دانلود و خرید کتاب این دختر نامرئی نیست مارکوس سجویک ترجمه آرزو احمی
تصویر جلد کتاب این دختر نامرئی نیست

کتاب این دختر نامرئی نیست

انتشارات:نشر پیدایش
امتیاز:
۴.۱از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب این دختر نامرئی نیست

این دختر نامرئی نیست نوشته مارکوس سجویک، نویسنده، موزیسین و تصویرساز انگلیسی رمانی برای نوجوانان درباره دغدغه‌های یک دختر نوجوان نابینا درباره خانواده‌اش به ویژه پدرش است.

درباره کتاب این دختر نامرئی نیست

لورت دختری نابینا است که از کارت اعتباری مادرش پول برداشته بلیط هواپیما برای دو نفر خریده و دست بنجامین برادر کوچکش را گرفته تا با خود به نیویورک و به دیدن پدرش ببرد. بدون این که مادر از این موضوع خبر داشته باشد. پدر لورت و بنجامین یک نویسنده پرطرفدار است که برای نوشتن کتاب جدیدش به سفر رفته است و حالا لورت فکر می‌کند پدرش گم شده است و پشت این گم‌شدن ماجراهای خطرناکی وجود دارد.

 خواندن کتاب این دختر نامرئی نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان و جوانان دوست‌دار رمان را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب این دختر نامرئی نیست

یک بار دیگر به خودم گفتم من برادر کوچکم را ندزدیده‌ام.

قسم می‌خورم تا وقتی به مترو برسیم حتی به این مسئله فکر هم نکرده بودم و وقتی به فرودگاه رسیدیم، دیگر برای تجدید نظر و برگرداندن کارت اعتباری مامان به کیفش دیر شده بود.

برای اینکه با آن کارت اعتباری برای خودم و بنجامین۱ دو تا بلیت به مقصد نیویورک نگیرم هم دیر شده بود، و بدون ذره‌ای تردید برای اینکه از خودپرداز شیک‌وپیک فرودگاه پانصد دلار بیرون نکشم هم خیلی خیلی دیر شده بود.

اما من تمام این کارها را کرده بودم، هرچند که بخشی از تقصیرها هم گردن مامان است که گذاشته بود گاهی در خرید اینترنتی کمکش کنم و بیشتر رمزهایش را بهم گفته بود.

تمام جرم‌هایی که آن روز صبح مرتکب شده بودم، همه‌شان دلیل بسیار خوبی داشتند اما تمام‌شان در مقابل این فکر که برادرم را دزدیده بودم ناچیز به نظر می‌رسیدند.

خود بنجامین هم به شکلی که از عهدهٔ یک بچهٔ هفت‌ساله و عجیب برمی‌آید با کل ماجرا روبه‌رو شده بود. همان‌طور که دستم را گرفته بود و کوله‌پشتی واچمنش۲ پشتش بود صبورانه ایستاد و منتظر ماند تا من خودم را جمع‌وجور کنم. اصلاً قصد نداشت فریاد بزند و به تمام دنیا بگوید که خواهر بزرگ‌ترش او را دزدیده، بلکه بیشتر نگران این بود که استن۳ بلیت لازم داشت یا نه.

محکم دستش را گرفته بود. جایی در سالن پذیرش ترمینال شمارهٔ ۳ بودیم. آنجا پرسروصدا بود و همه‌چیز آدم را گیج می‌کرد و باید میز خودمان را پیدا می‌کردیم. مردم باعجله این طرف و آن طرف می‌رفتند و من به همین زودی جایی را که از آن وارد شده بودیم گم کرده بودم.

برای بار صد و هجدهم گفتم: «استن


ن. عادل
۱۳۹۹/۱۲/۰۶

فرار از خونه ، یه کم هم توی دل لورت اضطراب نمیندازه. لورت فقط برای این نگرانه که فکر میکنه تا حدی داداش‌شو دزدیده! لورت میخواد پدرشو پیدا کنه و تصمیم گرفته موقع سفر مامانش با برادرش این کارو بکنه.

- بیشتر
💜
۱۳۹۹/۱۱/۰۱

کتاب خوبیه درباره ی یک دختر نابینا هست🌺

eli
۱۴۰۱/۰۹/۲۳

داستان قشنگی بود ۲ روزه تموم شد و با خوندنش کمی از زندگی افراد نابینا رو بیشتر درک می کنیم با احترام به اونایی که این رمان رو دوست نداشتن⚘️

ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
۱۴۰۰/۰۹/۲۱

با خوندنش ی ذره زندگی افراد نابینارو درک کردم. 🤍🍀

arezo
۱۳۹۹/۰۹/۲۵

خوبه مخصوصا که از زبون یه دختر نابینا توصیف شده چالش ها و فرکانسای جذابی داره

Nao~
۱۴۰۱/۰۵/۰۷

خیلی عالی بوددد

نویسنده و خواننده کتاب های شب🤍🌜
۱۴۰۳/۰۱/۰۵

فوق العاده بود بهترین کتاب واقعا اخراش هیجان کل وجودم رو گرفته بود و میتونم بگم عااااالی بود عالیی

کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
۱۴۰۲/۰۶/۳۰

موضوع کتاب جدید و جالب و ماجراجویانه بود. ارزش خوندن رو داره البته یکم آخراش پیچیده میشه. داستان درباره دختریه که کوره به همراه برادر کوچیکش برای کمک به پدرش به نیویورک سفر میکنن.... گاهی کسل کننده میشد،اما به هر حال اگه دوست

- بیشتر
Helly
۱۴۰۳/۰۲/۰۷

فرار از خانه، آن هم با دلیلی که به نظر لورت کاملا موجه است تجربه دلهره آوری است؛ به خصوص اینکه لورت مجبور است برادر کوچک تر اش هم برای این فرار با خودش ببرد تا چشم هایش شود و

- بیشتر
Gg Gg
۱۴۰۲/۱۱/۱۶

تنها یه کتاب نیست! اون آدمو با تصادفایی رو به رو میکنه که حتی تو خوابم نمی‌بینیم عددی که داشت ۳۵۴ بود من بعد خوندن این کتاب مبتلا ب ۲۵۶ شدم! و همه جا این عدد رو میبینم شاید آخر کتاب هر چی ک گفته

- بیشتر
سرانجام پی به قدرت عشق خدا می‌برید و می‌فهمید که او تمام مدت آنجا، پشت سرتان، منتظرتان بوده است.
Book
چرا گاهی فراموش می‌کنید چقدر یکی را دوست دارید، تا اینکه او را از دست می‌دهید؟
Book
دل آدم برای چیزی که هرگز نداشته تنگ نمی‌شود.
Book
اگر مردی به‌شدت و با دقت نگاه کند، بخت را خواهد یافت؛ چرا که گرچه دختر بخت نابیناست، اما نامرئی نیست.
آســاره
همهٔ ما گاهی می‌خواهیم کسی باشیم که نیستیم
𝐑𝐎𝐒𝐄
انیشتین این را هم گفته است که: «تصادف شیوهٔ کائنات برای گمنام ماندن است.»
Book
احساسی که هنگام تماس با چیزی بزرگ، چیزی قدرتمند، چیزی بیرون از وجودمان به ما دست می‌دهد اسمی دارد و اسمش عرفان است.
Book
آن‌وقت بود که مامان زد زیر گریه و به من گفت چقدر متأسف است، اما من بهش گفتم نباشد، چون دل آدم برای چیزی که هرگز نداشته تنگ نمی‌شود. چون من از وضعم ناراحت نیستم، چون برایم مهم نیست که کور باشم. چیزی که برایم مهم است این است که مردم طوری با من رفتار می‌کنند انگار احمقم.
بوک تاب
چرا گاهی فراموش می‌کنید چقدر یکی را دوست دارید، تا اینکه او را از دست می‌دهید؟ چرا این‌قدر احمقیم؟ نباید همیشه یادمان باشد کسانی که دوست‌شان داریم از هرچیز دیگری برای‌مان مهم‌ترند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
مرد بنجامین را نادیده گرفت و گفت: «چشمات چه مشکلی دارن؟ می‌شه توی دوربین نگاه کنی؟» نگاه نکردم. نمی‌توانستم. «مشکلت چیه؟» تمام. بس بود. اشک‌هایم جاری شدند و از کوره در رفتم. گفتم: «من هیچ مشکلی ندارم.» بعد صدای دیگری به گوش رسید. مسافری پشت سرم بود. شنیدم مردی با صدایی سالخورده و خشک و بم کنارم آمد. «بس کنین، نمی‌بینین این خانم جوان دچار نقص بینایی هستن؟» نگهبان گفت: «چی؟» گفتم: «من کورم. کور. نمی‌دونم دوربین مسخره‌ات کجاست، خب؟» نگهبان برای مدتی طولانی ساکت شد. و صدای پچ‌پچ و زمزمه از پشت سرم به گوش رسید. گونه‌هایم سرخ شدند و دنبال دست بنجامین گشتم.
ن. عادل
باید همچنان نقش آدمی را بازی کنم که اعتماد به نفس دارد، چون اگر نکنم، اگر ساکت باشم، نامرئی می‌شوم.
Book
بنجامین گفت: «برای همینه که من همچین اسم کسل‌کننده‌ای دارم.» سم گفت: «آخ، نه. اینم اسم باحالیه.» بنجامین گفت: «نه نیست. دوتا بن توی کلاس ما هست. مامان می‌گه می‌خواست وقتی به دنیا اومدم خودش اسمم رو انتخاب کنه. بابا حق این کار رو نداشت. اینه که یه اسم کسل‌کننده گیرم اومد. اما برای همینه که اسم استن، استنه.» «چون می‌خواستی اون هم یه اسم کسل‌کننده داشته باشه؟» «اسم استن کسل‌کننده نیست. کوتاه استنوسه.» «استنوس؟» گفتم: «استنوس کلوراید. یه مادهٔ شیمیاییه. روی خمیردندون نوشته بود.» سم خندید. بنجامین با غرور گفت: «مامان منفجر شد.»
ن. عادل
سم پرسید: «پس اون این اسم رو اختراع کرد؟ لورت؟» «نه، پیداش کرد.» «چطور آدم یه اسم رو پیدا می‌کنه؟» «در این مورد، از روی شامپو. از روی یکی از مواد تشکیل‌دهنده‌اش، سولفات سدیوم لورت. بابا فکر کرد کلمهٔ قشنگیه و مثل یه اسمه.» «درست فکر کرده.» «به نظر مامان این‌طور نیست. بابا قسم می‌خوره اون موقع بهش گفته این اسم از کجا اومده و شاید هم مامان گفته باشه، اما مریض‌تر از اون بوده که یادش بمونه. من هفت سالم بود که مامان از ماجرا سردرآورد و اون‌وقت بود که از عصبانیت منفجر شد: "اسم دخترت رو از روی یه مادهٔ شیمیایی انتخاب کردی؟!" از این حرفا.»
ن. عادل
دلم می‌خواست تصادف‌ها پیش از رسیدن به پایانی که از آن خوشم نمی‌آمد متوقف شوند.
Book
«حقیقت عجیب‌تر از واقعیت است.»
Book
باید وانمود کنید نترسیده‌اید، حتی اگر ترسیده باشید.
Book
بنجامین بچهٔ تنهایی است، تنها شده چون به نظر بسیاری از دیگر بچه‌ها عجیب است
Book
می‌دانستم واقعاً چه حسی دارد. همان حسی که همه هرازگاهی داریم: چرا من؟
Book
باید همچنان نقش آدمی را بازی کنم که اعتماد به نفس دارد، چون اگر نکنم، اگر ساکت باشم، نامرئی می‌شوم
𝐑𝐎𝐒𝐄
مامان نمی‌گذارد هیچ کاری را خودم تنهایی بکنم و از طرف دیگر همیشه می‌گوید باید یاد بگیرم مراقب خودم باشم چون قرار نیست کس دیگری از من مراقبت کند
𝐑𝐎𝐒𝐄

حجم

۱۸۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

حجم

۱۸۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲۰ صفحه

قیمت:
۸۲,۲۰۰
تومان