دانلود و خرید کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید آنا گاوالدا ترجمه فاطمه مطیع
تصویر جلد کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید

کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید

نویسنده:آنا گاوالدا
امتیاز:
۴.۴از ۷۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید

کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید داستانی از آنا گاوالدا با ترجمه فاطمه مطیع است. این داستان درباره پسری به نام گرگوری است که از مدرسه متنفر است ولی همه فکر می‌کنند که او بازیگوشی می‌کند...

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید

گرگوری از مدرسه متنفر است. بیشتر از هر چیزی توی دنیا. او دوست دارد اوقاتش را توی کارگاه پیش پدربزرگش بگذراند. اما پدر و مادرش اصرار دارند که او باید به مدرسه برود. او نمرات خوبی نمی‌گیرد. دو بار مردود شده و یکبار هم از مدرسه اخراج شده است. پدر و مادرش او را پیش پزشکان مختلفی بردند و همگی به این نتیجه رسیدند که او فقط مشکل تمرکز دارد اما گرگوری خودش می‌داند که تنهای دلیش این است که هیچ انگیزه‌ای برای رفتن به مدرسه ندارد...

کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

نوجوانان را به خواندن کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید دعوت می‌کنیم. والدین، مشاوران و کسانی که با گروه سنی نوجوان کار می‌کنند نیز می‌توانند از این داستان زیبا لذت ببرند.

درباره آنا گاوالدا 

آنا گاوالدا از معروف‌ترین داستان‌نویسان حال حاضر فرانسه است که در ۹ دسامبر ۱۹۷۰ در خانواده‌ای مرفه در پاریس متولد شده است. مخاطبان اصلی آثار وی معمولا زنان هستند. گاوالدا در بیست‌ودو سالگی، در سال ۱۹۹۲جایزه بهترین نامه عاشقانه رادیو فرانسه بین‌المللی و در سی سالگی، سال ۲۰۰۰، جایزه بزرگ رادیوتلویزیون لوکزامبورگ‌ لِر را برای مجموعه‌ داستان «کاش کسی جایی منتظرم باشد» از آن خود کرد.

از گاوالدا رمان‌ها و مجموعه‌داستان‌های متعددی منتشر شده که همه با استقبال خوانندگان روبه‌رو شده و تیراژ تعدادی از آن‌ها از ۱.۵ میلیون نسخه گذشته است. رمان «من او را دوست داشتم» آنا گاوالدا در میان خوانندگان ایرانی پرطرفدار است.

بخشی از کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید

از مدرسه متنفرم.

بیشتر از هر چیزی توی این دنیا.

حتی از این هم بیشتر...

گند زده به زندگی‌ام. می‌توانم بگویم فقط تا سه سالگی خوشبخت بودم.

واقعاً از آن دوران چیز زیادی یادم نمی‌آید، اما به نظرم اوضاع خوب بود. بازی می‌کردم، کارتون خرس کوچولوی قهوه‌ای را ده بار پشت سر هم می‌دیدم، نقاشی می‌کشیدم و با سگ مخملی‌ام گرودودو۱، که عاشقش بودم، میلیاردها ماجرا می‌ساختم. مادرم برایم تعریف کرده که ساعت‌ها در اتاقم می‌ماندم و وراجی می‌کردم و با خودم تنهایی حرف می‌زدم. به‌خاطر همین‌هاست که می‌گویم آن زمان‌ها خوشبخت بودم.

در آن دوره از زندگی‌ام، همه را دوست داشتم و فکر می‌کردم همه همدیگر را دوست دارند. اما بعدها، وقتی سه سال و پنج ماهم شد، بووووووم! مهدکودک.

مثل این‌که صبح روز اول، خیلی خوشحال رفتم به مهد. چون پدر و مادرم در تمام تعطیلات آن‌قدر از مهدکودک برایم تعریف کرده بودند که دیگر حوصله‌ام را سر بردند: «عزیزم خیلی خوش‌شانسی، قراره بری یه مهدکودک خوب...»، «این کیف خوشگل نو رو ببین! این برای مهدکودک خوشگلته که می‌خوای بری!» و همین‌جوری ور ور ور... مثل این‌که آن روز گریه هم نکردم. (البته چون من کنجکاوم، فکر می‌کنم دلیلش این بود که می‌خواستم ببینم در مهدکودک چه اسباب‌بازی و لگوهایی دارند...) مثل این‌که موقع ناهار هم خوشحال به خانه برگشتم و خوب غذا خوردم و زود به اتاقم رفتم تا روز فوق‌العاده‌ام را برای گرودودو تعریف کنم.

خب اگر می‌دانستم، از آخرین لحظات خوشبختی‌ام حسابی لذت می‌بردم، چون بلافاصله بعدش، زندگی‌ام از مسیر اصلی خارج شد...

معرفی نویسنده
عکس آنا گاوالدا
آنا گاوالدا

آنا گاوالدا نویسنده معاصر ادبیات فرانسه است؛ نویسنده داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی عاشقانه. او در ۱۹۷۰ در غرب پاریس متولد شد. پدربزرگش جواهرساز بود و در سن پترزبورگ زندگی می‌کرد. زمانی که کارش را از دست داد از کشور خارج شد و همین شد که نسل‌های بعدی خانواده گاوالدا در فرانسه زندگی کردند. سال‌های زیاد زندگی در فرانسه آن‌ها را از ریشه روسی خود دور نکرد.

i_ihash
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

کتاب زیباییه! و همچنین دوست‌داشتنی :) داستان کوتاهی درباره‌ی پسری به نام گرگوآر.. پسری با دستانی توانمند و ذهنی خلاق. پسری فوق‌العاده، و متنفر از مدرسه! بعضی از صحبتا و حرفایی که توش ردوبدل میشن، عجیب به دل می‌شینن.. ~در زندگی، همیشه غمگین

- بیشتر
𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۵/۰۸

عالیه☘️🌼

خانم کتابخوار
۱۳۹۹/۱۲/۱۷

دوست من، این را از من قبول کن: در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسان‌تر است.. ولی من اصلا از آدم‌هایی خوشم نمی‌آید که آسان‌ترین راه را انتخاب می‌کنند. تو را به خدا شاد باش! و برای آن که شاد

- بیشتر
Hana
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

فوق‌العاده بود. تاثیر گذار بود و حرف‌هایی رو می‌زد که خیلی از بچه ها می‌خوان بزنن. خیلی‌خوبه که می‌گفت باید به علاقه توجه کنیم، باید سعی کنیم شاد باشیم؛ با تمام وجودمون و در کل کتابی بود سرشار از امید.

Maryam
۱۳۹۹/۱۰/۱۲

عالیه خیلی تاثیر گزاره . من در یک برنامه ی دیگه مطالعه کردم و فوق العاده بود 😍💙💙

🌸فطرس🌸
۱۴۰۰/۰۲/۱۸

۳۵ کیلو امیدواری، اثر آنا گاوالدا، درباره پسری به نام توتو گرگوری است که در دوران تحصیل خود در مدرسه، با شکست هایی مواجه میشود. و خود نیز راوی این ماجراهاست. شاید در نگاه اول، توتو را پسری عقب مانده فرض

- بیشتر
دانش‌آموز گم شده‌ی هاگوارتز
۱۴۰۰/۰۷/۱۵

من از نشر افق نسخه چاپیه کتاب رو خوندم📚 از کتاب لذت بردم و میشه گفت حس گرگوری رو درک می‌کردم اون ترجیح می‌داد چیز بسازه تا چیز یاد بگیره کتاب قشنگی بود و حتما پیشنهاد می‌دم😇👍

سقف پاره کن!
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

شخصیت داستان من رو یاد هولدن کافیلد تو ناطور دشت انداخت، به خاطر اخلاق های متفاوتش و تنفرش از مدرسه. داستان هم کوتاه و جذاب بود. طوری هست که هر کسی توی سنین ۱۲ تا ۱۶ قطعا باهاش به راحتی ارتباط

- بیشتر
K.P
۱۳۹۹/۱۲/۱۸

معرفی: درباره ی پسری هستش که فقط ۳۵ کیلو امید داره اما با این حال به توانایی هاش باور داره... نقد: کتاب خوبی بود با اینکه من من رئال دوست ندارم اما با خوندن این کتاب انرژی گرفتم پایانش خیلی خوبه

;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
۱۴۰۱/۰۳/۱۳

کتاب خوبی بود در حین مکالمه جمله های دلنشینی داشت پسری که ذهن خلاق و دست های توانمندی داره اما در مباحث مدرسه تعریفی نداره! از مدرسه متنفره و یه پدر بزرگ بی نظیر داره که رابطه خیلی قشنگی بینشونه.. خیلی

- بیشتر
دیگر داشتم می‌فهمیدم اصطلاح «فیوز پراندن» یعنی چه. دقیقاً همین بود. فیوز پرانده بودم. چیزی در وجودم خاموش شده بود و دیگر هیچ‌چیز برایم مهم نبود. دیگر هیچ کاری نمی‌کردم. دیگر فکری نداشتم، یا علاقه‌ای به چیزی.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان می‌دهید و می‌گویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچه‌خوارهای حرفه‌ای بگویند بله؛ یا افرادی که آن‌قدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی توانایی‌ها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچ‌کس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آن‌ها هم تعدادشان زیاد نیست
....
نمی‌توانم که به‌خاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقت‌ها درمورد بعضی چیزها زد به در بی‌خیالی، وگرنه بی‌برو برگرد خُل می‌شوم.
اطلس
وقتی این‌جوری می‌خندید، یادم می‌افتاد که در این دنیا این آدم را بیشتر از هرکس دیگر دوست دارم و او حق ندارد بمیرد. هیچ وقت!
یك رهگذر
نمیر. تو حق نداری بمیری. من هنوز خیلی کوچکم. دلم می‌خواد ببینی که باز هم دارم بزرگ می‌شم. می‌خوام باز بهم افتخار کنی. من هنوز اول راهم. بهت نیاز دارم. بعدش هم، اگه روزی ازدواج کنم، دوس دارم زن و بچه‌م رو ببینی. دلم می‌خواد بچه‌هام بیان انبارت. دلم می‌خواد بوی تو رو حس کنن. دلم می‌خواد...»
..
صبحانه برایم مثل شکنجه است. راستش هیچ‌چیز از گلویم پایین نمی‌رود، اما چون مادرم همیشه بالای سرم می‌ایستد، چند نان سوخاری می‌خورم.
....
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحت‌تره، و من، می‌شنوی؟، من آدم‌های راحت‌طلب رو قبول ندارم، من آدم‌هایی که از همه چیز می‌نالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
nneeddaa
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحت‌تره
mehrsa
مدرسه دیگر زیاد حالم را بد نمی‌کرد چون دیگر احساس نمی‌کردم که به مدرسه می‌روم. حس می‌کردم دارم به یک جور باغ‌وحش می‌روم که در آن دوهزار نوجوان را از صبح تا عصر نگه می‌دارند. مدام معذب بودم. از طرز حرف زدن بعضی از دانش‌آموزان با معلم‌ها متعجب می‌شدم. تا حد ممکن از جایم تکان نمی‌خوردم. روزشماری می‌کردم.
K.P
من فکر می‌کنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند. فکر می‌کنم انگیزه هم مهم است. من می‌خواهم به گران‌شام بیایم چون فکر می‌کنم در آن‌جا از هر جای دیگر خوشحال‌تر خواهم بود. من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
..
این یه چرخهٔ باطله: هرچه کمتر درس بخونی، بیشتر از مدرسه متنفر می‌شی؛ هرچی بیشتر از مدرسه متنفر بشی، کمتر درس می‌خونی...
یك رهگذر
خود شما، مثلاً اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان می‌دهید و می‌گویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچه‌خوارهای حرفه‌ای بگویند بله؛ یا افرادی که آن‌قدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی توانایی‌ها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچ‌کس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟
mehrsa
خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
mehrsa
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان می‌دهید و می‌گویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچه‌خوارهای حرفه‌ای بگویند بله؛ یا افرادی که آن‌قدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی توانایی‌ها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچ‌کس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آن‌ها هم تعدادشان زیاد نیست.
یك رهگذر
در دنیا از هیچ‌چیز بیشتر از دست‌هایم و چیزهایی که دست‌هایم می‌توانستند بسازند خوشم نمی‌آید.
Elham jannesari
فکر می‌کنم به‌خاطر آن نامه‌ای که فرستاده بودم خیلی به چشم آمدم. این‌جا همه می‌دانستند که من خنگم، اما این را هم می‌دانستند که می‌خواهم از این وضع خلاص شوم.
zee
از مدرسه متنفرم. بیشتر از هر چیزی توی این دنیا. حتی از این هم بیشتر...
nazanin zahra
اما خب، نمی‌توانم که به‌خاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقت‌ها درمورد بعضی چیزها زد به در بی‌خیالی، وگرنه بی‌برو برگرد خُل می‌شوم.
F.Ch
تمام چیزی که از من می‌خواستند این بود که هر روز صبح باسن مبارک را روی صندلی بگذارم و پشت میز تحریر زندانی بمانم.
..
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحت‌تره،
کتاب ناب

حجم

۴۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۴۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان