
بریدههایی از کتاب پسری با ۳۵ کیلو امید
۴٫۴
(۷۹)
دیگر داشتم میفهمیدم اصطلاح «فیوز پراندن» یعنی چه.
دقیقاً همین بود. فیوز پرانده بودم. چیزی در وجودم خاموش شده بود و دیگر هیچچیز برایم مهم نبود.
دیگر هیچ کاری نمیکردم. دیگر فکری نداشتم، یا علاقهای به چیزی.
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آنها هم تعدادشان زیاد نیست
....
نمیتوانم که بهخاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقتها درمورد بعضی چیزها زد به در بیخیالی، وگرنه بیبرو برگرد خُل میشوم.
اطلس
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟، من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
nneeddaa
نمیر. تو حق نداری بمیری. من هنوز خیلی کوچکم. دلم میخواد ببینی که باز هم دارم بزرگ میشم. میخوام باز بهم افتخار کنی. من هنوز اول راهم. بهت نیاز دارم. بعدش هم، اگه روزی ازدواج کنم، دوس دارم زن و بچهم رو ببینی. دلم میخواد بچههام بیان انبارت. دلم میخواد بوی تو رو حس کنن. دلم میخواد...»
..
صبحانه برایم مثل شکنجه است. راستش هیچچیز از گلویم پایین نمیرود، اما چون مادرم همیشه بالای سرم میایستد، چند نان سوخاری میخورم.
....
مدرسه دیگر زیاد حالم را بد نمیکرد چون دیگر احساس نمیکردم که به مدرسه میروم. حس میکردم دارم به یک جور باغوحش میروم که در آن دوهزار نوجوان را از صبح تا عصر نگه میدارند. مدام معذب بودم. از طرز حرف زدن بعضی از دانشآموزان با معلمها متعجب میشدم. تا حد ممکن از جایم تکان نمیخوردم. روزشماری میکردم.
K.P
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
mehrsa
من فکر میکنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند. فکر میکنم انگیزه هم مهم است. من میخواهم به گرانشام بیایم چون فکر میکنم در آنجا از هر جای دیگر خوشحالتر خواهم بود.
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
..
خود شما، مثلاً اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟
mehrsa
خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
mehrsa
اگر از شما بپرسم: «مدرسه رو دوست داری؟» سرتان را تکان میدهید و میگویید نه، معلومه که نه. فقط ممکن است پاچهخوارهای حرفهای بگویند بله؛ یا افرادی که آنقدر درسشان خوب است که هر روز صبح مدرسه رفتن برای ارزیابی تواناییها برایشان مثل تفریح است. وگرنه... چه کسی واقعاً مدرسه را دوست دارد؟ هیچکس. و چه کسی واقعاً از آن متنفر است؟ آنها هم تعدادشان زیاد نیست.
یك رهگذر
در دنیا از هیچچیز بیشتر از دستهایم و چیزهایی که دستهایم میتوانستند بسازند خوشم نمیآید.
Elham jannesari
باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره،
کتاب ناب
تمام چیزی که از من میخواستند این بود که هر روز صبح باسن مبارک را روی صندلی بگذارم و پشت میز تحریر زندانی بمانم.
..
در را بستم و روی زمین نشستم. به خودم گفتم: «یا میری روی تختت و گریه میکنی، که حق داری گریه کنی چون زندگیت ارزشی نداره، خودت هم ارزشی نداری و میتونی همین الان بمیری بدون هیچ مشکلی؛ یا از روی زمین بلند میشی و یه چیزی درست میکنی.»
Farzane H
فکر میکنم بهخاطر آن نامهای که فرستاده بودم خیلی به چشم آمدم. اینجا همه میدانستند که من خنگم، اما این را هم میدانستند که میخواهم از این وضع خلاص شوم.
zee
همیشه! به پدر و مادرت میگفتم به تو اعتماد کنن. بهونههایی پیدا میکردم و تشویقت میکردم! باید یه چیزی رو بهت بگم رفیق: غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره، و من، میشنوی؟، من آدمهای راحتطلب رو قبول ندارم، من آدمهایی که از همه چیز مینالن رو دوست ندارم. خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!»
بر چرخ زمان
این آدم را بیشتر از هرکس دیگر دوست دارم و او حق ندارد بمیرد. هیچ وقت!
rozhin
من فکر میکنم در زندگی فقط نمرات نیستند که اهمیت دارند. فکر میکنم انگیزه هم مهم است. من میخواهم به گرانشام بیایم چون فکر میکنم در آنجا از هر جای دیگر خوشحالتر خواهم بود.
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
KokO3AbZ
اما خب، نمیتوانم که بهخاطر همه چیز در زندگی ناراحت باشم؛ باید بعضی وقتها درمورد بعضی چیزها زد به در بیخیالی، وگرنه بیبرو برگرد خُل میشوم.
سایه
صبحانه برایم مثل شکنجه است.
Fatemeh Karimian
«تصور میکنم که از این فکر خوشت نیومده اما همینه که هست. به بنبست رسیدیم. توی مدرسه هیچ کاری نمیکنی، درس نمیخونی و بعدش هم که اخراج شدی، هیچجا تو رو نمیخواد، مدرسهٔ محله هم مفت نمیارزه. هزار و یک راهحل که برامون نریخته... اما چیزی که شاید ندونی، اینه که مدرسهٔ شبانهروزی خیلی گرونه. بهتره بدونی که بهخاطرت داریم هزینهٔ سنگینی میکنیم، یه هزینهٔ واقعی...»
تو دلم با پوزخند گفتم: «آه... چرا خودتان را به زحمت انداختید! متشکرم! متشکرم، عالیجنابان. خیلی لطف دارید. عالیجنابان، میتوانم پای شما را ببوسم؟»
zed.mim
مدت خیلی زیادی بود که جلوی خودم را گرفته بودم تا گریه نکنم و به بعضی چیزها فکر نکنم... با این حال، پیش میآید دیگر، باید سر باز کند، همهٔ این لجنی که در پس کلهتان، آن پشتها قایم کردهاید... میدانستم اگر شروع کنم به گریه کردن، دیگر نمیتوانم جلویش را بگیرم و همهچیز همزمان به سراغم میآید
st
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
یك رهگذر
خوشحال باش لعنتی! هر کاری که برای خوشحال بودن لازمه بکن!
یك رهگذر
نه. از اینکه نمیتوانستم به لئونم کمک کنم، عصبانی بودم. میتوانستم برایش کوهها را از جا بلند کنم، خودم را تکهتکه کنم و توی ماهیتابه سرخ بشوم. میتوانستم او را در آغوش بگیرم و به سینهام بفشارم و به همه جای دنیا ببرمش، برای نجات دادنش میتوانستم هر چیزی را تحمل کنم، اما خب، در حقیقت هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. جز صبر.
F.Ch
من خیلی چاق نیستم، وزن من ۳۵ کیلو امید است.
F.Ch
غمگین بودن از خوشحال بودن خیلی راحتتره
phi.lo.bib.lic
هرچه بیشتر بخندند، بیشتر میخواهی که آنها را بخندانی.
book worm
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۴۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان