کتاب خاموشی دریا
معرفی کتاب خاموشی دریا
کتاب خاموشی دریا اثری از ژان برولر، نویسنده مشهور فرانسوی است که به نام ورکور شناخته میشود. این داستان به عنوان یکی از نمادهای مقاومت فکری و فرهنگی در برابر اشغال گران آلمانی شناخته میشود و داستان روش مبارزهای است که پیرمردی به همراه برادرزادهاش، انتخاب کردهاند.
نشر چشمه این اثر را با ترجمه حسینعلی طباطبایی در مجموعه تجربههای کوتاه منتشر کرده است. این کتاب در فهرست ۱۰۰ کتاب قرن لوموند قرار دارد و در سال ۱۹۴۹ فیلمی با همین عنوان از روی آن ساختهاند.
درباره کتاب خاموشی دریا
خاموشی دریا اولین بار در سال ۱۹۴۱ نوشته و در زمان اشغال پاریس به دست آلمانیها و به شکل مخفیانه منتشر شد. ورکور با نوشتن این اثر به سرعت آن را به نمادی از مقاومت فکری و فرهنگی در برابر اشغال گران آلمانی تبدیل کرد.
داستان که با نام سکوت دریا، هم ترجمه شده است از زندگی پیرمرد و برادرزادهای میگوید که روشی را برای مبارزه انتخاب کردهاند و آن، صحبت نکردن با افسری آلمانی است که خانهشان را اشغال کرده است.
افسر آلمانی، موسیقیدانی بوده است، که در گذشته رویایی شکل گیری رابطه برادرانه میان ملتهای فرانسه و آلمان را در سر می پرورانده، اما بعدا تحت تاثیر تبلیغات و پروپاگاندای نازیها قرار میگیرد. زمانی که متوجه میشود هدف ارتش نازی، فقط و فقط نابودی و ویرانی است، تاثیرپذیریاش از بین میرود و تصمیمی میگیرد.
او تصمیم میگیرد تا در جبهه شرقی بجنگد، از این رو فرانسه را ترک میکند و برای سفری که خودش آن را «سفری به جهنم» مینامد، آماده میشود.
کتاب خاموشی دریا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خاموشی دریا را به تمام طرفداران ادبیات جنگ و دوستداران داستانهای کوتاه خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خاموشی دریا
غروب زمستان. روشنایی اتاق فقط از هیزم بخاری است. عمو نزدیک بخاری است. روبدوشامبر ضخیمی به تن دارد. دختر آتش را تیز میکند. پشت شیشههای پنجره، مهتاب است و بارش ریز و تند برف. پشتِ در شیشهای، سمت راست و ته اتاق، نوری دیده میشود. سپس سایهٔ مردی. صدای تقهئی به در. در باز میشود و افسر آلمانی با لباس شخصی وارد میشود، اولینبار است که با این لباس دیده میشود.
افسر: ببخشید. گرمام نمیشود، کاملاً خیس شده بودم، اتاقام هم بسیار سرد است. چنددقیقه با آتش شما خود را گرم خواهم کرد.
دختر از بههمزدن آتش دست میکشد، بلند میشود، میرود دریچههای کوچک پنجره را میبندد و به آن طرف اتاق میرود. افسر پای بخاری چمباتمه میزند و پشتوروی دستهایش را گرم میکند. شعلهٔ آتش صورتاش را روشن میکند. راحت و متبسم است. سپس پشت به آتش میکند و به دختر مینگرد که سمت راست نشسته و طبق معمول خیاطی میکند.
البته سرمای اینجا که چیزی نیست. در فرانسه زمستان
فصل معتدلی است. در کشور من خیلی سخت است. خیلی. مثل گاو قوی و تنومندی که برای زندهماندن به نیروی جسمانیاش نیاز دارد. اما اینجا زمستان مثل روح، مثل فکر، ظریف و شاعرانه است.
بیاینکه نگاه از دختر برگیرد، بلند میشود و به لبهٔ بخاری تکیه میکند. سکوت طولانی. نه عمو، نه دختر، به او توجه ندارند، با وجود این، ادامه میدهد:
من همیشه فرانسه را دوست داشتهام. در آن جنگ جهانی بچه بودم و آنچه فکر میکردم بیارزش است. اما بعد از آن همیشه فرانسه را دوست داشتهام. منتها دورادور. مثل شاهزادهخانمی دستنیافتنی... به خاطر پدرم.
از بخاری دور میشود و دستها را در جیب کتاش فرو میکند.
به خاطر پدرم. وطنپرست بزرگی بود. شکست برای او رنج وحشتناکی بود. بااینحال، فرانسه را دوست داشت. بریان را دوست داشت. به جمهوری وایمار و شخص بریان اعتقاد داشت. پدرم یکپارچه هیجان بود. او میگفت: بریان ما را مثل زن و شوهر به هم میرساند. ایمان داشت که بالاخره خورشید بر اروپا خواهد تابید... اما بریان شکست خورد. پدرم دید که بورژواهای بزرگ و بیرحم شما باز بر فرانسه حاکم شدند. کسانی مثل دو واندالهای شما، هانری بوردوها، و مارشال پیر تان. پدرم به من گفت: «هرگز نباید پا به فرانسه بگذاری، مگر با چکمه و کلاهخُود.» مجبور بودم به او قول بدهم، چون دم مرگ بود. وقتی جنگ شروع شد، تمام اروپا را به جز فرانسه میشناختم.
تبسم میکند.
من موزیسین هستم.
حجم
۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲ صفحه
حجم
۳۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲ صفحه
نظرات کاربران
کتابی است ضدجنگ... تکگوییهای یک افسر آلمانی موسیقیدان و هنردوست در یک کلبه که ساکنینش که دختری فرانسوی با عمویش هستند، کلامی سخن نمیگویند. افسر آلمانی هوای وحدت آلمان و فرانسه را دارد و در سخنانی بدون پاسخ، از عظمت