کتاب این قصه به روایت من
معرفی کتاب این قصه به روایت من
کتاب این قصه به روایت من داستانی از سالی گاردنر، نویسنده مشهور داستانهای نوجوان است که با ترجمه فرمهر امیردوست میخوانید. این داستان درباره دختری است که خودش را از یک ساختمان بلند به پایین پرت میکند اما به زمین نمیرسد... آیا او به دنیای دیگری وارد شده است؟
درباره کتاب این قصه به روایت من
بکی و جزمین بهترین دوستان همدیگر هستند. با اینکه هیچ شباهتی به همدیگر ندارند. بکی در خانوادهای سوسیالیست و ثروتمند زندگی میکند و از هر نعمتی برخوردار است اما جزمین در خانهای کوچک و کثیف، آن هم با مادری که بچه نمیخواسته و به قول خودش، اشتباهی به دنیایش آورده.
اما از روزی که بکی ناپدید میشود، همه نگاهها به سمت جزمین برمیگردد. همه او را مقصر میدانند و شهادت جزمین هم در دادگاه، مشکلی را حل نمیکند.
بکی از ساختمان بلندی پایین پریده است. اما او، هرگز پایش به زمین نرسیده. ممکن است به دنیای دیگری وارد شده باشد؟
این قصه به روایت من، داستانی جذاب و نفسگیر از دوستی و عشق است که با درهم آمیختن واقعیت و تخیل، شما را به دنیای جذاب و پرماجرای دیگری میبرد.
کتاب این قصه به روایت من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این قصه به روایت من، داستان جذابی سرشار از معماهای پررمز و راز است که توجه تمام نوجوانها را به خود جلب میکند.
درباره سالی گاردنر
سالی گاردنر سال ۱۹۵۴ در انگلستان متولد شد. او در بیرمنگام بزرگ شد. در سن ۱۲ سالگی تشخیص دیسلکسی شدید (اختلال خوانش پریشی) گرفت و تا ۱۴ سالگی نوشتن را بلد نبود. اما تواسن راهش را به دانشکده هنر و نمایش باز کند. او در دانشگاه خوش درخشید و حالا به عنوان نویسنده و تصویرگر مشغول به فعالیت است.
سالی گاردنر اولین داستانش را در سال ۱۹۹۳ منتشر کرد. او برای آثارش جوایز بسیاری از جمله جایزه کارنگی را از آن خود کرده است. از میان کتابهای او میتوان به ماه کرمو، این قصه به روایت من و دری که به کجا باز شد اشاره کرد.
بخشی از کتاب این قصه به روایت من
اگر دوست داری قضاوتم کن، از من متنفر باش، باور کن که نابخشودنی هستم. اولین نفر نیستی. یک عمر است همینطوری گذشته. فرقی نمیکند. بکی برنز بهترین دوستم بود. خواهرخواندهام، از خون خودم. بهتر از هرکسی میشناختمش ـ یا فکر میکردم که میشناسمش.
از ارتفاع خوشش نمیآمد. شنیدهام اگر سنگی از برج ایفل پرت کنی، با سرعت گلوله به زمین میرسد. خدا میداند اگر دو نفر از آن ارتفاع بیفتند چه ضربهای خواهد داشت. احتمالاً اندازه ترکیدن بمب ـ اما، به شرطی که به زمین برسند.
زیاد خواب بکی را میبینم. هنوز هم از دستش عصبانیام، از ایکاروس عصبانیام، و از خودم. از آنهایی که داستانم را باور نکردند و گفتند که شاهدی غیر قابل اعتمادم عصبانیام.
من هم آدمم ـ جایزالخطا، پر از اشتباه.
روت میخواست که گذشته پاک شود، از حضور من، داستان من، شسته شود. من حق دارم داستان خودم را روایت کنم. داستان من بود، نه مال روت. روت اصلاً آنجا نبود.
در بازجویی صدایم به جایی نرسید، شهادتم مضحکه همه شد، آخرش ساکتم کردند، مخصوصاً که آن وکیلها هم شمشیر را از رو بستند. فقط همان چیزی را گفتم که میخواستند بشنوند و نه چیزی دیگر. با این حال مرا جویدند و بیرون تف کردند. میگفتند میخواهند دادگاهیام کنند. روت خوشحال میشد که ببیند پایم گیر افتاده. اولین نفری میشد که کبریت را میکشید.
آقای... آقای جونز، گفتی از کدوم روزنامهای؟
اوه، چه تحقیقی؟ برای سازمان اجسام ناشناخته که نیست؟
خیلی وقت پیش بود، هرچیزی که بوده گفته و نوشته شده.
دیگر با چه کسی قرار است مصاحبه کنی؟
میدانی، فقط من نبودم که با خنده و کنایه از دادگاه بیرون رفت. میبینم که با ماری اسکات قرار است صحبت کنی. اسکای و لازاروس را خوب میشناخت. در بازجویی وکیل ماری را به بدنام کردن درگذشتگان و خدشهدار کردن آبرویشان متهم کرد. سخت بود ولی فهمیدم که وکیلها چه کار میکنند ـ متخصص این هستند که آدم را احمق، سنگدل، لاابالی نشان دهند.
قانون زبانی تیز دارد. برای چه دیگران را قضاوت میکنند؟ با وجود همه خطاهای خودم، آنموقع مطمئن بودم که کار درست را میکنم. حالا دیگر مطمئن نیستم. با گذشت زمان به جای جواب، سؤالهای بیشتری شکل گرفته.
آنموقع، یک نفر از روزنامه دیلی میل بیرون ساختمانمان مینشست و هرجا میرفتم دنبالم میکرد. پیشنهاد پول داد. به مادرم نگفتم. میدانم چه میگفت: پول را بگیر، لازمش داریم. ولی نمیتوانستم. گفتم گورش را گم کند.
نه، هرگز از بکی حرفی نزدم، به هیچ روزنامهای یا بقیهای که بعداً از راه رسیدند. گفتم که، بکی برنز بهترین دوستم بود.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
نظرات کاربران
وای خدااا خیلی خوب بود :)) یه داستان و معمای پیچیده رو از نگاه چهار پنج نفر نقل میکنه. ماجرایی که به آدم هایی از سیاره های دیگه مربوطه. و عشقِ درون این کتاب چه زیبا بود... چه زیبا... کشش داشت.
بهترین برای تمامیه رده های سنی 🌚 حتما بخونید🌚
۳۸* برای بزرگسال هم میتونه جذاب باشه من دوسش داشتم
زیادی تخیلی بود و خیلی جالب نبود، دوستش نداشتم.
داستان جالبی معمایی داشت این کتاب. بیشترِ داستان از زبان جزمین گفته شد، که خب منطقیه چون جزمین تقریبا توی تمامی اتفاقات حضور داشته من خیلی لذت بردم از روند داستان بعضا وقتی راوی عوض میشد، مبهم میشد درک کرد داستان رو ممکنه نوشتهی
سبک نوشتنش خیلی روان وخوب بودولی داستانش رونتونستم تحمل کنم..نصفه ولش کردم.
خیلی قشنگ بود.
نتونستم تمومش کنم اصلا کشش نداشت