کتاب دختری در اتاق طبقه سوم
معرفی کتاب دختری در اتاق طبقه سوم
کتاب دختری در اتاق طبقه سوم داستانی فانتزی نوشته مری داونینگ هان با ترجمه مروا باقریان است. این داستان فانتزی درباره خانواده جولز است که به یک خانه قدیمی و روح زده اسباب کشی میکنند و جولز تلاش میکند تا به روح سرگردان و ناراحت کمک کند...
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب دختری در اتاق طبقه سوم
کار پدر و مادر جولز، بازسازی خانههای قدیمی است. به همین خاطر آنها مجبورند مرتب از جایی به جای دیگر بروند. آخرین کاری که قبول میکنند، بازسازی عمارتی خراب در هیلزبرو است. همان خانهای که به گفته محلیهای آنجا، روح دارد.
البته که پدر و مادر جولز این حرفها را باور نمیکنند اما خود جولز نمیداند باید کدام طرفی باشد. این حرفها را قبول کند یا نه؟ تا اینکه یک روز یک چهره رنگ پریده میبیند که پشت پنجره اتاق قفل شده طبقه سوم است. جولز اول حسابی میترسد اما کمی بعد، ترسش به شگفتی تبدیل میشود. او تمام تلاشش را میکند که این شبح مرموز را پیدا کند و با او ارتباط برقرار کند. شاید بتواند سرنوشت این روح را تغییر دهد. روحی که تنها بازمانده یک اتفاق هولناک است...
کتاب دختری در اتاق طبقه سوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دختری در اتاق طبقه سوم را به تمام نوجوانان و دوستداران داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
درباره مری داونینگ هان
مری داونینگ هان نهم دسامبر ۱۹۳۷ متولد شدو او نویسندهای شناخته شده در حوزه رمانهای بزرگسالان و نوجوانان است. اما پیش از اینکه به نوشتن روی بیاورد کتابدار مدرسه بود.
مری داونینگ هان اولین کتابش را در سال ۱۹۷۹ منتشر کرد و بعد از آن بیست رمان دیگر نوشت. کتاب دختری در اتاق طبقه سوم جدیدترین داستانی است که از او منتشر میشود.
بخشی از کتاب دختری در اتاق طبقه سوم
از جایی که دراز کشیده بودم، میتوانستم بیرونِ پنجرهام نمای پشت خانه قدیمی را ببینم. چشمانم از روی یک پنجره تختهشده به پنجره دیگر حرکت میکرد، از طبقه اول به طبقه دوم و بعد به طبقه سوم که پنجرههای کوچکتر داشت.
عجیب بود که یکی از پنجرهها را تخته نکرده بودند. شیشههای کوچکش در روشناییِ بعدازظهر برق میزد.
چیزی پشت شیشه حرکت کرد اما بهتندی ناپدید شد و درست نفهمیدم چه بود. پلک زدم و دوباره نگاه کردم. دیگر چیزی تکان نخورد.
به خودم گفتم حتماً بازیِ نور بوده، بازتاب نور، توهم خودم، اما قانع نشدم. من پشت آن پنجره چیزی دیده بودم، درست همانطور که وقتی بابا خانه را نشانمان میداد حس کرده بودم کسی به حرفهایمان گوش میدهد. ما در اوکهیل تنها نبودیم.
دیگر دلم نخواست در اتاقم تنها بمانم و خودم را با فکر و خیالهای احمقانه بترسانم. به خانه قدیمی و اسرارش پشت کردم و رفتم دنبال مامان و بابا.
مامان در آشپزخانه بود. داشت سالاد درست میکرد و بابا داشت مرغ بریانی را که قبل از خروج از بزرگراه خریده بودیم تکهتکه میکرد.
بابا گفت: «درست سر وقت اومدی. میخوایم شام رو بیرون توی ایوون بخوریم.» به درِ کشوییِ شیشهای اشاره کرد که به سوی هوای تازه سرِشب باز شده بود. «اولین غذامون توی اوکهیل.»
مامان گفت: «شاید فردا یه جا برای پیکنیک پیدا کنیم. نظرتون چیه؟»
گفتم: «صد در صد موافق پیکنیکم. توی یه سبزهزار کنار نهر آب.»
بابا لبخند زد: «سبزهزار کنار نهر. از کجا میدونی همچین جایی گیرمون میآد؟»
شانه بالا انداختم. «همینجوری به سرم زد.»
همانطور که غذا میخوردیم، تصور کردم زیر درخت بیدی نشستهایم و صدای جریان آب روی سنگها و قلوهسنگها را میشنویم. به ماهیهای کوچک نگاه میکنیم و به آن حشرات پادراز مضحک روی آب. معلم علوم کلاس ششمم گفته بود اسمشان آبپیمایان است. این صحنه را آنقدر زنده دیدم که انگار خاطره کاری بود که قبلاً کرده بودم.
بابا پرسید: «خیلی خب، نظرت درباره اقامتگاهمون چیه، جولز؟ از اون آپارتمان دلگیر کلیولند خیلی بهتره، مگه نه؟»
مامان گفت: «تازه اون خونه بیآسانسور طبقه سوم شیکاگو به کنار. یا خونه توی ایندیانا که سقفش چکه میکرد.»
گفتم: «اینجا جای خوبیه. اما راستش رو بخواین، من ترجیح میدم توی شهر زندگی کنم.»
بابا گفت: «منظورت چیه، جانم؟ اینجا حرف نداره. تازه شرکت بدون اینکه ازمون پول بگیره، درستش کرده. ما معمولاً خونه مجانی نصیبمون نمیشه.»
مامان با دست جنگل پشت خانه را نشان داد. درختان بلند جلوی مراکز خرید کنار بزرگراه را گرفته و هیاهوی ترافیک را خفه کرده بودند. «فقط منظره رو ببین. آخه آدم چرا باید بخواد توی شهر زندگی کنه؟»
«توی شهر کلی کار میشه کرد؛ استخر، کتابخونه، سالن نمایش، بچههای همسنوسال خودم. اینجا عمراً بتونم دوست پیدا کنم. مدرسه که شروع بشه یه نفر رو هم نمیشناسم!»
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۳۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
اولش که کتاب رو خوندم فکر نمیکردم زیاد جالب باشه و فکر میکردم داستانی تکراری داره. اما کمی دیگه که ازش خوندم متوجه شدم نویسندهی کتاب، دارای خلاقیتی هستش که داستان رو به شکل خاصی جذاب و گیرا میکنه که
دوستان این کتاب ترسناک نیست بلکه بیشتر هیجانیه من نمی تونم بهش بگم ترسناک فقط چندین جا بود که نفس در سینه حبس کرد ولی در کل داستان واقعا فوق العاده ای داشت امیدوارم لذت ببرید 🙃💙💙
این کتاب عالیه پدر جولز همش اصرار داره که مسافرت کنند و اینبار به یک خونه ای میروند که دختر بچه ای در اتاق طبقه سوم گیر افتاده و کلید هم نداره مادرش و پدرش هم از دست داده و
عالی بود پیشنهاد میکنم حتما بخونید
3.5⭐ شخصیت پردازی داستان خوب بود ولی کلاً یه حس سردی بهم میداد 😂 و دارک بود. ریتم نسبتاً کندی هم داشت. داستان اصلا ترسناک نبود و بیشتر فانتزی بود اما پایانش رو دوست داشتم 🥰 و خوندنش برای سرگرمی خوب
من عاشق ژانر ترسناک و کتابای مری داونینگ هانم و این کتابم خیلی قشنگیه و من دوسش داشتم اگه دوس دارین این کتابو بخونین ولی فکر میکنین ترسناکه باید بهتون بگم ک این کتاب از نظر من ترسناک نبود داستانش خوب و
راستش کتابی نبود که وحشتناک و ترسناک باشد و روحی که در داستان بود بیشتر از اینکه ترسناک باشد، بدبخت به نظر می آمد و محتاج کمک. راستش اولش خیلی جذاب نبود اما از وقتی که تونستن لی لی رو
خوندنش حس خوشایندی داشت. مثلِ تماشای یک انیمه، تمام داستان جلوی چشمام مجسم میشد🍁 زمان خیلی بیرحمه، دلم برای گذشته و کسانی که ندیدم خیلی تنگ شد.
کتاب متن خیلی روانی داشت و مثل بقیه کتاب های مری داونینگ هان جذاب بود اما آخر کتاب انگار با عجله نوشته شده. جولز و و دوستش یه دفعه قضیه جهان های دیگه یادشون میاد و فوری قضیه حل میشه. دوست
این نویسنده واقعا رمانای زیبایی مینویسه، اما همشون بیشتر تا ترسناک باشن خیلی تلخ و ناراحت کنندن...بازم عالی