دانلود و خرید کتاب مدونا با پالتوپوست صباح‌الدین علی ترجمه سولماز حسن‌زاده
تصویر جلد کتاب مدونا با پالتوپوست

کتاب مدونا با پالتوپوست

معرفی کتاب مدونا با پالتوپوست

مادونا با پالتوپوست نام رمانی از نویسنده اهل ترکیه، صباح‌الدین علی است که با رکورد یک‌میلیون فروش در سال ۲۰۱۵، پرفروش‌ترین کتاب سال ترکیه شد.

درباره کتاب مادونا با پالتوپوست

صباح‌الدین علی این اثر را با الهام از روزهای زندگی‌اش در آلمان نوشته است. او در این اثر داستانی دو بعدی را روایت می‌کند. یکی ماجرای کارمند پیر یک شرکت به اسم رائف که راوی می‌کوشد با او رابطه‌ای دوستانه برقرار کند و به زندگی او راه پیدا کند و دیگر، دستنوشته‌های رائف که روایتی عاشقانه از زندگی روزگار جوانی او در آلمان است.

رائف منزوی و جوان در نمایشگاهی به یک پرتره نقاشی شده دل می‌بازد. پرتره که متعلق به خود نقاش است  او را وا می‌دارد تا روزها مقابل نقاشی بیاستد و آن را تماشا کند. تا این که درست زمانی که قبول می‌کند تابلو رویایی بیش نیست با صاحب آن آشنا می‌شود.

مادونا با پالتوی پوست پایانی شگفت‌انگیز و تکان دهنده دارد که نشان می‌دهد آدم‌ها هرکجای این دنیا و در هر  جایگاهی که هستند، هرچقدر هم که منزوی یا خیلی معمولی باشند؛ باز دنیای درونی‌شان ارزش شناختن و کشف شدن دارد. دنیایی که خارج از تصور ما است.

خواندن کتاب مادونا با پالتوپوست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و به ویژه ادبیات ترکیه را به خواندن این اثر دعوت می‌کنیم.

 درباره صباح‌الدین علی

صباح‌الدین علی متولد سال ۱۹۰۷ بلغارستان بود. او ابتدا شعر می‌سرود و بیشتر به شعر عامیانه ترکیه علاقه داشت . شعرها و داستان‌های او جان تازه ای به ادبیات ترکیه داد. اولین اثر داستانی علی به اسم «داستان جنگل» در ۱۹۳۰ منتشر شد. او دو روزنامه هم تاسیس کرد که هردو به محض انتشار تعطیل شدند.  هفته نام طنز و پر طرفدار صباح‌الدین، مارکو پاشا که صاحب و سردبیرش خود او بود، به خاطر دیدگاه‌های سیاسی‌اش سانسور شد و او دو بار به خاطر نوشته‌هایش به زندان افتاد. صباح الدین علی در سال ۱۹۴۸ در حال تلاش برای فرار از چنگ مأموران دولت ترکیه در مرز بلغارستان به ضرب گلولهٔ مأموران امنیتی کشته شد.

بخشی از کتاب مادونا با پالتوپوست

 «مدونا» با پالتوی پوستش، با چهره‌های مختلف، مقابلم ظاهر می‌شد و با آن لبخند ویرانم می‌کرد. می‌خواستم توضیح دهم، حرف بزنم، اما قادر نبودم. نگاه تیزش، آرواره‌هایم را قفل کرده بود. هرچه بیشتر دست و پا می‌زدم، حکم غیرقابل تغییر او برایم واضح‌تر می‌شد. با سردرد بیدار شدم. فانوس را روشن کردم و سعی کردم کتاب بخوانم. سطرها مقابل چشمم تکان می‌خوردند و محو می‌شدند، بعد دو چشم سیاه مقابل چشمانم قهقهه می‌زدند. با این که می‌دانستم اتفاق دیشب توهم محض بوده، آرام نمی‌گرفتم. لباس پوشیدم و از پانسیون خارج شدم، صبح مرطوب یک روز برلینی بود. در کوچه‌ها، جز شیرفروش‌ها کسی نبود. چند پلیس سعی می‌کردند اعلامیه‌هایی را که اخلال‌گران نیمه‌شب چسبانده بودند، از دیوارها بکَنند. در امتداد جوی آب تا «تیرگاردن» رفتم.

دو قوی بیحرکت روی آب، مثل دو اسباب‌بازی به نظر می‌رسیدند. چمن‌ها خیس آب بودند. روی یکی از نیمکت‌ها، روزنامه‌ای مچاله شده و چند سنجاق سر بود. احتمالاً در مسیر چند سنجاق هم از سر بیوهٔ هلندی افتاده و او اکنون در کنار «دوپکهٔ پیر خوابیده است. لابد باید قبل از رسیدن مستخدم‌ها، به اتاق خودش برگردد. زودتر از هر روز به کارخانه رسیدم و با نگهبان احوال‌پرسی گرمی کردم. تصمیم گرفته بودم آن‌قدر مشغول کار شوم تا توهماتم را فراموش کنم. شروع به نت‌برداری کردم. دقت می‌کردم پرس روی صابون‌ها، تولید کدام کارخانه است. از همین حالا خودم را مدیر کارخانهٔ بزرگ صابون در «هاوران» می‌دیدم و تصور می‌کردم صابون‌های صورتی با مهر «محمد رائف»، با پوششی نرم، چگونه در سرتاسر «ترکیه» پخش می‌شوند. حوالی ظهر حالم بهتر شده بود و زندگی را زیباتر می‌دیدم. می‌دانستم با موضوعات بیهوده خودم را آزار می‌دهم و مشکل اصلی، روحیهٔ منزوی و خیال‌پرداز من است. اما تصمیم گرفته بودم تغییر کنم، حتی مطالعات غیرکاری‌ام را کم کنم. چه دلیلی داشت اشراف‌زاده‌ای مثل من، خوشبخت نباشد؟ باغ‌های زیتون پدرم و کارخانهٔ صابون در «هاوران» منتظرم بودند.

mojsena
۱۳۹۹/۱۱/۲۲

لطفا کتاب های نشر هیرمند رو به طاقچه بی نهایت اضافه کنید. ممنون.

ayda
۱۴۰۰/۰۵/۱۱

___________________________ داستان کتاب از پیرمردی به اسم رائفه که همکارش کنجکاو زندگیش میشه(به دلیل درونگراییش)و میره دنبالش و...روزهای آخر عمر (رائف)کتابچه ای از زندگیش بهش میده از روزگاری در جوانی که به آلمان سفر کرده،ناگهان چشمش به تابلویی دوخته شده به

- بیشتر
Sad boy
۱۴۰۰/۰۴/۲۵

خود داستان روایتگر یک جعبه ای است که از بیرون سیاهی ساده ای دارد ولی از درون پر است از رنگ های مبهوت کننده. حتی در بعضی قسمت ها هیجان انگیز

کاربر ۴۳۴۸۷۶۳
۱۴۰۱/۰۱/۲۱

عالیه

atena
۱۴۰۰/۰۶/۱۷

کتاب خوبی بود... دوستش داشتم اما پر بود از اشتباه و غلط تایپی...

هنوز نمیتونید قبول کنید که تنهایی اساس زندگیه؟ تمام صمیمیت‌ها ساختگیه!
the.simia
من بیشتر از دنیای واقعی، توی ذهنم زندگی می‌کنم. زندگی واقعی برای من، چیزی جز یه رؤیای خستهکننده نیست.
the.simia
تمام غم‌ها و شکست‌ها و خشم‌هایمان به خاطر روی دادن اتفاقیست که انتظارش را نداشته‌ایم. آیا می‌شود کسی را که آمادگی مقابله با هر اتفاقی را دارد و می‌داند هرکس چه عکس‌العملی خواهد داشت، منقلب کرد؟
s
هرچی آدم‌های بیشتری رو دوست داشته باشی، یک نفر هست که اون رو بهاندازهٔ همه دوست داری، عشق چیزی نیست که با تقسیم کم بشه.
ayda
با این اوضاع من می‌خواستم ذهن آدم دیگری را تحلیل کنم و روح صاف یا پیچیده‌اش را ببینم. حتی ساده‌ترین و ابله‌ترین و بیچاره‌ترین انسان هم، چنان روح پیچیده‌ای دارد که آدم را متعجب می‌کند. چرا از فهم این مسأله می‌گریزیم و حس می‌کنیم قضاوت و نظر دادن در مورد این مخلوق، تا این حد ساده‌ست. چطور وقتی حتی نمی‌توانیم نظر قطعی‌مان را با دیدن یک قالب پنیر اعلام کنیم، در اولین دیدار، راجع به یک انسان حکم صادر می‌کنیم و سراغ نفر بعدی می‌رویم؟
Shivayi
اصلاً از کودکی می‌ترسیدم، خوشبختی‌ام تمام شود، همیشه دوست داشتم مقداری از خوشبختی، برای فردا بماند. هرچند فرصت‌های زیادی را از دست می‌دادم اما همیشه می‌ترسیدم بخت دیگر با من یار نباشد.
ayda
هنوز نفهمیده بودم در زندگی هرگز آن چیز خارق‌العاده‌ای که تصورش را داریم نخواهد بود.
ayda
«به نظرت سال جدید هیچ خاصیتی نداره؟» «نه! چه فرقی با بقیهٔ روزها داره؟ به طور طبیعی متمایز شده؟ به نظرم نشونهٔ تموم شدن یک سال هم مهم نیست. چون تقسیم کردن عمر به سال هم کار بشر بوده. عمر آدم یه راه درازه، از تولد تا مرگ، باقیش ساختگیه.
the.simia
تمام غم‌ها و شکست‌ها و خشم‌هایمان به خاطر روی دادن اتفاقیست که انتظارش را نداشته‌ایم. آیا می‌شود کسی را که آمادگی مقابله با هر اتفاقی را دارد و می‌داند هرکس چه عکس‌العملی خواهد داشت، منقلب کرد؟
samarium

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۳۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان