کتاب غریبهای در قصر
معرفی کتاب غریبهای در قصر
کتاب غریبهای در قصر رمانی نوشته ی مارک تواین است که با ترجمه علیاکبر لبش منتشر شده است. این کتاب نخستین بار در سال ۱۸۸۹ منتشر شد. داستان این رمان با شخصیتی به نام هنک مورگان آغاز می شود این کتاب در ژانر کمدی سیاه و تخیلی نوشته شده و بسیار جذاب است.
درباره کتاب غریبهای در قصر
هنک مورگان که در قرن نوزدهم، مکانیکی ماهر در یک کارخانهی اسلحهسازی در نیوانگلند است. در یک دعوا، ضربه شدیدی به سرش میخورد و وقتی به هوش می آید، متوجه میشود که در قصر پادشاه افسانهای و مشهور انگلستان، شاه آرتور، است و شوالیه ها و جادوگرها دورش را گرفتهاند. هنک که از نادانی و خرافهی فرهنگ دوران آرتور کلافه است تصمیم میگیرد از طریق آشنا کردن آنها با تحصیل و تکنولوژی آنها را نجات دهد. تواین در کتاب غریبه ای در قصر، به دنبال این جواب است که پیشرفت مادی آیا خوشبختی هم به همراه دارد یا خیر.
خواندن کتاب غریبهای در قصر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غریبهای در قصر
در اولین فرصتی که به دست آوردم، آهسته و پنهان به گوشهای رفتم، با دست روی شانهٔ مردی سالخورده زدم که ظاهری معمولی داشت و با اشاره و آهسته از او پرسیدم «دوستِ من، میشود در حق من لطفی کنید؟ آیا شما به این تیمارستان تعلق دارید یا برای ملاقات یا کاری مثل این، اینجا هستید؟»
احمقانه مرا ورانداز کرد و گفت «شادباش، سرور من.»
گفتم «کافی است. فکر میکنم شما هم بیمار هستید.»
همینطور که در فکر بودم از او دور شدم و به دنبال رهگذری که حواسش سرجایش باشد و کمی روشنم کند، چشم چرخاندم. خیلی زود شخصی را که دنبالش بودم، پیدا کردم. او را به کناری کشیدم و در گوشش گفتم «ممکن است سرنگهبان را یک دقیقه ببینم؟ فقط یک دقیقه... خواهش میکنم، اجازه دهید.» «اجازهٔ چه؟ اگر ناراحت نمیشوید مرا معذور دارید.» سپس ادامه داد و گفت که شاگردآشپز است و وقت پُرحرفی ندارد، گرچه دوست دارد در وقت دیگری با من حرف بزند و بداند لباسهایم را از کجا آوردهام. همینطور که دور میشد به کسی اشاره کرد و گفت «او که آنجاست آنقدر بیکار هست که بتواند منظور تو را برآورد و بدون شک او هم به دنبال تو میگردد.» آن شخص پسر لاغری بود با شلوار رنگیِ تنگی که او را شبیه هویج دوشاخهای کرده بود. بقیهٔ لباسش مقداری ابریشم آبیرنگ و بند و طوقهای قشنگ بود. موهای فر و بور بلندی داشت و کلاه ساتن ارغوانیاش را تا روی گوشهایش کشیده بود. ظاهراً خوشاخلاق بود و رفتارش نشاندهندهٔ خیال راحتش بود. آنقدر جالب بود که میشد قابش کرد. نزدیک آمد و با لبخند و کنجکاوی گستاخانهای سرتاپایم را ورانداز کرد و گفت که خدمتکار است و در پی من آمده است.
گفتم «برو پی کارت، تو به درد من نمیخوری.»
حجم
۳۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه
حجم
۳۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۴۳ صفحه