دانلود و خرید کتاب دست آخر ساموئل بکت ترجمه علی‌اکبر علیزاد
تصویر جلد کتاب دست آخر

کتاب دست آخر

نویسنده:ساموئل بکت
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دست آخر

کتاب دست آخر نمایشنامه‌ ای از نویسنده پوچ گرای ایرلندی، ساموئل بکت است که با ترجمه علی اکبر علیزاد در اختیار دارید. این داستان روایتی از گفتگوی یک ارباب و خدمتکارش است که آخرین بازماندگان جهانند.

درباره کتاب دست آخر

بکت در نمایشنامه دست آخر روایتی از زندگی «هم»، که یک ارباب است بیان می‌کند. او در گذشته‌ی خود جرم‌ها و ظلم‌های زیادی مرتکب شده است. اما حالا کور شده و پاهایش را هم از دست داده است. هم برای انجام کارهایش به خدمتکارش، «کلاو» نیاز دارد. به نظر می‌رسد که حیات روی زمین از بین رفته است. هم، کلاو و پدر و مادر هم، تنها بازمانده‌های جهانند و در محلی زندگی می‌کنند که دو پنجره دارد. یک پنجره رو به خشکی باز می‌شود و یکی رو به دریا. «کلاو» از انجام کارهای تکراری خسته شده‌است و مدام حرف رفتن را می‌زند. در نهایت هم تصمیمش را برای رفتن قطعی می‌کند اما نمی‌رود. مادر «هم» می‌میرد و پدرش هم علائم حیاتی را از دست می‌دهد. «هم» نیز تمام نشانه های حیات (سوتی که با آن «کلاو» را صدا می‌کند و سگ عروسکی و عصایش) را از خود جدا می‌کند و دور می‌اندازد و آماده‌ی مردن می‌شود.

کتاب دست آخر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی و دوست‌داران کارهای ساموئل بکت را به خواندن کتاب دست آخر دعوت می‌کنیم.

درباره ساموئل بکت 

ساموئل بارکلی بکت ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ در ایرلند به دنیا آمد. بکت در خانواده‌ی مذهبی پروتستان متولد شد. در دورانی که تحصیل می‌کرد و تا زمانی که به عنوان استاد مشغول به کار شد، همچنان اعتقادات مذهبی داشت. اما بعد از اینکه محیط آکادمیک را ترک کرد و به پاریس مهاجرت کرد، کم کم اعتقادات مذهبی را کنار گذاشت. ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل ادبیات را نیز دریافت کرد. در انتظار گودو، مالون می‌میرد، فاجعه، دست آخر و مالوی از آثار مشهور بکت هستند.

ساموئل بکت در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در سن ۸۳ سالگی درگذشت و مقبره وی در گورستان مون‌پارناس، پاریس است.

بخشی از کتاب دست آخر

کلاو می‌رود و زیر پنجره سمت چپ می‌ایستد. به‌سختی و تلوتلوخوران راه می‌رود. به‌سمت بالا و پنجره سمت چپ نگاه می‌کند. می‌چرخد و به پنجره سمت راست نگاه می‌کند. می‌رود و زیر پنجره سمت راست می‌ایستد. به پنجره سمت راست نگاه می‌کند. برمی‌گردد و به پنجره سمت چپ نگاه می‌کند. بیرون می‌رود، و بلافاصله با یک نردبان کوچک برمی‌گردد، آن را زیر پنجره سمت چپ می‌گذارد، از آن بالا می‌رود، پرده را کنار می‌زند. پایین می‌آید، شش قدم (مثلاً) به‌سمتِ پنجره سمت راست می‌رود، برای برداشتن نردبان برمی‌گردد، آن را برمی‌دارد و زیر پنجره سمت راست می‌گذارد، از آن بالا می‌رود، پرده را کنار می‌زند. پایین می‌آید، سه قدم به‌سمتِ پنجره سمت چپ می‌رود، برای برداشتن نردبان برمی‌گردد، آن را برمی‌دارد و زیر پنجره سمت چپ می‌گذارد، از آن بالا می‌رود، به بیرون پنجره نگاه می‌کند. خنده مختصر. پایین می‌آید،‌ یک قدم به‌سمتِ پنجره سمت راست می‌رود، برای برداشتن نردبان برمی‌گردد، آن را برمی‌دارد و زیر پنجره سمت راست می‌گذارد، از آن بالا می‌رود، به بیرون پنجره نگاه می‌کند. خنده مختصر. پایین می‌آید، با نردبان به‌سمتِ سطل آشغال‌ها می‌رود، می‌ایستد، برمی‌گردد، نردبان را می‌برد و آن را زیر پنجره سمت راست می‌گذارد، به‌سمتِ سطل آشغال‌ها می‌رود، پوشش پارچه‌ای را از روی آنها برمی‌دارد، آن را تا می‌کند و روی بازویش می‌اندازد. درِ یکی از سطل‌ها را برمی‌دارد، خم می‌شود و به درون آن نگاه می‌کند. خنده مختصر. درش را می‌بندد. همان کار را با سطل دوم می‌کند. به‌سمتِ هَم می‌رود. پوشش پارچه‌ای روی او را برمی‌دارد. آن را تا می‌کند و روی بازویش می‌اندازد. هَم، ردای خواب پوشیده، کلاهی نمدی بر سر دارد، یک دستمال خونی بزرگ روی صورتش قرار دارد، سوتی از گردنش آویزان است، شالی روی زانوانش انداخته، جوراب‌هایی کلفت به پا دارد، و ظاهراً در خواب است. کلاو به او نگاه می‌کند. خندهٔ مختصر. نزدیک در می‌رود، می‌ایستد، به‌سوی تماشاخانه می‌چرخد.

کلاو: (نگاه ثابت، بدون لحن) تموم، تمومه، تقریباً تمومه، تقریباً باید تموم شده باشه. (مکث) دونه‌به‌دونه، یک‌به‌یک، و یه روز، ناگهان، یه توده می‌شه، یه توده کوچیک، توده غیرممکن. (مکث) دیگه مجازات نمی‌شم. حالا می‌رم به آشپزخونه‌م، سه متر در سه متردر سه متر، و منتظر اون می‌شم تا سوت بزنه برام. (مکث) ابعاد خوب، نسبت‌های خوب، به میز

تکیه می‌دم، و به دیوار خیره می‌شم، و منتظر اون می‌شم تا سوت بزنه برام.

معرفی نویسنده
عکس ساموئل بکت
ساموئل بکت

ساموئل بکت رمان‌نویس، نمایش‌‌نامه‌نویس، شاعر، کارگردان تئاتر و مترجم ایرلندی است. بکت به عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های تئاتر ابزورد شناخته می‌شود. او در سال ۱۹۶۹ به جایزه‌ی نوبل ادبیات دست‌یافت.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۳/۳۰

(۳-۳۱-[۳۹]) با توجه به اندیشه های پوچ گرایانه ای که بکت داره، در اینجا هم همچون نمایشنامه ی "در انتظار گودو" با استفاده از دیالوگ های کوتاه و گاها تکراری در پی نفی معنا و ایجاد یک فضای نامطمئن و اضطراب

- بیشتر
علی دائمی
۱۴۰۰/۰۷/۰۵

«دست آخر» یا «آخر بازی» یکی دیگه از نمایشنامه‌های پوچ‌گرایانهٔ ساموئل بکته. بکت جهان هستی رو از هر هدف معناداری تهی می‌دونه و به آینده اصلا خوشبین نیست. در این نمایشنامه و نمایشنامهٔ معروف «در انتظار گودو» به خوبی میشه

- بیشتر
هَم: پست‌فطرت! چرا مسبب تولدم شدی؟ نَگ: نمی‌دونستم. هَم: چی؟ چیو نمی‌دونستی؟ نَگ: اینکه اون تویی.
Mohammad
پایان در آغاز نهفته‌ست و بااین‌همه شما ادامه می‌دید.
Mohammad
پایان در آغاز نهفته‌ست و بااین‌همه شما ادامه می‌دید.
Mohajerino
تو روی زمین وایستادی، هیچ دوادرمونی واسه‌ش نیست!
Mohajerino
هَم: اگه ترکم کنی چطوری بفهمم؟ کلاو: (سریع) خب فقط سوت می‌زنی و اگه ندویدم بیام یعنی اینکه ترکت کرده‌م.
شلاله
«خدا لعنتت کنه، آقا، نه، شرم‌آوره، یه حدی وجود داره! خدا شش‌روزه، می‌فهمی، شش‌روزه، جهان رو آفرید. بله آقا، آقای محترم، جهان! و تو نمی‌تونی تو سه ماه یه شلوار کوفتی برای من بدوزی!» (صدای خیاط، وقاحت‌آمیز) «ولی آقای عزیز من، آقای عزیز من،‌ یه نگاهی بکنید ـ (اطوار اهانت‌آمیز، با تنفر) ـــــ به این جهان ـ (مکث) ـــــ حالا یه نگاهی هم بکنید (اطوار حاکی از عشق، با غرور) ـــــ به شلوارمن!
شلاله
اگه می‌خوای اونا از مجازات‌کردنت خسته بشن باید یاد بگیری بهتر رنج بکشی ـ‌یه روزی. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم ـ‌کلاو اگه می‌خوای اونا کاری به کارت نداشته باشن باید هوشیار باشی‌یه روزی. ولی خیلی احساس پیری می‌کنم، و خیلی دیره، برای اینکـه عادت‌های جدیدی رو بسازم
Mohajerino
من عاشق نظمم. رؤیامه. دنیایی که توش همه‌چیز ساکته و ساکنه و هرچیزی تو جای درست خودش، زیر آخرین خاک.
Mohajerino
هَم: پست‌فطرت! چرا مسبب تولدم شدی؟ نَگ: نمی‌دونستم. هَم: چی؟ چیو نمی‌دونستی؟ نَگ: اینکه اون تویی.
Mohajerino
من از واژه‌هایی که توبهم یاد دادی استفاده می‌کنم. اگه برات هیچ معنی‌ای نمی‌دن، چیزهای دیگه‌ای بهم‌یادبده. یا ولم کن ساکت‌باشم.‌
شلاله
کلاو: این کارو کن، اون کارو کن، ومن‌می‌کنم. هیچ‌وقت‌سرپیچی نکردم. چرا؟ هَم: توانش رو نداری. کلاو: خیلی زود دیگه انجامش نمی‌دم. هَم: دیگه‌توانش‌رونداری.‌(مکث) این‌مخلوقات، این مخلوقات، همه‌چیز رو باید براشون توضیح داد.
شلاله
اگه می‌خوای اونا از مجازات‌کردنت خسته بشن باید یاد بگیری بهتر رنج بکشی
علی دائمی
هَم: طبیعت ما رو فراموش کرده. کلاو: دیگه طبیعتی وجود نداره. هَم: طبیعتی وجود نداره! اغراق می‌کنی. کلاو: تو این حومه. هَم: ولی ما نفس می‌کشیم، تغییر می‌کنیم! موهامون رو از دست می‌دیم، دندون‌هامون! شکوفایی‌مون!‌ ایدئال‌هامون! کلاو: پس فراموشمون نکرده.
علی دائمی
کلاو: این کارو کن، اون کارو کن، ومن‌می‌کنم. هیچ‌وقت‌سرپیچی نکردم. چرا؟ هَم: توانش رو نداری. کلاو: خیلی زود دیگه انجامش نمی‌دم. هَم: دیگه‌توانش‌رونداری.‌
Mohajerino
کلاو: (مانند قبل) بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم‌ـــــ کلاو، اگه می‌خوای اونا از مجازات‌کردنت خسته بشن باید یاد بگیری بهتر رنج بکشی ـ‌یه روزی. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم ـ‌کلاو اگه می‌خوای اونا کاری به کارت نداشته باشن باید هوشیار باشی‌یه روزی. ولی خیلی احساس پیری می‌کنم، و خیلی دیره، برای اینکـه عادت‌های جدیدی رو بسازم. خوبه، من هیچ‌وقت تموم نمی‌کنم، هیچ‌وقت نمی‌رم. (مکث) بعد یه روز، ناگهان، تموم می‌شه، تغییر می‌کنه، نمی‌فهمم، می‌میره، یا این من هسـتم، این رو هم نمی‌فهمم. من از واژه‌هایی می‌پرسم که باقی مونده‌ن‌ـــــ خوابیدن، بیداری، صبح، شب. چیزی ندارن که بگن. (مکث) درِ سلول رو باز می‌کنم و می‌رم. ان‌قدر خم هستم که، اگه چشم‌هام رو باز کنم، فقط پام رو می‌بینم، و بین پاهام یه رد کوچیکی از خاک. به خودم می‌گم که زمین خاموش شده، هرچند که هیچ‌وقت ندیدم که روشن باشه. (مکث) آسونه. وقتی سقوط کنم از سر خوشبختی گریه می‌کنم. (مکث. به‌سمتِ در می‌رود.) هَم: کلاو! کلاو متوقف می‌شود، بدون اینکه برگردد.
آذر پولاد
خدا شش‌روزه، می‌فهمی، شش‌روزه، جهان رو آفرید. بله آقا، آقای محترم، جهان! و تو نمی‌تونی تو سه ماه یه شلوار کوفتی برای من بدوزی!
علی دائمی

حجم

۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۹,۴۰۰
۳۰%
تومان