
کتاب ما، یک نفر
معرفی کتاب ما، یک نفر
کتاب ما، یک نفر نوشتهٔ سارا کروسان و ترجمهٔ کیوان عبیدی آشتیانی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده و از مجموعهٔ «رمان جوان» است.
درباره کتاب ما، یک نفر
کتاب ما، یک نفر (One) که به قلم سارا کروسان منتشر شده، دربردارندهٔ داستانی دربارهٔ شش ماه از زندگی دو خواهر دوقلو است که به هم چسبیدهاند. آنها از اولین روز مدرسه رفتنشان تا زمانی که تحت عمل جراحی قرار میگیرند و از هم جدا میشوند، با هم بودهاند. «گریس»، دختری خجول و فروتن است، در حالی که «تیپی» شخصیتی پرانرژی، پرحرف و کمی خودخواه دارد. این دو خواهر ۱۶ سال از زندگیشان را در انزوا، در کنار پدر و مادر، خواهر کوچکتر و مادربزرگشان سپری کردهاند. آنها برای دوری از نگاههای وحشتزده و گاه ترحمآمیز مردم و شنیدن کلماتی مانند «هیولا»، «شیطان دوسر» و «عجیبالخلقه»، ۱۶ سال معلم خصوصی داشتند و فقط برای ملاقات پزشک از خانه بیرون میرفتند، اما اکنون، به دلیل بیکاری پدر و مشکلات مالی، مجبورند به یک مدرسه خصوصی بروند. چه ماجراهایی پیش روی آنهاست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. داستان پر از تعلیق و فرازونشیب است و کشمکش بین خواهران و اطرافیانشان، غرایز و احساسات، هیجانات دوران بلوغ که هم طبیعی هستند و هم نفی میشوند، بسیار ملموس بیان شدهاند.
خواندن کتاب ما، یک نفر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
درباره سارا کروسان
سارا کروسان پس از فارغالتحصیلی از رشتهٔ فلسفه و ادبیات در سال ۱۹۹۹، مدرک کارشناسیارشد خود را در رشتهٔ نویسندگی خلاق به دست آورد. او سپس بهعنوان معلم زبان انگلیسی و درام در دانشگاه کمبریج به تدریس پرداخت. این نویسنده با کتابهای «وزن آب» و «سیب و باران» در سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۵ به مرحلهٔ نهایی جایزهٔ معتبر «کارنگی» رسید.
بخشی از کتاب ما، یک نفر
«در راه خانه، بابا تمام لطیفههایی را که بارها شنیدهایم
تعریف میکند
و ما بلند میخندیم
چون همه میترسیم
در مورد موضوع اصلی حرف بزنیم.
به نظر میرسد خانوادهٔ خوشبختی هستیم
مثل آنهایی که در آگهیهای بازرگانی برای پودرهای رختشویی
تبلیغ میکنند.
انگار نه انگار در بیمارستان بودهایم،
انگار از سفری ساحلی برگشتهایم
و برق آفتابِ باقیمانده روی پوستهایمان
ذوقزدهمان کرده است.
انگار نفهمیدهایم اگر تسلیم این تصمیم شویم
هر دومان تا آخر عمر
با یک پا و نیمی از نشیمنگاه
اسیر صندلی چرخدار میشویم.
و انگار هیچکس نمیداند
این من هستم که تیپی را میکُشم.
مامان به رستوران مک دونالد اشاره میکند: «ناهار؟»
معمولاً از این جور رستورانها خوشم نمیآید
و همیشه به نحوهٔ نگهداری گاوها در مزرعههایی
که پر است از کثافت خودشان
اعتراض میکنم،
اما امروز ساکت میمانم
و اجازه میدهم تیپی با خیال راحت
لبهایش را لیس بزند
و فهرستی از چیزهای مورد علاقهاش ردیف کند.
کنار پنجرهٔ سفارش غذا توقف میکنیم
و بعد همبرگرها و نوشابههایمان را میخوریم
ترافیک سنگین است
و هیچکدام صدای جویدن و بلعیدن و نفسهای همدیگر را
نمیشنویم.
حتی وقتی به خانه میرسیم و بابا قهوه درست میکند
(انگار هنوز با ما زندگی میکند)
وانمود میکنیم همهچیز روبهراه است
و آن فیلِ در اتاق
که عظمتش بر وجودمان سنگینی کرده
چیزی نیست جز یک موش کوچولو
که بیشتر از آنکه ما از او ترسیده باشیم
او از ما ترسیده است.»
حجم
۲۶۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه
حجم
۲۶۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۵۰۰ صفحه