کتاب مدونای پوستین پوش
معرفی کتاب مدونای پوستین پوش
کتاب مدونای پوستین پوش نوشتهٔ صباح الدین علی و ترجمهٔ عین له غریب است. نشر چشمه این رمان تُرک را منتشر کرده است. این زمان از مجموعهٔ «جهان کلاسیک» است.
درباره کتاب مدونای پوستین پوش
کتاب مدونای پوستین پوش (Kur̈k mantolu madonna) یکی از دو رمان بلند صباح الدین علی است که هر دو در دههٔ پنجاه نوشته شدهاند و بر شهرت او چنان افزودند که دیگر همگان او را میشناختند، اما مرگ زودهنگام صباح الدین علی و ممانعت دولت از چاپ آثار او تا چندین دهه پساز مرگش باعث شد کمکم شهرتش افول کند و آثارش به دست فراموشی سپرده شوند. چندان که وقتی مجموعهآثار او در سه جلد به زبان آلمانی چاپ شد و الیزابت سیدل در ۱۹۹۷ در مورد این آثار کتابی تحقیقی نوشت به نام صباحالدین علی رازورز و سوسیالیست، نسل جدید مخاطبان ترکتبار گویی برای نخستینبار با او آشنا میشدند. در پی چاپ چنین آثاری، بهویژه در سالهای اخیر، آثار صباحالدین علی، حتی آن دسته که در زمان حیاتش هرگز چاپ نشده بودند، بارها تجدیدچاپ شدند، جایزهها گرفتند و هرگز از ویترین کتابفروشیهای معتبر برداشته نشدند. رمان مدونای پوستینپوش از سال ۲۰۰۰ تاکنون بیش از ۱۲۰بار با تیراژهای بسیار بالا تجدیدچاپ شده است.
نویسنده در این رمان داستان عشق عجیب مردی خجالتی و درونگرا به یک پرترهٔ نقاشی را روایت کرده است. صباحالدین علی نویسندهای شناختهشده در نشان دادن حسرتها، فقدانها و کمبودها است؛ کسی که به لایههای عمیقی از روان پیچیدهٔ آدمی سرک میکشد و در آنجا به کندوکاو میپردازد.
خواندن کتاب مدونای پوستین پوش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ترکیه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره صباح الدین علی
صباح الدین علی در فوریهٔ ۱۹۰۷ به دنیا آمد و در ۲ آوریل ۱۹۴۸ درگذشت. او رمانِکوتاهنویس، داستانسرا، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار اهل ترکیه بود. دو روزنامه را تأسیس کرد که هر دو بهمحض انتشار تعطیل شد. هفتهنامهٔ طنز و پرطرفدار او به اسم «مارکو پاشا» که صاحب و سردبیرش خود او بود، بهخاطر دیدگاههای سیاسیاش هدف سانسور حکومت بود. او دو بار بهخاطر نوشتههایش زندانی شد. صباحالدین علی در سال ۱۹۴۸ هنگام تلاش برای فرار از چنگ مأموران دولت ترکیه در مرز بلغارستان بهضرب گلولهٔ مأموران نهادهای امنیتی کشته شد، اما آثارش به حیات خود ادامه داد؛ بهویژه رمان کوتاهش به نام «مدونای پوستین پوش» که در بسیاری از کشورهای بلوک شرق آن زمان به چاپ رسید و حتی امروزه در بلغارستان بخشی از متون کتابهای دبیرستانی است. «مورین فریلی» این کتاب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده است. مجموعه داستان کوتاه «عشق کولی» یکی دیگر از آثار مکتوب صباح الدین علی است.
بخشی از کتاب مدونای پوستین پوش
« «امروز چهطوری؟ بهتر شدهای؟» «آره آره، خوبم، خیلی خوب.» بیآنکه چیزی بگوید یا کاری بکند بهام فهماند دوست دارد دستم همان جا بماند. انگشت کوچکم را بر گونهاش حس میکردم و مابقی انگشتانم را بر پیشانی بلندش. انگار همهٔ اراده و اختیارش در پوست صورتش… درحالیکه سعی میکردم بسیار خونسرد و حتی لاقید بنمایم، با لحن و بیانی بسیار معمولی گفتم «پس امروز خیلی خوبی! چه عالی! فقط من… پس چرا دیشب اصلاً نخوابیدی؟!» یکآن به حیرت افتاد و سرخی گلگونی از گردن تا گونههاش را فراگرفت. پیدا بود که دوست ندارد به این پرسش پاسخ دهد. یکمرتبه چشمانش را بست و، انگار در استیصال مطلق باشد، سرش را به عقب تکیه داد و با لحنی… صدایش چیزی میان بودن و نبودن بود، گفت «آه رائف، آه!» گفتم «چی شده؟!» کمی جابهجا شد و درحالیکه تندتند نفس میکشید گفت «هیچی. امروز نمیخوام بری سر کار، نمیخوام ازم دور باشی، نمیدونی چرا؟ برای اینکه احساس میکنم تا پات رو از خونه بذاری بیرون همهٔ اون چیزهایی که دیشب گفتی چنان به ذهنم هجوم میآرن که من… من یه ثانیه هم آروموقرار… راحتم نمیذارن، یه ثانیه هم راحتم نمیذارن.» گفتم «اگه میدونستم اینجوری میشه… هیچی تعریف نمیکردم برات!» سرش را چند مرتبه به چپوراست تکان داد و آهی کشید و گفت «نه نه، منظورم این نبود، یعنی… به خاطر خودم نمیگم، به خاطر… دیگه نمیتونم… دیگه نمیشه به تو اعتماد کرد! از اینکه تنهات بذارم… میترسم. آره، دیشب هیچ نخوابیدم. تا صبح به تو فکر کردم، به اینکه پس از جدایی از من چیکار کردی! چهطور تا خود صبح دوروبر بیمارستان پرسه زدی، از خونه تا آتلانتیک… همه رو با همهٔ جزئیاتش، حتی با قسمتهایی که تو برام تعریف نکرده بودی… دیدم. برای همین هم دیگه نمیتونم تنهات بذارم! میترسم! نهفقط امروز بلکه… دیگه هیچوقت تنهات نمیذارم!» بر پیشانیاش قطرات کوچک عرق نشسته بود که آرامآرام میسُریدند و… به یک حرکت همه را گرفتم و در کف دستم رطوبت گرمی حس کردم که… ماتومبهوت بر صورتش نگریستم. لبخند میزد، پس از مدتها برای نخستینبار، آشکارا و از ته دل، لبخند میزد، اما درعینحال… از گوشهٔ هر دو چشم قطرات اشک بود که آرام بر گونهاش جاری میشد. سرش را در میان دستانم گرفتم و او را در آغوش کشیدم. حالا بیشتر و راحتتر میخندید، اما به همان میزان… گریهاش هم فزونی گرفته بود؛ بیصدا و آرام. هرگز نمیتوانستم او را… یا هر کس دیگری را در آن وضع تصور کنم؛ در حال گریه و درعینحال در آرامش کامل. دستانش را، که مثل پرندگان کوچک سفیدی بر سفیدی ملافه آرام گرفته بودند، در دست گرفتم و… انگشتانش را جمع میکردم و میگشودم، دستانش را مشت میکرد و… در کف دستش به ظرافت رگبرگهای یک برگ کوچک خطوط ریزی نمایان بود؛ بسیار ظریف و لطیف.»
حجم
۲۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۲۱۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه