کتاب مرثیه ای برای افتخار
معرفی کتاب مرثیه ای برای افتخار
کتاب مرثیه ای برای افتخار داستانی از آکیرا یوشیمورا با ترجمه شهره حدادان است. این داستان از زبان و نگاه یک جنگجوی ژاپنی روایت میشود که از وقایع و حوادث ماههای پایانی جنگ جهانی دوم میگوید.
نشریه ساندی تایمز (The Sunday Times) درباره کتاب مرثیه ای برای افتخار اینطور نوشته است: «شایسته است این کتاب، اثری کلاسیک محسوب شود!»
درباره کتاب مرثیه ای برای افتخار
جنگ همیشه دو بعد دارد. یکی از این ابعاد، تنها آمار و ارقام و نموداری است که خرابیهای به بار آمده را نشان میدهد و بعد دیگر آن زندگیهایی است که نابود شده و آرزوهایی که درهم شکسته است. انسانهایی که درگیر جنگ هستند، تجربه دیگری دارند که بسیار متفاوت است با تماشای آن از دریچه تلویزیون و تماشای چند فیلم. آکیرا یوشیمورو نیز در کتاب مرثیه ای برای افتخار از همین جنگ و جدال میگوید و تجربه زیستهای که جنگ برای انسانهای درگیر به جا میگذارد.
داستان درباره یکی از جنگجویان ژاپنی به نام تاکویا است. شخصیت محوری داستان در کتاب از حوادث ماههای پایانی جنگ جهانی دوم و آنچه بعدها در ژاپن رخ داده است، میگوید. نگاه او، تمام پستیها و بلندیهای روح انسانی را نشان میدهند.
تاکویا به سرزمین مادریاش نزدیک میشود و از دیدن خرابیهای به جا مانده از جنگ، مردمی که میمیرند و .... نیروهای جبهه مقابل را سزاوار مجازات میبیند و سخت تلاش میکند تا عدالت را اجرا کند. اما بعد از اینکه جنگ تمام میشود و عدالت به دست طرف پیروز جنگ، برقرار میشود، ذهنیت تاکویا درباره عدالت تغییر میکند.
کتاب مرثیه ای برای افتخار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مرثیه ای برای افتخار اثری است که توجه تمام علاقهمندان به رمانهای خارجی و ادبیات جنگ را به خوب جلب میکند.
بخشی از کتاب مرثیه ای برای افتخار
تاکویا در تمام این مدت، فکر میکرد فرمانده نواحی غربی نیز موضعی مشابه یاماشیتا بگیرد. چون او بود که در ناحیه غربی دستور میداد و فرمانده از آنچه تحت فرمانش انجام میشد، اطلاع کامل داشت و تاکویا قویاً باور کرده بود که اگر واقعیت برملا شود، فرمانده مسئولیت کامل را برعهده میگیرد.
«سرویس امنیتی آمریکا، نامونشونی همهتون رو داره. اگه همهچیز به همین روال پیش بره، شکی نیست که برای دستگیریتون اقدام میکنه.» در سخنان شیراساکا از خشونت کلامی که با افسران همردهاش در دوران ستوانی ارتش امپراتوری به کار میبرد، اثری نبود.
تاکویا ناامیدانه پرسید: «چهکار باید بکنم؟» وقتی به او گفتند آنهایی که در وهله اول این دستور را به او داده بودند، حالا پس از هشت ماه و بهدنبال انحلال ارتش امپراتوری، خود را از تمامی مسئولیتها در قبال اتفاقهای بیشه نزدیک آبوا ـ یاما کنار کشیدهاند، نتوانست جلوی خشمش را بگیرد. این چیزها در ارتشی که تاکویا میشناخت، سابقه نداشت.
شیراساکا چشمانش را به تاکویا دوخت و با صدایی ملایم اما مجابکننده، گفت: «فرار کن، زود قایم شو.»
تاکویا ساکت ماند.
چشمان تَر شیراساکا هنگام حرف زدن برق میزدند: «مطمئن باش اگه بگیرنت، دارت میزنن. مثل سگ میمیری. قایم شو. ستوان هیروساکی امروز صبح اومد. برای اون هم یه کارتپستال فرستادم که متنش عین متن فرستادهشده برای تو بود. وضعیت رو براش توضیح دادم و بهش گفتم آفتابی نشه. گفت سعی میکنه خودش رو گموگور کنه و الان هم به تو همین نصیحت رو میکنم.»
