کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند.
معرفی کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند.
کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند اثر محمود استادمحمد نمایشنامهای خواندنی با محوریت اعتیاد و زندانیان جرایم مربوط به اعتیاد است.
دربارهی کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند
کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند، جلد هفتم از مجموعه نمایشنامههای محمود استادمحمد است. این اثر دربارهی اعتیاد، معتادان و زندانیانی است که جرایم مربوط به اعتیاد مرتکب شدهاند. داستان در دهه ۴۰ و ۵۰ اتفاق میافتد و زندان قصر در این نمایش نقش پررنگی دارد.
محمود استادمحمد نمایش شب بیستویکم، قصص القصر و آنها مامور اعدام خود هستند را با زندانیان تمرین کرد و نمایشش را به مدت ۴۵ شب در تئاتر شهر با بازی زندانیهای واقعی به صحنه برد.
کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن نمایشنامه لذت میبرید، بدون شک خواندن کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند لذتی عمیق به شما هدیه میدهد.
دربارهی محمود استادمحمد
محمود استادمحمد، نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر ایرانی در آبان ۱۳۲۹ متولد شد. استادمحمد فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی پس از آشنایی با استادش محمد آستیم و نصرت رحمانی و عباس نعلبندیان و با بازی در نمایشهای بیژن مفید و عضویت در آتلیه تئاتر آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازی در نمایش «شهر قصه» به شهرت رسید. در سال ۱۳۵۰ به بندرعباس رفت و در انجا گروه نمایشی پتوروک را تشکیل داد . او در سال ۳۵۱ به تهران برگشت و پس از فعالیتهای هنری زیادی در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. در سال ۱۳۷۷ دوباره به ایرن برگشت و فعالیت هنری اش را از سیر گرفت. اهو خردمند، بازیگر ایرانی، همسر استادمحمد بود که ترانه معروف آهوی پرکرشمه را محمود برای او سرود.
محمود استادمحمد در سال ۱۳۹۲ بر اثر سرطان کبد درگذشت
بخشی از کتاب شب بیستویکم، قصصالقصر و آنها مأمور اعدام خود هستند
امیر اسعدخان: (به رحمْخدا) رَمخدا...
علی گیلگیلی: (به فریدون) اینا رو آقات از کجا پیدا کرده؟
فریدون: بیا پرشون به پرت نگیره.
علی گیلگیلی: اگه بگیره یه کتکی میخورم که تا حالا...
فریدون: تو هیچکدوم از شعبهها نخوردی.
فرخ: بگو یکیشون بره در حیاطو واز کنه و جفتشون برن اون ته، زیر دیوار وایستن.
علی گیلگیلی: (به فریدون) این داداشت خیلی کارش درسته ها. (با صدای بلند) امیر اسعدخان بگو یکیشون بره در حیاطو واز کنه، (به فرخ) اون وقت اون یکی چیکار کنه؟
امیر اسعدخان: بیا بیرون کاریت ندارم.
علی گیلگیلی: کی؟ فریدون؟ جون خواهرماینا اگه لبتر کرده باشه.
امیر اسعدخان: بیا بیرون کاریت ندارم.
علی گیلگیلی: هیچ رقم؟
امیر اسعدخان: هیچ رقم.
علی گیلگیلی: بگو جونِ بچههام.
امیر اسعدخان: بیا بیرون.
علی گیلگیلی: امیر اسعدخان!
امیر اسعدخان: جون فریدونم کاریت ندارم.
علی گیلگیلی: ای وللّه. (در را باز میکند و کاسهٔ آبخوری را از کف اتاق برمیدارد ولی هنوز نخورده است که امیر اسعدخان وارد میشود) به این مهریهٔ فاطمهٔ زهرا شیش ماه حبس بودم، تو این شیش ماه حبسم شیشصد دفعه گفتم خدایا به حق این زندان موسی ابن جعفر، یه کاری کن مهر این هرویینِ لامصب از دل این دوتا داداش بره بیرون.
امیر اسعدخان: تو دعا میکردی؟
علی گیلگیلی: شما خیال میکنی من دلم نمیخواد فریدونخان و داداشش ترک کنن؟
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه