تو. از فرش و فروش بگیر تا میخای اتاقِ یارو رو دزد بُرده، اما نمیره کلانتری خبر بده، چرا؟ چون عملیه. قیافهش تابلوئه، میدونه چشم افسره بیفته به این قیافه میگه برو خجالت بکش تو خودت تو این کارا اوستایی. پس چرا؟ واسهٔ چی؟ آدم عملی یعنی توسریخور. چرا میخوای توسریخور هر کسوناکس بشی؟ چرا میخوای خوارِ خاصوعام باشی؟ چرا میخوای جلوِ سر و همسرت سرت پایین باشه؟ والّا بهقرآن نه من، تموم این محل میدونن که من پسرامو توسریخور بار نیاوردم.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
امیر اسعدخان: خُب خداروشکر. خدا رو کرورکرور شکر میکنم که من تونستم از عهدهٔ وظیفهم بربیام. شمااَم تونستین تنگهٔ این وصله رو خورد کنین. من وظیفهم بود، خودم میگم فریدونخان، من وظیفهم بود که وقتی پسرم میگه من میخوام ترک کنم اما پشت ندارم، بهش بگم من مالاً، قدماً، جاناً پشتت وایستادم برو ترک کن. برو چیکار کن؟ نفهمیدی چی گفتم، برو ترک کن. یعنی نه این بیست و یک روزه که تو این اتاقی، نه این بیست و یک سال که پدرت زندهست، آآآه... (ادای دندان کشیدن را درمیآورد) آه... این دندونو بکَن و بنداز بیرون. وگرنه فریدونخان خودت
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
میدونی، امروز پدری هست که میگه فریدونخان ترکت به چی بنده؟ شیر مرغ؟ این شیر مرغ. فرخخان! ترک تو به چی بنده؟ جونِ آدمیزاد؟ این جونِ آدمیزاد. فردا مادری هست که با دل شکسته دست به دامن امام و پیغمبر میشه و یه جفت قالیچه نذر حرم سیدالکریم میکنه و یه چلچراغ واسهٔ امامزاده هاشم میخره،
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