کتاب شهر فرنگ
معرفی کتاب شهر فرنگ
کتاب شهر فرنگ رمانی خواندنی از گونتر گراس، نویسندهی مشهور آلمانی است که میتوان آن را یک زندگینامهی خودنوشت بسیار خلاقانه و وصیتنامهی او دانست.
شهر فرنگ با ترجمهای روان از کامران جمالی در اختیار دوستداران ادبیات آلمان قرار دارد.
دربارهی کتاب شهر فرنگ
گونتر گراس در تجربهی ادبی و خلاقانه، داستان زندگی هشت فرزندش و خاطراتشان را نوشته است: شهر فرنگ، کتابی که علاوه بر اینکه یک زندگینامهی جذاب و خواندنی با جزئیاتی فوقالعاده باشد، یک وصیتنامه نیز هست. گونتر گراس در شهر فرنگ از خاطرات کودکی، بلوغ، مشکلات و پدری که همیشه مشغول کار بر روی کتابی جدید بود نوشته است. خاطرات متناقض، جدی، محبت آمیز و گلایهمندانه که تصویری دقیق و پرجزئیات از زندگی آدمهایی عادی میسازند. ماجرای زنی به نام ماری [دستیار گراس، دوست خانوادگی چندین ساله که او را در کتاب ماری جون و ماری نازنین خطاب میکند] را هم نباید در نوشته شدن این کتاب دستکم گرفت.
کتاب شهر فرنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای خارجی لذت میبرید، کتاب شهر فرنگ یک گزینهی عالی برای شما است.
دربارهی گونتر گراس
گونتر ویلهلم گراس ۱۶ اکتبر ۱۹۲۷ در دانتسیگ متولد شد. او نویسنده، مجسمهساز و نقاش آلمانی بود که همیشه سعی میکرد انعکاسی از صدای بخشی از جامعه باشد که در زیر سلطهی حکومت نازی زندگی میکردند. گونتر گراس عضو برجسته گروه ۴۷ و از نویسندگان بزرگ و معروف آلمان بود. او آثار بسیاری آفرید و جوایز بسیاری مانند نوبل ادبیات، جایزه گئورگ بوشنر، جایزه توماس مان و جوایز شاهزاده آستوریاس را از آن خود کرد. او همچنین فعالیتهای سیاسی بسیاری داشت و به مدت ده سال عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بوده است. از میان آثار گونتر گراس میتوان به طبل حلبی، شهر فرنگ، کفچه ماهی، قرن من، مجموعه اشعار و پوست کندن پیاز را نام برد.
گونتر گراس ۱۳ آوریل ۲۰۱۵ در ۸۷ سالگی در لوبک، آلمان چشم از دنیا فروبست.
بخشی از کتاب شهر فرنگ
آرزوم همین بود، بالاترین آرزوم. چون وقتی تادِل هم به جمعمون اضافه شد، هنوز راه رفتن یادنگرفته پُرروگری رو یاد گرفت، حالا من میون ۳ تا برادر گیر کرده بودم، همیشه تادِل مطرح بود، چون تو! تادِل! خیلی... خیلی... هزارتا کوچولو بودی، آخه تو! تادِل! (اینطوری میگفتن:) خیلی... خیلی... هزارتا شیرین بودی، هر وقتم چیزی خراب میشد اصلاً تقصیر تو یکی نبود. نه تادِل! نوبت منه. اینجا بود که «ماری نازنین» به دادم رسید و با «شهر فرنگِ» ازمُدافتادهش از خوکچهم که حالا دیگه هر روز گِردوقُلمبهتر میشد پشتسرهم عکس میگرفت، فقط به خاطر من. یه فیلم کامل، یه فیلم کامل دیگه. و فقط به من ــ و نه به شماها ــ عکسا رو نشون میداد. درسته، اینجا بود که دیگه میخندیدم، واقعاً بلند. اما هیچکس ــ شما دوقلوها و تو! تادِل! که اصلاً ــ نمیخواستین باور کنین که چهچیزایی بود تو عکسایی که «ماری نازنین» تو اتاق تاریکش ظاهر میکرد، مث سِحروجادو بود. راست میگم، تو هر عکس ۳ تا نوزاد ملوس بود. وقتی داشتن پستون مادرشونو میک میزدن خیلی شیرین بودن. چون «شهر فرنگ» از قبل دقیقاً میدونست که خوکچهم ۳ تا بچه به دنیا میآره. و وقتی واقعاً زایید، همه، نهفقط شما ۲ تا، تو هم تادِل! از تعجب شاخ درآوردین چون جداً سهقلو زایید. یکی از یکی شیرینتر. نه! هر ۳ تا قدِ هم شیرین بودن. اما عکسا رو قایم کردم. حالا دیگه ۴ تا خوکچه داشتم. طبیعیه که زیاد شده بودن، زیادی. به این خاطر بود که مجبور شدم ۲ تاشونو هدیه بدم. اما در خصوص خوکچهٔ هندی باید بگم که نسبتاً خستهکنندهن، آخه فقط میتونن خوکچهوار رفتار کنن: فقط بخورن و جیغ بزنن که بعضی وقتا دیگه مضحک میشد، برای همین بود که دلم یه سگ کوچولو میخواست. اما همه مخالف بودن. مامان میگفت «یه سگ تو شهری که جای بدوبدو براش نیست؟ این دیگه چیه؟» «بابایی» هیچ مخالفتی نداشت، اما باز یکی از جملههای حکمتآمیزشو گفت «از این گذشته برلین به اندازهٔ کافی سگ داره.» فقط «ماری نازنین» موافق بود. برای همین یه روز وقتی هر کی سرش تو کار خودش بود، از من زیر درخت سیب عکس گرفت و موقع عکسبرداری چندتا لغت اُمُلی رو زمزمه میکرد، مثِ «اَجی بَلَسان، مَجی برسان، شربت بچشان» بعد درِ گوشم گفت «شیرینلارا! یه آرزو کن، نیت کن خوشگله!» و وقتی چند روز بعد عکسا رو نشونم داد ــ ۸ تا بودن ــ راست میگم، واقعاً راست میگم، تو همهٔ عکسا یه سگ کوچولوی ژولیدهپولیده بود، یهبار دست چپم، یهبار دست راستم نشسته بود؛ یه جا میپرید طرف من، یه جا روی پاش وایساده بود؛ یه جا منو میلیسید، یه جا پنجهشو بلند کرده بود که دست بده؛ یا یه جا داشت بوس میداد. یه دُم خوشگلِ حلقهحلقهای داشت و قُل سگی بود که بعداً، فقط دو سه سال بعد، اسمشو گذاشتم یوگی. «ماری نازنین» به من گفت «اما راز اتاق تاریک بین خودمون میمونه» و عکسا رو پیش خودش نگه داشت چون عقیده داشت «هیچ تنابندهای یه همچین چیزی رو باور نمیکنه.»
حجم
۲۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۵ صفحه
حجم
۲۰۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۵ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خاصیه، البته نسبت به سایر کارهای نویسنده سادهتره اما باز هم خاصه. از این جهت که داستان، دیدگاه ۸ فرزند گراس نسبت به پدرشونه. تو هر فصل تعدادی از بچهها نشستن و دربارهی پدرشون ( نویسنده) صحبت میکنن. اینکه