کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است
معرفی کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است
کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است نوشته سعید محسنی است. این کتاب روایتی آرام و خوشساخت و به دور از هیاهو است از زندگی کسی که در تنهایی اموراتش را میگذراند. این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است.
درباره کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است
داستان این رمان درباره مردی است که از کار جهان و ناملایمتهای زندگی خسته شده است و حالا در یک کتابخانه عمومی کار میکند و محل کارش کتابخانهای فقیر، کم مُراجع، خاک گرفته و در حال پوسیدن است. همکار بدعنق و پرتوقعی هم دارد که اوضاع را برایش سختتر میکند و باید حرفهای او را شنیده و تحمل کند. در شرایط سخت و بیکتابی کتابخانه، روزی دختری وارد کتابخانه میشود، اما نویسنده این رمان نمیخواهد زندگی مرد را با دختر تغییر دهد.
خواندن کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی فارسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نهنگی که یونس را خورد، هنوز زنده است
دوچرخه را سوار میشوم و سرش را کج میکنم. زبانبسته دوباره از کوچه سرازیر میشود. پیچ کوچه را به سمت خیابان میپیچم. آهسته رکاب میزنم.
صدای دورِ سوتِ نگهبانِ شب... خیابان اصلی که تمام میشود، توی کوچهای میپیچم که راه میانبر به کتابخانه است. بعد از مدتها از این کوچه رد میشوم. کوچه را تا ته میروم و به سمت چپ میپیچم. چند گربه توی آشغالها، عروسی گرفتهاند. صدای سوت... زانوانم دیگر تا نمیشوند. به محوطهٔ چمن روبهروی کتابخانه میرسم. دوچرخهام را به درخت همیشگی تکیه میدهم. قفلش را باز میکنم و دور تنهٔ درخت میپیچم. درِ کتابخانه را باز میکنم و تو میروم. در را میبندم و از پشت قفل میکنم. باید فردا لولاهای در را روغن بزنم. کتم را درمیآورم. چراغ وسط کتابخانه را روشن میکنم. صدای اذان میآید. به ساعت نگاه میکنم که نزدیک ساعت چهار است. به طرف دستشویی میروم. وضو میگیرم. برمیگردم و به سمت مخزن کتابهای مرجع میروم. پشت مخزن کتابهای مرجع، یک نمازخانهٔ کوچک درست کردهام. نمازم را میخوانم. سرِ نماز برای مادر و ملیحه و حسن و مرتضا دعا میکنم. جانمازم را جمع میکنم. از نمازخانهٔ کوچکم بیرون میآیم. میخواهم پشت میزم برگردم و چند صفحه قرآن بخوانم که یک لحظه چشمم به فرهنگ دهخدا میافتد. من تمام این سالها جز برای مرتب کردن این فرهنگ، به آن دست نزدهام. اولین جلد آن را بیرون میآورم و روی جلد گالینگور مشکیاش دست میکشم. انگار بخواهم فال بگیرم. انگشتم را لای صفحهای میکنم و باز میشود. پیش از دیدن کلمات، نگاهم به کاغذی میافتد که زن لای کتاب گذاشت. طرفِ سفید کاغذ به من است، اما پیداست که چیزی پشتش نوشته. کاغذ را برمیدارم. بوی عطر زن را میدهد. کاغذ را برمیگردانم. بدون عینک نمیتوانم بخوانم. به طرف میزم میروم و کتاب را روی میز میگذارم. ورقهٔ کوچک کاغذ هنوز دستم است. به طرف کتم میروم و عینکم را از جیبِ بغل کتم درمیآورم. شیشههایش گرد گرفته است. ها میکنم و با دستمالکاغذی شیشهاش را پاک میکنم. کاغذ را بالا میآورم.
حجم
۱۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه
حجم
۱۳۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۹ صفحه
نظرات کاربران
حس و حال عجیبی داره کتاب و مقدمه اش: سی و سه سالگی مبهم ترین سال زندگی آدم است ...
اولش خوب شروع میشه و آدم احساس میکنه با یه رمان خوب طرفه بعضی جاها خیلی تلاش کرده ادای جلال آل احمد رو در بیاره ولی یهو وارد یه فضای متوهم دیوانه وار میشه که آدم رو عصبی میکنه. چیزی
داستان کتابداری میانسال در شهری کوچک که با دیدن زنی، زندگیش زیر رو می شود... فضای کتاب سورئال است و از نیمه های کتاب مشخص نیست که داستان در واقعیت اتفاق می افتد و یا در تخیل شخصیت اصلی داستان. اگر
چرا فکر میکردم چون انتشاراتش چشمه است حتما کتاب خوبیه؟ واقعا گیج کننده بود و من بلاخره متوجه نشدم مقصود نویسنده چی بود بنظرم حرفی که میخواست بزنه رو نتونست بزنه . البته گاهی خوندن کتابهای معمولی بد نیست اینطوری شاهکارها را
کتاب کوتاهیه تا میانه داستان جذابه ولی از یک جایی به بعد خیلی گیج کننده و عجیب میشه نمیدونم چرا نویسنده های ایرانی فکر میکنند هرچقدر عجیب تر و غیر واقعی تر بنویسند بهتره . اگه ذهن ازادی دارین برای
خیلی بی مزه است