تاکویا همچنان ساکت بود. شیراساکا بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
عکسی را در روزنامه به یاد آورد که ستوان سابق ارتش را نشان میداد که به جرم کتک زدن اسیر جنگی به مرگ محکوم شده بود و پلیس نظامی آمریکا او را به بیرون از اتاق دادگاه هدایت میکرد. اگر کارش به آنجا میکشید، چاره دیگری جز فرار نداشت. ازاینپس تنها راه پیش رویَش، انتظار برای چوبه دار بود. تاکویا چشم دیدن این را نداشت که اشغالگران او را که چنان وفادارانه به کشورش خدمت کرده، به بند بکشند و با مرگی چنین خفتبار بکشند.
موجی از تشویش بر او چیره شد. گواهی دستگیری او باید تا حالا صادر شده باشد و حکومت اشغالگر حتماً تابهحال دستاندرکاران فیصله به امور مرکز فرماندهی سابق را مطلع کرده بود. حضور در این ساختمان، علناً خطرناک بود.
ایستاد و از پنجره به بیرون نگاه کرد. هیچ آدم یا وسیله نقلیهای بهسمت ساختمان نمیآمد. مهی گَردآلود نیمی از زمین متروک را فراگرفته بود. تلألو روشنی از نور از جایی نزدیک به ایستگاه ساطع میشد.
در باز شد و شیراساکا دوباره وارد اتاق شد. در حین نشستن، دو ورق کاغذ از جیب داخلی کتش بیرون آورد و روی میزتحریر گذاشت.
«اینها رو به هیروساکی هم دادم. کاغذهای سربازهای ترخیصشده اونور آب هستن. با یکیشون میتونی غذا و جیره روزانهات رو هرجایی که رفتی، بگیری. ازشون بهجای اوراق شناسایی هم میتونی استفاده کنی. من گزینههای مختلف رو در نظر گرفتم و به این نتیجه رسیدم که بهتره تظاهر کنی اهل اوکیناوا هستی. اونجا رو آمریکاییها اشغال کردهان و قاعدتاً یه سرباز ترخیصشده برای برگشتن به اونجا عجلهای نداره و این میتونه دلیل موجهی باشه برای اینکه میون جزایر اصلی رفتوآمد کنی. روی کاغذها یه اسمی بنویس که اوکیناوایی به نظر برسه. محض احتیاط دارم بهت دوتا میدم که یه یدکی هم داشته باشی.»
شیراساکا کاغذها را بهطرف تاکویا هل داد. روی آنها مُهر رسمی اداره فرماندهی غربی هاکاتا برای کارکنان نظامی نقش بسته و جای نام و نشانی خالی بود. برخلاف شیوه دریافتشان، خیلی رسمی به نظر میرسیدند.
تاکویا کاغذها را در جیب داخلی کت ارتشیاش گذاشت و گفت: «ازت میخوام تپانچهام رو پس بدی.»
شیراساکا به تاکویا خیره شد. حیرت بر چهرهاش نقش بست. پس از تسلیم، تاکویا و بقیه افسران دوازده اسلحه کمری و مقادیر قابلتوجهی از مهمات پیچیده در کاغذی روغنی را بستهبندی کردند و همه را در کیفی ضدآب گذاشتند و در شکافی مخفی در راهروی ساختمان مرکز فرماندهی پنهان کردند. داخل کیف، تعدادی تپانچه خارجی و ژاپنی وجود داشت که با بودجه مخصوص تهیه اسلحه کمری شخصی افسرها خریداری شده بودند و بینشان تپانچه نظامی مدل ۱۹۳۹ تاکویا هم دیده میشد.
تاکویا اسلحه را فراموش کرده بود، اما شیراساکا با تشریح تحولات و گفتن «دارت میزنند!» به او یادآوری کرده بود. بدون تفنگش احساس بیدفاعی و آسیبپذیری میکرد. گویی منطق زمان جنگ که میگفت هر افسری باید در تمام احوال اسلحهاش را همراه داشته باشد، بازگشته بود تا او را راهنمایی کند.
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
تا حالا انیمهی "مدفن کرمهای شبتاب" رو دیدید؟ با خانوادهی ایتوکو اوهارا آشنا هستید؟ آیا "فکر میکنید" از جنگ آمریکا و ژاپن مطلع هستید؟ اگر جوابتون بله باشه، یعنی شما اطلاعات مستندوار این جنگ رو میدونید. مرثیهای برای افتخار، پساجنگی