دانلود و خرید کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی محمود استاد محمد
تصویر جلد کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی

کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی

معرفی کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی

کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی نوشتهٔ محمود استاد محمد است. نشر چشمه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر جلد دوم «مجموعه نمایشنامه‌های محمود استاد محمد» و حاوی ۲ نمایشنامه است. نمایشنامهٔ «کافه مک‌اَدَم» در ۳ پرده (که به‌عقیدهٔ نویسنده‌اش، اثری اجتماعی و تاریخی است و نه سیاسی) و نمایشنامهٔ «آخرین بازی» (دربارهٔ یک بازیگر سینمای ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷) در ۲ پرده نوشته شده است.

درباره کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی

کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی حاوی ۲ نمایشنامهٔ ایرانی از نویسنده‌ای نامدار در حوزهٔ ادبیات نمایشی این کشور است. در آغاز نمایشنامهٔ «کافه مک‌اَدَم» می‌بینیم که صبح است و سکوت و سرما بر فضا حاکم است. برودت هوا اندکی بیش از ۳۰ درجه زیر صفر است. آنچه از ۲ جدار شیشهٔ پنجره‌ای قدی دیده می‌شود، قندیل‌های میان جدارهٔ شیشه است و سرمای آن‌سوی پنجره. انگار یخبندان زمین و آسمان خیابان «سن‌لورن» در کانادا امیدی به عبور خورشید و گرمای آفتاب ندارد. قصه در یک کافه به نام «مک آدام» می‌گذرد که البته در ابتدای اثر هنوز آمادهٔ پذیرایی از مشتری نیست؛ کافه‌ای مهاجرپذیر که توسط یک ایرانی تأسیس و به مأوا و مأمن ایرانیان مهاجرت‌کرده در سرمای ۳۶ درجه زیر صفر زمستان تبدیل شده است.

 نمایشنامه با رقص شادمانهٔ «دکتر مارسل» در میانهٔ کافهٔ یخ‌زده و بی‌روح «مک ادم» آغاز می‌شود. «پروین» و «مارسل» وارد می‌شوند و پالتو، شال، کلاه، گوش‌بند و دست‌کش‌ها را از خود جدا می‌کنند. «چنگیزی» مشغول حساب‌وکتاب صندوق است. «کتایون» با قوطی‌های قهوه به انبار می‌رود.ناگهان صدای جیغ کتایون از انبار شنیده می‌شود.

نمایشنامهٔ کافه مک ادم یک نمایشنامهٔ اجتماعی و تاریخی است؛ نمایشنامه‌ای از یک دوره و برههٔ زمانی، برهه‌ای که قشری از جامعهٔ آن روزگار ایران مجبور به مهاجرت بودند. مسئلهٔ مهاجرت در این دورهٔ تاریخی مطرح است، اما به اعتقاد برخی آن چیزی که استادمحمد را وادار به نگارش و اجرای این نمایشنامه کرده، نه‌تنها مقولهٔ مهاجرت به‌طور صرف بلکه مسئلهٔ بحران هویت بوده است. این نمایشنامه ظاهری کاملاً سیاسی دارد. شخصیت‌های آن و اتفاقاتش همگی نمایشگر وقایع سیاسی هستند اما این نمایشنامه به‌دنبال گم‌شده‌ای است به نام هویت انسانی و درحال واکاوی این مسئله است.

نمایشنامهٔ «آخرین بازی» برای ۲ شخصیت مرد نوشته شده است. این نمایشنامه در سال ۱۹۹۵ میلادی به نگارش درآمد و در ۱۹۹۶ در لس‌آنجلس با بازیگری سعید راد و ماشا منش و در شهرهای بروکلین و سان‌فرانسیسکو با اجرای محدودی به روی صحنه رفت. این اثر در ایران در ۱۳۷۷ بازنویسی و تمرینات نمایش آن آغاز شد، در ۱۳۷۸ در فرهنگسرای نیاوران و سپس سالن سایهٔ مجموعهٔ تئاترشهر اجرا و در همان سال از سوی انتشارات آسا منتشر شد.

قصهٔ این نمایشنامه دربارهٔ زندگی یک بازیگر سینمای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ است. «شروین» هنرپیشهٔ سوپراستار و شناخته‌‌شدهٔ سینمای گذشتهٔ ایران است که به آمریکا مهاجرت کرده و در آپارتمان محقر خود، روزگار سختی را می‌گذراند و همچنان در توهم گذشته خوش خود است.

نمای صحنه این نمایشنامه عبارت است از یک آپارتمان بدون اتاق‌خواب از آن نوع که در معماری امریکا به «سینگل» مشهور است، یک زیرزمین کوچک و محقر با وسایلی مختصر، آشپزخانه، حمام و دست‌شویی در یک‌سو، تخت‌خواب یک‌نفره در سویی دیگر، پایین پای تخت‌خواب (در نزدیک‌ترین فاصله با تماشاگر) یک میز آرایش با مشخصات کامل یک میز گریم حرفه‌ای قرار گرفته است.

خواندن کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

درباره محمود استاد محمد

محمود استاد محمد در ۳ آبان ۱۳۲۹ در تهران و در در محلهٔ دروازه‌دولاب به دنیا آمد. او نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر تئاتر ایرانی و همسر آهو خردمند (بازیگر ایرانی) بود. او فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی و پس از آشنایی با استادش «محمد آستیم» و سپس «نصرت رحمانی» و «عباس نعلبندیان» و با بازی در نمایش‌های «بیژن مفید» و عضویت در «آتلیه تئاتر» آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازی در نمایش «شهر قصه» (در نقش خر) به شهرت رسید. او همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» به‌کارگردانی «ایرج انور» بازی کرد و پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. این هنرمند ایرانی در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران بازگشت. محمود استاد محمد پس از نوشتن نمایشنامه‌های گوناگون، در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. وی در سال ۱۳۷۷ دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت.

استاد محمد نقش بسزایی در تاریخ تئاتر ایران داشت، نقش انکارناپذیری در نمایشنامه‌‌نویسی ملی داشت، از بنیان‌گذاران نمایش‌های قهوه‌خانه‌ای بود که از شخصیت‌هایی به‌نمایندگی عامه مردم کوچه و بازار استفاده می‌کرد. او را نویسنده‌ای با زبانی گرم و پر از شروشور توصیف می‌کنند؛ چه آن زمان که تراژیک‌ترین لحظات انسانی را روایت می‌کند و وقتی خودش هم پس از ۲۰ سال آن را می‌خواند از نویسنده‌اش می‌ترسد و چه آن زمان که شادمانه داستان عشق «داش مشدی خوش‌تراش» یک محله را بازگو می کند و یک دروغ تاریخی را برملا می‌سازد و حتی زمانی که به‌دنبال غرور فروریخته «آسید کاظم» در گوشه‌ای از قهوه‌خانه می‌گردد.

نمایشنامهٔ «آسید کاظم» یکی از مشهورترین نمایشنامه‌های محمود استاد محمد است که در سال ۱۳۵۱ نوشته شد.

از دیگر نمایشنامه‌های او می‌توان به فهرست زیر اشاره کرد:

نمایشنامه‌های «دقیانوس امپراتور شهر اقیانوس»، «سیری محتوم»، «چهل پله تا مرگ»، «شب بیست و یکم»، «قصص القصر»، «آخرین بازی»، «عکس خانوادگی»، «دیوان تئاتر ال»، «آنها مأمور اعدام خود هستند»، «خونیان و خوزیان»، «گل یاس»، «خانه سالمندان» و «هم عکس».

برخی از فیلم‌نامه‌های او عبار‌ت‌اند از:

«سیاه راه» و «جنگ اطهر».

او شاعر شعر «آهو خانوم» از مارتیک نیز بوده است.

به‌گفتهٔ دختر این هنرمند هنرهای نمایشی، داروهای این هنرمند ایرانی را ناگزیر و به‌دلیل گرانی دارو بر اثر نوسانات قیمت ارز قطع کردند. محمود استاد محمد در ۳ مرداد ۱۳۹۲ به‌دلیل سرطان کبد در بیمارستان جم در تهران درگذشت.

بخش‌هایی از کتاب کافه مک ادم و آخرین بازی

«صبح است و سکوت و سرما. برودت هوا اندکی بیش از سی درجه زیر صفر. آن‌چه از دو جدار شیشهٔ پنجره‌ای قدی دیده می‌شود، قندیل‌های میان جدارهٔ شیشه است و سرمای آن‌سوی پنجره. انگار یخبندان زمین و آسمان خیابان سن‌لورن امیدی به عبور خورشید و گرمای آفتاب ندارد. سکوت. کافه هنوز آمادهٔ پذیرایی از مشتری نیست. ولی پروین و مارسل وارد شده‌اند و پالتو و شال و کلاه و گوش‌بند و دست‌کش‌ها را از جان خود فرو می‌ریزند. سکوت. چنگیزی مشغول حساب‌وکتاب صندوق است. کتایون با قوطی‌های قهوه به انبار می‌رود. سکوت... سکوت و ناگهان صدای جیغ کتایون از انبار شنیده می‌شود.

چنگیزی: چی شد؟

صدای کتایون: هیچی.

چنگیزی: کتایون؟

صدای کتایون: هیچی آقای چنگیزی، هیچی.

چنگیزی: [با لبخند] حالت خوبه؟

صدای کتایون: من حالم خوبه، ولی مثل این‌که بعضیا خیلی مریضن.

چنگیزی: [به پروین] باز جواد سوسک گذاشته لای قوطیا.

پروین: کتی!

صدای کتایون: بله.

پروین: دو سه‌تا فحش به جواد بده، حالت خوب می‌شه.

صدای کتایون: دو سه‌تا به هیچ جاش نمی‌رسه.

مارسل: پروین... جواد عاشق شده.

پروین: عاشق کی؟

مارسل: کتی.

پروین: [به پروای چنگیزی، با صدای پایین] Don’t say that.

مارسل: [برعکس، بی‌پروا] اگر بگم زبانم کات؟

چنگیزی: [خشن] مارسل... کتی شوهر داره.

مارسل: شوهرش من نمی‌بینم، تو نمی‌بینی، جواد نمی‌بینه.

چنگیزی کلید دستگاه پخش موسیقی را می‌زند. آهنگ Don’t worry پخش می‌شود. مارسل با بطری بغلی جُرعه‌ای می‌نوشد.

کجاست شوهر؟ دو سال گذشت، تیر خورد، مُرد.

پروین: اون زنده‌ست.

چنگیزی: اگه مُرده بود خبرش می‌رسید.

مارسل: God damned، مُرده خبر می‌ده، زنده خبر نمی‌ده! [کتایون با ظرف‌های قهوه از انبار خارج می‌شود.]

چنگیزی: کتی، جواد کجا رفت؟

کتایون: گفت می‌رم قوامو ببرم دستاشو پانسمان کنه، البته دروغ گفت.

چنگیزی: کتی... جواد دروغ نمی‌گه.

کتایون: داشت از منشی بیمارستان وقت می‌گرفت.

پروین: منشیه ایرانی بود؟»

***

«نمای صحنه، یک آپارتمان بدون اتاق‌خواب از آن نوع که در معماری امریکا به سینگل مشهور است. یک زیرزمین کوچک و محقر با وسایلی به‌نهایت مختصر. آشپزخانه، حمام و دست‌شویی در یک‌سو، تخت‌خواب یک‌نفره در سویی دیگر. پایین پای تخت‌خواب ــ در نزدیک‌ترین فاصله با تماشاگر ــ یک میز آرایش با مشخصات کامل یکمیز گریم حرفه‌ای قرار گرفته است.

آغاز نمایش، هیچ‌چیز در صحنه به‌وضوح دیده نمی‌شود. فضا تاریک است و نور صحنه فقط به وسیلهٔ دو پروژکتور پایه‌دار تأمین می‌شود. یکی از پروژکتورها در عمق صحنه، روبه‌روی تماشاگر قرار گرفته است و دومی در زاویه‌ای دیگر و هر دو تقریباً بر کف صحنه می‌تابند.

شروین به کمک کسی دیگر خود را به حیطهٔ نور می‌رساند. در حال گریز است و هجوم مرگ را در چند قدمی خود حس می‌کند ولی دیگر یارای گریز ندارد. ضعفِ خون‌ریزی و درد یک زخمِ کاری بی‌طاقتش کرده است. می‌افتد، برمی‌خیزد، خود را بر زمین می‌کشد ولی سرانجام وا می‌ماند.

شروین: [به همراهش] نمی‌تونم حیدر... دیگه نمی‌تونم بیام... تو برو... تو هنوز می‌تونی بری... برو... جونتو بردار و دررو... برو حیدر... برو حرف نزن... خودتو برسون به فروغ... نذار دست این نامردا به فروغ برسه... اینا اگه تو رَم بکُشن فروغ بی‌پناه می‌شه... یکه‌وتنها می‌شه... نه... نه... من نباید بمیرم... نمی‌خوام... نمی‌خوام فروغ بیفته زیر دست‌وپای این بی‌پیرا... هان؟... آره راست می‌گی... پاشو... پاشو زیر کَتَمو بگیر... الان می‌رسن... بجنب حیدر... حیدر... نه... نمی‌تونم بیام... من نمی‌تونم، تو برو... حرف نزن، حرف نزن حیدر... می‌گم نمی‌تونم، کار من تمومه، من دارم می‌میرم حیدر... من دارم غزل خداحافظیو می‌خونم، [لبخندی می‌زند] گوش بده، ببین چی به‌ت می‌گم، تو برو، برو خودتو برسون به فروغ،

هر جور شده فروغو بردار شبونه از تهرون بزن بیرون. برو حیدر، برو... اِه... پس چرا وایسادی داری منو تماشا می‌کنی؟ برو دیگه، برو. [حیدر دور می‌شود] حیدر، [می‌ایستد] به فروغ بگو حسرتت به دلم موند. [کاردش را به طرف حیدر می‌گیرد] بگیرش، بگیر. [حیدر کارد را می‌گیرد، شروین سینه‌اش را به طرف او مایل می‌کند و چهره‌اش را به سمت مخالف] بزن. [با لبخندی مهربان] بزن، الان می‌رسن، بزن. [فریاد می‌کشد] می‌گم بزن. [حیدر کارد را در سینهٔ شروین می‌نشاند] دمت گرم... راحتم کردی، برو، برو وانیسا... [حیدر می‌رود و شروین می‌میرد.]

تا این لحظه موسیقی متنِ یکی از فیلم‌های مشهور ایرانی، مثل قیصر پخش می‌شد، همزمان با ضربهٔ کارد، موسیقی قطع می‌شود و شروین ــ ناگهان ــ از جا برمی‌خیزد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۷۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان