کتاب سن عقل
معرفی کتاب سن عقل
کتاب سن عقل نوشته ژان پل سارتر است که با ترجمه محمود جزایری منتشر شده است. ساتر به عنوان یکی از تاثیرگذارترین ادیبان و نظریهپردازان دنیای مدرن در این رمان دنیای متفاوتی از آثار گذشتهاش را ترسیم کرده است.
درباره سن عقل
مجموعه رمانهای راههای آزادی که توسط سارترنوشته شده است، مانند قالی پرنقش و نگاری است که غرض آن طرح تصویری خلاصه و اجمالی از طرق متعددی است که مردم برای نیل به آزادی بر میگزینند. اما بافت آن به روش و اسلوبهای مختلف و گوناگونی است که سرانجام هم ناتمام مانده است. جلد اول این مجموعه سن عقل و جلد دوم آن تعلیق یا عفو نام دارد که هر دو در سال ۱۹۴۵ منتشر گردیدند. و جلد سوم این مجموعه عذاب روح یا دلمردگی نامیده میشود که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد. سرانجام در نوامبر و دسامبر همین سال سارتر دو فصل از جلد چهارم این مجموعه را به نام دوستی عجیب یا مسخره نگاشت که در مجله عصر جدید منتشر شد. ولی بعد اعلام کرد که دیگر قصد ادامه آن را ندارد و بدینگونه اتمام این مجموعه نافرجام ماند.
خواندن کتاب سن عقل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به آثار و خط فکری سارتر پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سن عقل
لولا شاد به نظر میرسید و بوریس رو گرداند. خوشش نمیآمد وقتی لولا آن قیافه را داشت به او نگاه کند. مغموم شده بود. به نظر مرد مسخره میآمد ولی کاری نمیتوانست کرد. هرکاری که از او انتظار میرفت، انجام میداد. به لولا وفادار بود. اغلب به او تلفن میکرد، هنگامی که زن از سوماترا باز میگشت هفتهای سه بار به دیدنش میرفت، و در آن شبها در آپارتمان زن میخوابید. بقیهاش موضوع رفتار بود. سن هم مطرح بود. افراد مسن اوقاتشان تلخ میشود، و طوری رفتار میکنند که انگار جانشان در خطر است. یکبار، زمانیکه بوریس بچه بود، قاشق از دستش به زمین افتاد. وقتی به او گفتند قاشق را بردار، امتناع کرده و از جا در رفته بود. بعد پدرش، با لحنی شاهانه که هرگز فراموش نمیشد، گفته بود: «خوب، من برش میدارم.» بوریس قامت بلند پدر، و سر بیموی او را دیده بود که خم شده بود و صداهای گوناگونی به گوشش رسیده بود. تمام اینها توهین به مقدسات بود و تحملناپذیر، و او بغضش ترکیده بود. از آن پس بزرگترها را افراد بزرگ و ناتوان دیده بود. اگر خم میشدند، فکر میکرد در آستانه شکستاند؛ اگر میلغزیدند و میافتادند، حالتی که ایجاد میشد میل به خنده بود و انزجار توأم با ترس؛ و اگر در چشمان آنها اشک حلقه میزد، مثل لولا در آن لحظه، حیرت میکرد. اشک افراد بزرگتر یک فاجعه روحانی بود، مثل اشکهایی که خداوند بر شرارت بشر میریزد. البته، از یک سوی دیگر، وی به لولا به خاطر احساساتی بودنش، احترام میگذارد. ماتیو برایش توضیح داده بود که هر انسانی باید عاطفه داشته باشد. و دکارت هم چنین گفته بود.
به دنبال تفکراتش، بلند، گفت: «دولارو عواطف مخصوص خودشو داره ولی این باعث نمیشه به چیزی اهمیت بده. اون آزاده.»
«از این نظر منم آزادم. من به هیچی جز تو اهمیت نمیدم.»
بوریس پاسخی نداد.
لولا پرسید: «من آزاد نیستم؟»
«موضوع فرق میکنه.»
توضیحش بسیار مشکل بود؛ لولا یک قربانی بود، هیچ شانسی نداشت، و بسیار متوسل به احساساتی میشد که برایش سودی در برنداشت. این از یک نظر بد نبود؛ در واقع خیلی هم خوب بود، در اصل؛ بوریس درباره این موضوع با ایویچ صحبت کرده بود، و هر دو توافق کرده بودند که چیز خوبی است. ولی راه انجام آن متفاوت است. اگر از آن برای از بین بردن کسی خواه بر اثر نومیدی و خواه به خاطر تأیید آزادی خود استفاده شود، کاملا بجاست ولی لولا با سهلانگاری آزمندانهای به آن میپرداخت، وسیلهای بود برای آسودگی خاطرش. حتی از آن به وجد هم در نمیآمد.
حتی به وجد هم در نمیآمد.
حجم
۳۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۲۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خوبی از سارتر که واقعا ارزش خوانده شدن دارد و جذاب است.
اصلا ترجمه اش خوب نیست و سانسورهای احمقانه و فضایی داره! پیشنهاد میکنم ترجمه ی دیگری رو انتخاب کنید.
واقعا نمیدونم چرا ازش تعریف میکنن.... من ک از خوندنش هیچ لذتی نبردم...