کتاب دستفروش در دادگاه
معرفی کتاب دستفروش در دادگاه
کتاب دست فروش در دادگاه مجموعه داستانهای آناتول فرانس است که با ترجمه سید حسام الدین سیداصفهانی در نشر افکار منتشر شده است. این کتاب داستانهایی دارد که در نقد سیستم قضایی و اجرای عدالت نوشته شدهاند.
درباره کتاب دست فروش در دادگاه
دست فروش در دادگاه مجموعه هشت داستان از آناتول فرانس، نویسنده شهیر فرانسوی است.
آناتول فرانس در این داستانها از ناکارآمدیهای سیستم قضایی نوشته است. او با این نوشتهها در تلاش بوده تا اجرای عدالت، مجریان قانون و علی الخصوص قضات را زیر سوال ببرد. داستانهای این کتاب شکوه قوانین؛ ماجرای کرنکبیی، پوتوآ، امیل، قضات شریف، ژان مارتو، آقای توما، سرقت خانگی و ادمه یا خیریه بهجا نام دارند.
در هر یک از داستانها، بخشی از دستگاه قضایی بررسی میشود و در قالب یک داستان، نقد میشود یا نقاط ضعف آن زیر سوال میرود. این داستانها، در تلاشند تا نشان دهند که چگونه عوامل مختلف دست به دست هم میدهند تا اجرای عدالت با مشکل روبهرو شود. او با این داستانها بازتابی از جامعه انسانی آنها، نگرانیها و مشکلاتش را نشان داده است.
کتاب دست فروش در دادگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دست فروش در دادگاه را به تمام دوستداران کتابهای داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره آناتول فرانس
آناتول فرانس با نام کامل ژاک آناتول فرانسوا تیبو ۱۶ آوریل ۱۸۴۴ در پاریس، فرانسه متولد شد. پدرش، کتابفروشی به نام فرانسوا بود و او نام مستعار خودش را از او گرفت.
آناتول فرانس یکی از نویسندگان پرکار فرانسوی است. او علاوه بر اشعار، داستانها و نمایشنامههای بسیاری هم دارد. از همین رو لقب پادشاه نثر فرانسه را نیز به او دادهاند. نثر او سنگین، قوی و سهل ممتنع است و به سنتهای کلاسیک پایبند است.
در دهه ۱۹۲۰ برخی از آثار فرانس در فهرست کتابهای ممنوع فرانسه بودند. او تحصیلات دانشگاهی نداشت و خودش شخصا مطالعه میکرد. داستان خدایان تشنهاند را در سال ۱۹۱۲ نوشت. اما قبل از آن در سال ۱۹۰۸ کتاب زندگی ژاندارک را منتشر کرده بود که از لحاظ تاریخی، یک شاهکار به حساب میآید. کتابهای دیگر او بالتازار، عقاید ژروم کوانیار، زنبق سرخ، جزیره پنگوئنها و عصیان فرشتگان هستند.
فرانس در ۱۲ اکتبر ۱۹۲۴ در ۸۰ سالگی درتور، فرانسه از دنیا رفت.
بخشی از کتاب دست فروش در دادگاه
کرنکبیی دوباره به زندان برگشت و در حالی که متعجب بود، روی چارپایه زنجیرشده زندان نشست. حتی خود او هم نمیدانست که قضات اشتباه کردهاند. دادگاه ضعف درونی خود را پشت شکوه ظاهری پنهان کرده بود. او تنها میتوانست باور کند که در برابر قضات که ادلهشان را نفهمیده بود، حقی دارد. اما برای او غیرممکن بود که باور کند در این مراسم زیبا پای چیزی میلنگد. چون نه به مراسم آئین عشای ربانی رفته بود و نه به کاخ الیزه؛ در زندگی باشکوهتر از این دادرسی ندیده بود. او خوب میدانست که جمله «مرگ بر گاوها» را نگفته است و خوب میدانست که بهدلیل آن به ۱۵ روز حبس محکوم شده است. و این در ذهنش یک راز برجسته، یک اعتقادی که معتقدین بدون درک، آن را میپذیرند، یک الهام مبهم، درخشان، فوقالعاده و عجیب بود.
این پیرمرد بیچاره، مانند پسرکی که از نظر اصول مسیحیت خود را مقصر گناه «حوا» میداند، خودش را که بهطور رازآلودی به مأمور پلیس شماره ۶۴ بیحرمتی کرده است، مجرم میدانست. با این حکم، او آموخته بود که بله، او فریاد زده است: «مرگ بر گاوها!» پس، چون فریاد زده بود: «مرگ بر گاوها!» - هر چند بهشیوهای مبهم و ناآشنا - به جهانی خارقالعاده منتقل شده بود. حکم او برایش آخرالزمان بود.
اگر تصور واضحی از جرم نباشد، ایده واضحتری برای مجازات نخواهد بود. محکومیتش برای او، یک امر مجلل، تشریفاتی، ممتاز و مقوله خیرهکننده غیر قابل فهم و غیر قابل بحث بود که نه از آن میشد راضی بود و نه شکایت کرد. در آن زمان، قاضی بوریش را میدید که چون یک هاله نور از روبهرو، با بالهای سفید، از سقف شکافته شده پایین میآمد. از این تجلی و شکوه قضایی متعجب نشده بود. به خودش چنین میگفت: «این هم از پرونده من که ادامه داره!»
فردای آنروز، وکیلش به دیدارش آمد:
- «آقای عزیز! اوضاع خیلی بد نیست؟ شجاع باشید! دو هفته زود میگذرد. ما نباید زیادی از خودمان گلهمند باشیم.»
- «برای همین میتونیم بگیم که این آقایون آروم و مؤدب بودند و حتی یه حرف زشت هم نزدند. من باورم نمیشد. نگهبان دستکشهای سفید پوشیده بود، شما هم دیدید؟»
- «همهچیز خوب، سبک و سنگین شد. کار خوبی بود که اعتراف کردیم.»
- «شاید.»
- «کرنکبیی! خبر خوبی برایتان دارم. شخصی نیکوکار، بهجای شما، مبلغ ۵۰ فرانک را بهعنوان مبلغی که بهعنوان جریمه مشخص شده است، به من پرداخت نموده است.»
- «خوب! شما کِی به من این ۵۰ فرانک رو میدهید؟»
- «این مبلغ به رئیس دفتر دادگاه تحویل داده خواهد شد. بابت آن نگران نباشید.»
- «به هر حال. از این آقا، ممنونم.»
و کرنکبیی متفکرانه چنین زمزمه میکرد:
- «این چیزی که برای من پیش اومد، عادی نیست.»
حجم
۶۹۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۶۹۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
نظرات کاربران
حقیقتا از پیشگفتار جلوتر نرفتم. پیشگفتار به حدی نامفهوم ترجمه شده بود که ترجیح دادم کتاب را کنار بگذارم و وارد داستان نشوم... حیف از آناتول فرانس و قلمش که با چنین ترجمهای خراب شود.
داستان اول خیلی خوب بود و ظاهرن داستان مشهوری هم هست. داستان دوم از چند بخش تشکیل شده که بخش اولش جالب بود ولی باقی جالب نبود و رهاش کردم