کتاب گل یاس و عکس خانوادگی
معرفی کتاب گل یاس و عکس خانوادگی
کتاب گل یاس و عکس خانوادگی نوشتهٔ محمود استاد محمد در نشر چشمه منتشر شده است. این کتاب مجموعه نمایشنامههای محمود استاد محمد است.
درباره کتاب گل یاس و عکس خانوادگی
کتاب گل یاس و عکس خانوادگی مجموعهٔ ۲ نمایشنامه است. نمایشنامه اول یعنی گل یاس سال ۱۳۶۱ برای تلویزیون ضبط شده است. این نمایشنامه دربارهٔ پسر کوچکی به نام علی است که با خواهرش گلی زندگی میکند. علی مادرزادی مشکل دارد و قوز بزرگی روی پشتش است و همین موضوع او را نازیبا کرده است. همین مشکل باعث توهینها و تحقیرهای زیادی برای او و خواهرش شده است و مردم محل علی را بدقدم میدانند. این نمایشنامه زندگی این خواهر و برادر است.
نمایشنامهٔ عکس خانوادگی در ۱۳۸۵ در تالار سنگلج تمرین شده اما به مرحلهٔ اجرا نرسیده است. این نمایشنامه داستان زنی است که با مردی پنهانی وارد خانه میشوند. نیت مرد مشخص نیست اما وقتی همسر زن را روی صندلی میبیند شوکه میشود. مرد روی صندلی نشسته و زندگی گیاهی دارد.
خواندن کتاب گل یاس و عکس خانوادگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
درباره محمود استاد محمد
محمود استاد محمد در ۳ آبان ۱۳۲۹ در تهران و در در محلهٔ دروازهدولاب به دنیا آمد. او نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر تئاتر ایرانی و همسر آهو خردمند (بازیگر ایرانی) بود. او فعالیت نمایشی خود را در نوجوانی و پس از آشنایی با استادش «محمد آستیم» و سپس «نصرت رحمانی» و «عباس نعلبندیان» و با بازی در نمایشهای «بیژن مفید» و عضویت در «آتلیه تئاتر» آغاز کرد و در سال ۱۳۴۷ با بازی در نمایش «شهر قصه» (در نقش خر) به شهرت رسید. او همچنین در سال ۱۳۴۸ در نمایش «نظارت عالیه» بهکارگردانی «ایرج انور» بازی کرد و پس از انحلال آتلیه تئاتر، در سال ۱۳۵۰ به بندر عباس سفر کرد و در آنجا گروه نمایشی «پتوروک» را تشکیل داد. این هنرمند ایرانی در سال ۱۳۵۱ دوباره به تهران بازگشت. محمود استاد محمد پس از نوشتن نمایشنامههای گوناگون، در سال ۱۳۶۴ به کانادا مهاجرت کرد. وی در سال ۱۳۷۷ دوباره به ایران بازگشت و فعالیت هنری خود را از سر گرفت.
استاد محمد نقش بسزایی در تاریخ تئاتر ایران داشت، نقش انکارناپذیری در نمایشنامهنویسی ملی داشت، از بنیانگذاران نمایشهای قهوهخانهای بود که از شخصیتهایی بهنمایندگی عامه مردم کوچه و بازار استفاده میکرد. او را نویسندهای با زبانی گرم و پر از شروشور توصیف میکنند؛ چه آن زمان که تراژیکترین لحظات انسانی را روایت میکند و وقتی خودش هم پس از ۲۰ سال آن را میخواند از نویسندهاش میترسد و چه آن زمان که شادمانه داستان عشق «داش مشدی خوشتراش» یک محله را بازگو می کند و یک دروغ تاریخی را برملا میسازد و حتی زمانی که بهدنبال غرور فروریخته «آسید کاظم» در گوشهای از قهوهخانه میگردد.
نمایشنامهٔ «آسید کاظم» یکی از مشهورترین نمایشنامههای محمود استاد محمد است که در سال ۱۳۵۱ نوشته شد.
از دیگر نمایشنامههای او میتوان به فهرست زیر اشاره کرد:
نمایشنامههای «دقیانوس امپراتور شهر اقیانوس»، «سیری محتوم»، «چهل پله تا مرگ»، «شب بیست و یکم»، «قصص القصر»، «آخرین بازی»، «عکس خانوادگی»، «دیوان تئاتر ال»، «آنها مأمور اعدام خود هستند»، «خونیان و خوزیان»، «گل یاس»، «خانه سالمندان» و «هم عکس».
برخی از فیلمنامههای او عبارتاند از:
«سیاه راه» و «جنگ اطهر».
او شاعر شعر «آهو خانوم» از مارتیک نیز بوده است.
بهگفتهٔ دختر این هنرمند هنرهای نمایشی، داروهای این هنرمند ایرانی را ناگزیر و بهدلیل گرانی دارو بر اثر نوسانات قیمت ارز قطع کردند. محمود استاد محمد در ۳ مرداد ۱۳۹۲ بهدلیل سرطان کبد در بیمارستان جم در تهران درگذشت.
بخشی از کتاب گل یاس و عکس خانوادگی
«اتاقی است که در بافت معماری ما به نام «هال» مصطلح شده است. مساحت اندک، سقف کوتاه و درهایی که اینسو و آنسوی این اتاقِ مرکزی تعبیه شده است، میتوانست فضایی کاملاً خفقانآور به وجود آورد، ولی سلیقهٔ توأم با عشق که در حفاظت گیاهان رنگارنگ و تزیینات سادهٔ اتاق به کار رفته، نهتنها بر خفقان تحمیلی معماری فایق آمده، بلکه از حضور عاشقانهٔ یک زن در این خانه، حکایتی صریح بر زبان دارد. گرماگرم یک روز تابستانی است و در اتاق هیچکس نیست، صدای خندهها، دویدنها و هو کردنهای شیطنتآمیز بچههای کوچه و احتمالاً ضجههای مددجویانهٔ علی از تنها پنجرهای که به کوچه باز شده است، شنیده میشود.
سرانجام علی از دست بچهها میگریزد، به خانه پناه میآورد و در پلههای طبقات زیرین ساختمان، صدای پای علی در دویدنی سراسیمه، شیون یک کودک در برخوردی غیرمترقبه و در نهایت ورود علی به خانه. علی گوژپشت است و گویی سرش پایینتر از قوز کمر، روی سینهاش قرار گرفته است. اعضای بدقوارهٔ بدن و اسباب نامنظم صورتش به او هیبتی بخشیده است که ترس این کودک یا هر کودک دیگری را توجیه میکند. علی خسته و وحشتزده ایستاده است که در تداوم شیونهای کودک، هجوم کسی را به خانه احساس میکند.
صدای حاجی: [فریادش از همهمهای که در طبقات زیرین جریان دارد، شکل میگیرد] بیار بده به من، کجا رفت؟ کدوم طرفی دررفت؟
صدای زن: رفت بالا.
صدای حاجی: اون چوبو بیار بده به من، قلم پاشو میشکنم، باهاش معاملهای میکنم که تا عمر داره بگه بَد، بَده... بِده من...
ولم کن آقا. [در حین جدال لفظی رفتهرفته نزدیکتر میشوند.]
صدای اعظمی: حاجآقا صبر کن تا خواهرش بیاد.
صدای حاجی: میخوام صد سال سیاه نیاد... بچهم داره قبض روح میشه، چشماش چسبیده به تاقِ اتاق، زبونش بند اومده... دندوناش قفل شده.
صدای اعظمی: میخوای چیکار کنی؟
صدای حاجی: میخوام یه دونه با این چوب بزنم تو سرش که هم نونش بشه هم آبش.
صدای اعظمی: حاجآقا...
صدای حاجی: ده دفعه به خواهرش گفتم خانم من، عزیز من، آقای من، ارباب من، وقتی میری بیرون، درِ اون خونهٔ خرابشدهتو قفل کن. درو میشکنه میآد بیرون؟ گوشهٔ خلا زنجیرش کن. زنجیرشو پاره میکنه؟ بفرستش دیوونهخونه. با زبون خوش گفتم، به خرجش نرفت، ریشخندش کردم، فایدهای نکرد، براش خطونشون کشیدم، ککش نگزید. [به آخرین پاگرد پلهها رسیدهاند. آقای اعظمی بر جای میماند و حاجی میآید که وارد شود] حالا میخوام برم این چوبو تو سر داداش ازگورگریختهش خورد کنم.»
حجم
۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۳۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه