کتاب ناکجا و دو نمایشنامهی دیگر
معرفی کتاب ناکجا و دو نمایشنامهی دیگر
در این کتاب نمایشنامه ناکجا و دو نمایشنامهی دیگر از محمد رضایی راد میخوانید. این اثر در نشر بیدگل به چاپ رسیده است.
درباره کتاب ناکجا
ناکجا نمایشنامه شاخص کتاب است که ۹ شخصیت دارد؛ پدر، دختربچه، قاچاقچی آدم، سرباز خارجی، تروریست، پرستار صلیب سرخ، مهاجر، ناخدا، مامور گمرک . این اثر در ۹ صحنه برای نوجوانان نوشته شده و سختیهای زندگی یک پدر پیر و کم بینا و دختریی جنگزده را نشان میدهد. دختری که همه زندگیاش را باخته و هماره پدر در آوارگی روزگار میگذراند و به دنبال راه نجاتی میگردد.
نام دو نمایشنامه دیگر مجموعه عروسی شغال و برفراز برجکها است.
خواندن کتاب ناکجا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران نمایشنامهخوانی مخاطبان این کتاباند.
درباره محمد رضایی راد
محمد رضایی راد متولد ۱۳۴۵ فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر، نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. فیلمنامههای او برنده جایزههای متعددی از جشن خانه سینما و جشنواره فیلم فجر و جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک شده است. فیلم کودک و سرباز هم با فیلمنامهای از او برنده بالن نقرهای جشنواره سه قاره نانت فرانسه شده است.
بخشی از کتاب ناکجا
دو و دختر وارد صحنه میشوند. لباس آنان باید یادآورِ پوشش سرزمینهای خاورمیانه باشد. پدر عینکدودی بر چشم و عصایی در دست دارد. نابینا نیست، اما چشمانش کمسوست و به راهنمایی دختر نیازمند است. کیسهای بر دوش دارد که احیاناً وسایل ضروریاش در آن است و چفیهای بر سر دارد که نیمی از چهرهاش را پوشانده است. دختر که حدوداً سیزده ساله است، شالی بر سر دارد و کیسهای بر شانه که بهاحتمال در آنهم وسایل ضروری و شاید عروسکی قرار داشته باشد.
پدر: خلاصه... قصهٔ ما به سر رسید.
دختر: دلم میخواد یه قصه رو یهبار از آخر به بعد تعریف کنی.
پدر: قصه که به آخر برسه، دیگه بعدی نداره.
دختر: میشه بعدی نداشته باشه؟
پدر: چطوری میشه داشته باشه؟
دختر: تو میگی: «بعد از اون شاهزاده و دختر باهم ازدواج کردن و تا آخر عمر بهخوبی و خوشی باهم زندگی کردن.»
پدر: خب؟
دختر: پس ادامه داره. بعدش چیه؟ بعد از اونکه باهم عروسی کردن داستانشون چی میشه؟
پدر: اون دیگه اهمیتی نداره.
دختر: چرا نداره؟
پدر: بچهدار میشن و زندگی میکنن مثل همه.
دختر: مثل تو؟
پدر: مثل من.
دختر: زندگی تو اهمیتی نداره؟ زندگی من چی؟
پدر میایستد و خستگی درمیکند. برمیگردد و به پشتسر مینگرد. سعی میکند در دوردست چیزی بیابد.
به چی نگاه میکنی؟
پدر: میخوام ببینم خونه هنوز دیده میشه.
دختر: آره اون پایینه، کنار صنوبرها.
پدر: من صنوبرها رو نمیبینم.
دختر: دود رو باید ببینی. از خونه دود بلنده.
پدر برمیگردد و چند گامی برمیدارد. میایستد. کفش خود را درآورده و سنگریزههایش را میتکاند.
خسته شدی؟ میخوای استراحت کنی؟
پدر: راه زیادی در پیش داریم. (پدر به راه میافتد.)
دختر: عجلهای نداریم، کسی هم چشمبهراهمون نیست.
پدر: چرا عموت منتظرمونه.
دختر: منتظرمون نیست.
پدر: گفته زودتر بیایین. گفته همهچی رو روبهراه میکنه برامون. گفت ما رو از مرز رد میکنه. براش نامه دادم که داریم میآییم. راه زیادی در پیش داریم. کوه، دشت، بیابون، جنگل، رود، دریا، تقریباً نصف زمین رو باید طی کنیم. (پای پدر به چیزی میگیرد. سکندری میخورد و میافتد.)
دختر: چی شد؟ اذیت شدی؟
پدر: نه.
دختر: باید مواظب باشی!
پدر: خدا زمین رو برای کورها
حجم
۷۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۷۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه