کتاب این دختر نامرئی نیست
معرفی کتاب این دختر نامرئی نیست
این دختر نامرئی نیست نوشته مارکوس سجویک، نویسنده، موزیسین و تصویرساز انگلیسی رمانی برای نوجوانان درباره دغدغههای یک دختر نوجوان نابینا درباره خانوادهاش به ویژه پدرش است.
درباره کتاب این دختر نامرئی نیست
لورت دختری نابینا است که از کارت اعتباری مادرش پول برداشته بلیط هواپیما برای دو نفر خریده و دست بنجامین برادر کوچکش را گرفته تا با خود به نیویورک و به دیدن پدرش ببرد. بدون این که مادر از این موضوع خبر داشته باشد. پدر لورت و بنجامین یک نویسنده پرطرفدار است که برای نوشتن کتاب جدیدش به سفر رفته است و حالا لورت فکر میکند پدرش گم شده است و پشت این گمشدن ماجراهای خطرناکی وجود دارد.
خواندن کتاب این دختر نامرئی نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان و جوانان دوستدار رمان را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب این دختر نامرئی نیست
یک بار دیگر به خودم گفتم من برادر کوچکم را ندزدیدهام.
قسم میخورم تا وقتی به مترو برسیم حتی به این مسئله فکر هم نکرده بودم و وقتی به فرودگاه رسیدیم، دیگر برای تجدید نظر و برگرداندن کارت اعتباری مامان به کیفش دیر شده بود.
برای اینکه با آن کارت اعتباری برای خودم و بنجامین۱ دو تا بلیت به مقصد نیویورک نگیرم هم دیر شده بود، و بدون ذرهای تردید برای اینکه از خودپرداز شیکوپیک فرودگاه پانصد دلار بیرون نکشم هم خیلی خیلی دیر شده بود.
اما من تمام این کارها را کرده بودم، هرچند که بخشی از تقصیرها هم گردن مامان است که گذاشته بود گاهی در خرید اینترنتی کمکش کنم و بیشتر رمزهایش را بهم گفته بود.
تمام جرمهایی که آن روز صبح مرتکب شده بودم، همهشان دلیل بسیار خوبی داشتند اما تمامشان در مقابل این فکر که برادرم را دزدیده بودم ناچیز به نظر میرسیدند.
خود بنجامین هم به شکلی که از عهدهٔ یک بچهٔ هفتساله و عجیب برمیآید با کل ماجرا روبهرو شده بود. همانطور که دستم را گرفته بود و کولهپشتی واچمنش۲ پشتش بود صبورانه ایستاد و منتظر ماند تا من خودم را جمعوجور کنم. اصلاً قصد نداشت فریاد بزند و به تمام دنیا بگوید که خواهر بزرگترش او را دزدیده، بلکه بیشتر نگران این بود که استن۳ بلیت لازم داشت یا نه.
محکم دستش را گرفته بود. جایی در سالن پذیرش ترمینال شمارهٔ ۳ بودیم. آنجا پرسروصدا بود و همهچیز آدم را گیج میکرد و باید میز خودمان را پیدا میکردیم. مردم باعجله این طرف و آن طرف میرفتند و من به همین زودی جایی را که از آن وارد شده بودیم گم کرده بودم.
برای بار صد و هجدهم گفتم: «استن
حجم
۱۸۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱۸۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
فرار از خونه ، یه کم هم توی دل لورت اضطراب نمیندازه. لورت فقط برای این نگرانه که فکر میکنه تا حدی داداششو دزدیده! لورت میخواد پدرشو پیدا کنه و تصمیم گرفته موقع سفر مامانش با برادرش این کارو بکنه.
کتاب خوبیه درباره ی یک دختر نابینا هست🌺
داستان قشنگی بود ۲ روزه تموم شد و با خوندنش کمی از زندگی افراد نابینا رو بیشتر درک می کنیم با احترام به اونایی که این رمان رو دوست نداشتن⚘️
با خوندنش ی ذره زندگی افراد نابینارو درک کردم. 🤍🍀
خوبه مخصوصا که از زبون یه دختر نابینا توصیف شده چالش ها و فرکانسای جذابی داره
خیلی عالی بوددد
فوق العاده بود بهترین کتاب واقعا اخراش هیجان کل وجودم رو گرفته بود و میتونم بگم عااااالی بود عالیی
موضوع کتاب جدید و جالب و ماجراجویانه بود. ارزش خوندن رو داره البته یکم آخراش پیچیده میشه. داستان درباره دختریه که کوره به همراه برادر کوچیکش برای کمک به پدرش به نیویورک سفر میکنن.... گاهی کسل کننده میشد،اما به هر حال اگه دوست
فرار از خانه، آن هم با دلیلی که به نظر لورت کاملا موجه است تجربه دلهره آوری است؛ به خصوص اینکه لورت مجبور است برادر کوچک تر اش هم برای این فرار با خودش ببرد تا چشم هایش شود و
تنها یه کتاب نیست! اون آدمو با تصادفایی رو به رو میکنه که حتی تو خوابم نمیبینیم عددی که داشت ۳۵۴ بود من بعد خوندن این کتاب مبتلا ب ۲۵۶ شدم! و همه جا این عدد رو میبینم شاید آخر کتاب هر چی ک گفته