بچه‌ها هم دچار وحشت می‌شوند. داستانی پرتنش و هیجان‌انگیز برای نوجوانان طالب داستان‌های ترسناک.

خواندن کتاب شبح شصت و هشتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب شبح شصت و هشتم

داشتم کابوس می‌دیدم که از خواب پریدم و صورت ترسناکی را بالای سرم دیدم.

صورت ناله‌ای کرد و گفت: «بیدار شو، تراویس. وقت رفتن به بیشه‌ست.»

«نه، نه!» وقتی هُلش دادم، صدای خنده‌اش بلند شد.

کُری بود که ادا درآورد و گفت: «سربه‌سرت گذاشتم.»

زیرلب غُرغُر کردم: «خیلی بی‌مزه‌ای.» آن‌قدر خجالت کشیده بودم که نتوانستم جواب دندان‌شکنی بهش بدهم.

«وقتش رسیده که روح راه بیفته.» کُری سُر خورد سمت در.

پتو را پس زدم، از تخت آمدم پایین و پاورچین دنبال خواهرِ نترسم راه افتادم. همین که پایم را توی تاریکیِ بیشه گذاشتم، مثل چند ساعت قبل شروع کردم به لرزیدن. شب‌ها این‌جا تاریک‌تر، سردتر و مخوف‌تر بود. همه‌جا پر بود از صدای خش‌خش برگ‌ها و رقص سایه‌هایی که تکان می‌خوردند و به شکل‌های مختلف درمی‌آمدند.

نگاهی به کُری انداختم، ولی انگار هیچ‌چیزی برای او غیرعادی نبود. هرهر خندید و شروع کرد به ورجه‌وورجه کردن روی چمن‌ها؛ دست‌هایش را با ادا و اطوار حرکت می‌داد، سرش را عقب می‌برد و لباس‌خواب بلند و لَختش توی هوا تکان‌تکان می‌خورد. درست مثل دیشب، کُری یک‌دفعه ایستاد و رو به مهمان‌خانه جیغ بلندی کشید. پژواک صدایش شبیه نالهٔ چندین شبح، یا صدها طاووس بود که با شیون، جوابش را می‌دادند.

کُری یک جیغ گوش‌خراش دیگر زد و فوری برگشت توی تاریکی درخت‌ها، و بعد دوتایی بدوبدو برگشتیم مهمان‌خانه. دوباره حس می‌کردم کسی آن نزدیکی‌هاست که نه‌تنها مرا زیر نظر دارد، بلکه تعقیبم هم می‌کند؛ کسی که ساکت و چابک بود، و از شب هم تیره‌تر. دلم می‌خواست برگردم و پشت سرم را نگاه کنم تا به خودم ثابت کنم کسی آن‌جا نیست، ولی جرئت این کار را نداشتم.

همیشه کُری تندتر از من می‌دوید، ولی هجوم آدرنالین۴۱ و هیجان ناگهانی باعث شد از او جلو بزنم و زودتر برسم به مهمان‌خانه.

به‌محض این‌که شیرجه زدم توی تخت، مادربزرگ درِ اتاقم را باز کرد و سرک کشید تو. آهسته گفت: «تراویس؟ بیداری؟»

بی‌حرکت دراز کشیدم، چشم‌هایم را محکم بستم و نفس‌های عادی و عمیق کشیدم.

مادربزرگ درِ اتاقم را بست و صدایش را شنیدم که رفت دَم اتاق خواهرم. «کُری؟»

جوابی نیامد. کُری را تصور کردم که خودش را زیر ملافه‌ها جمع کرده و با آن قیافهٔ وحشتناک که شبیه بدترین کابوسِ ممکن بود، خداخدا می‌کرد مادربزرگ پتو را از رویش کنار نزند.

طولی نکشید که مادربزرگ برگشت اتاق خودش. لابد روی تختش دراز کشید و به فکر طاووس‌های پرسروصدای پایین جاده افتاد.

بیشتر توی تختم فرو رفتم. از بس در مورد ارواح سرگردان حرف زده بودیم و روح‌بازی راه انداخته بودیم، خیال می‌کردم یکی توی بیشه مرا می‌پاید و تا مهمان‌خانه دنبالم آمده. به قول مادربزرگ، انگار من هم مثل جنینگزها به این موضوع حساس شده بودم. هیچ‌چیزی توی بیشه نبود. هیچ‌کس مرا تعقیب نکرده بود. همهٔ این‌ها فقط یک مسخره‌بازی بود. مسخره‌بازیِ من.

پس آن صدایی که از توی راهرو می‌آمد، چه بود؟ یعنی کسی بیرون اتاقم ایستاده و گوشش را به در چسبانده بود؟ از جایم تکان نخوردم و آن‌قدر گوش‌هایم را تیز کردم که سوت کشیدند. هیچ‌چیزی نبود... ولی نه، یک چیزی آن‌جا بود. صدای غژغژ آرامی آمد، چیزی توی هوا بال زد، هوای خنکی به صورتم خورد و زمزمه‌ای شبیه خنده شنیدم.

«کُری، تویی؟» روی تخت نشستم و با دقت به تاریکی خیره شدم. توی اتاقم تنها بودم.

احساس حماقت می‌کردم؛ دوباره ولو شدم و پتو را کشیدم روی سرم. بلندترین چیزی که می‌شنیدم، صدای قلبم بود که داشت تاپ‌تاپ می‌زد؛ درست عین یک بچهٔ پنج‌ساله.

صبح، مهمان‌ها توی سالن غذاخوری دور هم جمع شدند تا در مورد جیغِ روح صحبت کنند. تازه‌واردها آن‌قدر از این اتفاق هیجان‌زده بودند که کلوچه‌های دستپخت خانم بروستر از گلویشان پایین نمی‌رفت.

Kiana
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

4.5⭐ کتاب قشنگی بود 😍 بهم حس خوبی میداد و زیاد ترسناک نبود. درواقع بنظرم فقط یه قسمت از آخر کتاب ترسناک بود و در کل اونقدر ترسناک نبود. خیلی بامزه بود 😍🥰 بنظرم اگه اوایل نوجوانی بخونین خیلی خوشتون میاد

- بیشتر
Maryam
۱۴۰۰/۰۶/۰۹

از بین کتاب های ترسناکی که خوندم این کتاب جزو بهترینها بوده واقعا جالبه و کمی غم انگیز . ترسناکیش هم عالیه شاید شجاع ها اسمشو بذارن هیجان ولی به نظر من از اون ترس هایی بود که کیف میده

- بیشتر
دانش‌آموز گم شده‌ی هاگوارتز
۱۴۰۰/۰۷/۲۸

به نظرم کتاب خوبی بود البته شاید می‌تونست بهترم بشه اما خب در کل خوب بود👍 کتاب در مورد خواهر برادری بود که شاید یکم شیطنت داشتن برای تابستون به مهمون خونه مادربزرگ‌شون میرن و با اینکه دوست داشتن به مادر‌بزرگشون کمک

- بیشتر
elin
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

به نظرم ی دنیای واقعی رو نشون میده چون واقعا فقرا خیلی سخت زندگی میکنن

yuzu
۱۴۰۱/۱۰/۱۸

از لحاظ ماجرا و هیجان رسما کتاب خوبی بود. من که ازش خوشم اومد:) ولی بیشتر برا سن ۱۰ تا ۱۵ سال توصیه میکنم.(نظر شخصی) توی ترسناکیش هم خوب بود. و اون دختره کُری خیلی رو مخ بود فقط زار زار گریه میکرد😂 در کل

- بیشتر
mahdel
۱۳۹۹/۱۲/۲۲

واقعا کتاب عالی بود🍓 این کتاب راجبه دو فرزند که تو تابستون به خونه مادر بزرگشون میرن خونه مادر بزرگشون یه خونه معمولی نیست و یه جای متروکه بوده که روح اون خونه هر وقت به خونه میاد و بقیه رو

- بیشتر
آیناز ر
۱۴۰۱/۱۱/۱۳

دوس داشتم خوب بود از اینظر که داستان واقعی بنظر میرسد انگار قبل نوشتن از مطالب و داستانای عینی استفاده کرده باشه قلمش مخصوص به خودشه کتاب تو یه شب تا صبح تاریک خوندنش طول کشید زیر پتو خوندن مزه اش بیشتر کرد

- بیشتر
گربه
۱۴۰۱/۰۱/۲۰

خوب بود و یه جاهای یه سرما جز جز کننده ای بهم دست میداد

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۷/۱۶

کتاب «شبح شصت و هشتم» رمانی نوشته ی «مری داونینگ هان» است که نخستین بار در سال 2008 انتشار یافت. در مهمانخانه ای قدیمی و اسرارآمیز در جنگل های «ورمانت»، لوسترها بی دلیل به حرکت درمی آیند، چراغ ها روشن

- بیشتر
Zed.Naserian
۱۴۰۰/۰۷/۰۵

خیلی کتاب جالبی بود پیشنهاد می کنم بخونید👌👍 من حسابی لذت بردم. اول هاش کمی ترسناک بود ولی بعضی قسمت هاش غم انگیز بود مخصوصا آخرش😞.متن بسیار روان بود و ترجمه خوبی داشت.🌷 کتاب در مورد مسافر خونه ای بود که

- بیشتر
«دارم کتاب می‌خونم.» من پرسیدم: «کتابش خوبه؟» «بله.» «اسمش چیه؟» «برو پیِ کارت.»
پری ناز
«دردسر سراغ اون‌هایی می‌ره که دنبالش می‌گردن.»
پری ناز
دردسر درست می‌کردیم. ما بچه‌های بدی هستیم. اصلاً همین است که هست.
هرگز
«دردسر سراغ اون‌هایی می‌ره که دنبالش می‌گردن.»
Book
«می‌دونین چی بدتره؟ این‌که اوضاع هنوز هم همین‌جوریه. کافیه یه نگاه به پولدارهایی بندازین که از صدقه‌سری فقیربیچاره‌ها روزبه‌روز چاق‌تر می‌شن. دولت هم جلوشون رو نمی‌گیره.»
پری ناز
چیزهایی در آسمان و زمین است، هوراشیو، که فلسفهٔ تو هرگز به خواب هم نمی‌بیند
Zed.Naserian
تولد چیزی نیست جز خواب و فراموشی... در کودکی، بهشت همواره در حوالی ماست.»
پری ناز
طبق حرف‌های نویسنده، آدم باید با جهان معنوی هماهنگ باشه تا بتونه ارواح رو ببینه. این‌که کسی تا حالا ارواح رو ندیده دلیل نمی‌شه که از این‌جا رفته باشن.
★ fatemeh ★
بچه‌های شاد و بچه‌های غمگین؛ آن‌ها که آرامند و آن‌ها که خاموش؛ آن‌ها که پرشورند و آن‌ها که مسرور؛ بچه‌های خوب؛ بله، بچه‌های خوب؛ و تمام بچه‌های بدِ دوست‌داشتنی.
★ fatemeh ★
دختری موطلایی که بینی‌اش کَک‌ومَک داشت پیشخدمت ما بود. او تقریباً شانزده سال داشت و به نظرم دبیرستانی بود. از آن دخترهایی که دلم می‌خواست یک روز باهاش ازدواج کنم.
هرگز
او زُل‌زُل نگاهم می‌کرد، انگار گونه‌ای از نژادِ انسان بودم که باید تا حالا منقرض می‌شد.
Book
کِیلب با صدایی دلنشین، قشنگ‌ترین دروغِ ممکن را گفت. «با این‌که کتک زدن ما دلش رو واقعاً به درد می‌آورد.»
mahzooni
«به قول شکسپیر، چیزهایی در آسمان و زمین است، هوراشیو، که فلسفهٔ تو هرگز به خواب هم نمی‌بیند.»
.Mohadd3.
آخرش عدالت رو پیدا کردیم، مگه نه؟»
کتابخانه‌ی‌بنفش
مرده‌ها جای خودشون رو دارن، زنده‌ها هم جای خودشون رو. رد شدن از مرزی که اون‌ها رو از ما جدا می‌کنه، کار خطرناکیه.
★ fatemeh ★
اگر مادربزرگ حتی یک مورد شیطنت را بهشان خبر می‌داد، مجبور می‌شدیم تمام تعطیلات تابستان برویم کلاس مقدماتی جبر.
هرگز
راستش را بخواهید، من و کُری هر جا می‌رفتیم، دردسر درست می‌کردیم. ما بچه‌های بدی هستیم. اصلاً همین است که هست. البته نه این‌که واقعاً بد باشیم. به نظر خودمان که فقط شوخ‌وشنگیم. ولی کارهای مسخره و بامزهٔ ما به مذاق آدم‌بزرگ‌ها، مثلاً مشاور اردوگاه (و البته مامان و بابا)، خوش نمی‌آمد.
saeed sa
راستش را بخواهید، من و کُری هر جا می‌رفتیم، دردسر درست می‌کردیم. ما بچه‌های بدی هستیم. اصلاً همین است که هست. البته نه این‌که واقعاً بد باشیم. به نظر خودمان که فقط شوخ‌وشنگیم. ولی کارهای مسخره و بامزهٔ ما به مذاق آدم‌بزرگ‌ها، مثلاً مشاور اردوگاه (و البته مامان و بابا)، خوش نمی‌آمد.
saeed sa
راستش را بخواهید، من و کُری هر جا می‌رفتیم، دردسر درست می‌کردیم. ما بچه‌های بدی هستیم. اصلاً همین است که هست. البته نه این‌که واقعاً بد باشیم. به نظر خودمان که فقط شوخ‌وشنگیم. ولی کارهای مسخره و بامزهٔ ما به مذاق آدم‌بزرگ‌ها، مثلاً مشاور اردوگاه (و البته مامان و بابا)، خوش نمی‌آمد.
saeed sa
سِث به او یادآوری کرد: «ولی الان دیگه نه سردمون می‌شه، نه گرممون می‌شه، نه گرسنه‌مون می‌شه. مردن از بدبختی نجاتمون داده، بچه‌ها.»
Tiyana

حجم

۱۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۶۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان