بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست آخر | طاقچه
تصویر جلد کتاب دست آخر

بریده‌هایی از کتاب دست آخر

نویسنده:ساموئل بکت
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۹ رأی
۳٫۳
(۹)
هَم: پست‌فطرت! چرا مسبب تولدم شدی؟ نَگ: نمی‌دونستم. هَم: چی؟ چیو نمی‌دونستی؟ نَگ: اینکه اون تویی.
Mohammad
پایان در آغاز نهفته‌ست و بااین‌همه شما ادامه می‌دید.
Mohammad
تو روی زمین وایستادی، هیچ دوادرمونی واسه‌ش نیست!
Mohajerino
پایان در آغاز نهفته‌ست و بااین‌همه شما ادامه می‌دید.
Mohajerino
«خدا لعنتت کنه، آقا، نه، شرم‌آوره، یه حدی وجود داره! خدا شش‌روزه، می‌فهمی، شش‌روزه، جهان رو آفرید. بله آقا، آقای محترم، جهان! و تو نمی‌تونی تو سه ماه یه شلوار کوفتی برای من بدوزی!» (صدای خیاط، وقاحت‌آمیز) «ولی آقای عزیز من، آقای عزیز من،‌ یه نگاهی بکنید ـ (اطوار اهانت‌آمیز، با تنفر) ـــــ به این جهان ـ (مکث) ـــــ حالا یه نگاهی هم بکنید (اطوار حاکی از عشق، با غرور) ـــــ به شلوارمن!
شلاله
کلاو: این کارو کن، اون کارو کن، ومن‌می‌کنم. هیچ‌وقت‌سرپیچی نکردم. چرا؟ هَم: توانش رو نداری. کلاو: خیلی زود دیگه انجامش نمی‌دم. هَم: دیگه‌توانش‌رونداری.‌(مکث) این‌مخلوقات، این مخلوقات، همه‌چیز رو باید براشون توضیح داد.
شلاله
من از واژه‌هایی که توبهم یاد دادی استفاده می‌کنم. اگه برات هیچ معنی‌ای نمی‌دن، چیزهای دیگه‌ای بهم‌یادبده. یا ولم کن ساکت‌باشم.‌
شلاله
هَم: پست‌فطرت! چرا مسبب تولدم شدی؟ نَگ: نمی‌دونستم. هَم: چی؟ چیو نمی‌دونستی؟ نَگ: اینکه اون تویی.
Mohajerino
من عاشق نظمم. رؤیامه. دنیایی که توش همه‌چیز ساکته و ساکنه و هرچیزی تو جای درست خودش، زیر آخرین خاک.
Mohajerino
کلاو: این کارو کن، اون کارو کن، ومن‌می‌کنم. هیچ‌وقت‌سرپیچی نکردم. چرا؟ هَم: توانش رو نداری. کلاو: خیلی زود دیگه انجامش نمی‌دم. هَم: دیگه‌توانش‌رونداری.‌
Mohajerino
هَم: طبیعت ما رو فراموش کرده. کلاو: دیگه طبیعتی وجود نداره. هَم: طبیعتی وجود نداره! اغراق می‌کنی. کلاو: تو این حومه. هَم: ولی ما نفس می‌کشیم، تغییر می‌کنیم! موهامون رو از دست می‌دیم، دندون‌هامون! شکوفایی‌مون!‌ ایدئال‌هامون! کلاو: پس فراموشمون نکرده.
علی دائمی
اگه می‌خوای اونا از مجازات‌کردنت خسته بشن باید یاد بگیری بهتر رنج بکشی
علی دائمی
خدا شش‌روزه، می‌فهمی، شش‌روزه، جهان رو آفرید. بله آقا، آقای محترم، جهان! و تو نمی‌تونی تو سه ماه یه شلوار کوفتی برای من بدوزی!
علی دائمی
کلاو: (مانند قبل) بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم‌ـــــ کلاو، اگه می‌خوای اونا از مجازات‌کردنت خسته بشن باید یاد بگیری بهتر رنج بکشی ـ‌یه روزی. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم ـ‌کلاو اگه می‌خوای اونا کاری به کارت نداشته باشن باید هوشیار باشی‌یه روزی. ولی خیلی احساس پیری می‌کنم، و خیلی دیره، برای اینکـه عادت‌های جدیدی رو بسازم. خوبه، من هیچ‌وقت تموم نمی‌کنم، هیچ‌وقت نمی‌رم. (مکث) بعد یه روز، ناگهان، تموم می‌شه، تغییر می‌کنه، نمی‌فهمم، می‌میره، یا این من هسـتم، این رو هم نمی‌فهمم. من از واژه‌هایی می‌پرسم که باقی مونده‌ن‌ـــــ خوابیدن، بیداری، صبح، شب. چیزی ندارن که بگن. (مکث) درِ سلول رو باز می‌کنم و می‌رم. ان‌قدر خم هستم که، اگه چشم‌هام رو باز کنم، فقط پام رو می‌بینم، و بین پاهام یه رد کوچیکی از خاک. به خودم می‌گم که زمین خاموش شده، هرچند که هیچ‌وقت ندیدم که روشن باشه. (مکث) آسونه. وقتی سقوط کنم از سر خوشبختی گریه می‌کنم. (مکث. به‌سمتِ در می‌رود.) هَم: کلاو! کلاو متوقف می‌شود، بدون اینکه برگردد.
آذر پولاد

حجم

۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

حجم

۵۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۳ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان