دانلود و خرید کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم؟ مت هیگ ترجمه گیتا گرکانی
تصویر جلد کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم؟

کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم؟

نویسنده:مت هیگ
انتشارات:نشر هیرمند
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۴از ۳۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم؟

مت هیگ رمان جذاب و فانتزی چگونه زمان را متوقف کنیم را در سال ۲۰۱۷ منتشر کرد. در این اثر یک داستان عادی درباره یک ادم غیر عادی می‌خوانید که عمری به درازای تاریخ دارد. مت هیگ در این اثر درباره عشق، انتظار، زمان و تمام دغدغه های ساده بشری حرف می‌زند.

خلاصه کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم.

تام هازارد مردی است که چهل و یک ساله به نظر می‌رسد اما او یک چهل ویک ساله معمولی نیست. تام تازه به لندن و خانه قدیمی‌اش برگشته و قصد دارد معلم تاریخ یک مدرسه شود. در روز اول مدرسه با یک خانم معلم جوان فرانسوی آشنا می‌شود که ظاهرا به او علاقه‌مند است اما تام رازی دارد که خطرناک است. اولا این که او چهل و یک سال ندارد، عمر او به دلیل شرایط خاص و نادری که داشته به درازای چند قرن است و تاریخ را زندگی کرده است؛ دو م این که جامعه آلباتروس که از افرادی مثل تام محافظت می‌کنند، عاشق شدن را برای او ممنوع کرده است. اما حالا تام دچار چالشی بزرگ در زندگی شده، آیا به قانون عمل کند یا از فرمان دلش پیروی کند.

خواندن کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم را به چه کسانی پیشنها می‌کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان‌هایی درباره زندگی و عشق از نوع فانتزی را به خواندن این داستان دعوت می‌کنیم.

درباره مت هیگ

مت هیگ متولد ۱۹۷۵ در شفیلد انگلستان است. او هم در حوزه کودکان و هم بزرگ‌سالان داستان‌نویسی می‌کند. ویژگی آثار او آمیختن فضاهای فانتزی با دنیاهای اولیه است. رمان‌های هیگ تاکنون به ۲۸ زبان ترجمه شده‌اند. 

بخشی از کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم

نزدیک به سه روز بود که مدام راه رفته بودم. پاهایم سرخ و تاول زده بود و از درد ضربان داشت. به خاطر دوره‌های کوتاهی که توانسته بودم کنار کوره راه‌های جنگلی و روی سبزه‌های حاشیهٔ بزرگراه بخوابم، چشم‌هایم خشک و سنگین بودند. اگرچه، در واقعیت به زحمت اصلاً خوابیده بودم. پشتم به خاطر حمل لوت زخم بود. در تمام عمرم آن‌قدر احساس گرسنگی نکرده بودم، در سه روز گذشته به جز توت و قارچ و ته نان کوچکی که اربابی موقع عبور با اسبش از سر ترحم برایم انداخته بود، چیزی نخورده بودم.

اما همهٔ آن‌ها خوب بود.

در واقع، همهٔ آن‌ها برای هیجان ذهنی‌ام حواس‌پرتی خوبی بودند. هیجان انگار از من بیرون می‌ریخت، سبزه و درخت و هر جویبار و رودخانه را آلوده می‌کرد. هربار چشم‌هایم را می‌بستم به مادرم در آن آخرین روز فکر می‌کردم، بالا در هوا، با موهایش که در باد به سوی من می‌وزیدند. و فریادهایش هنوز در گوش‌هایم طنین داشت.

تا سه روز شبح خودم بودم. به ادوارداستون به عنوان آدمی آزاد برگشتم، اما نتوانستم آنجا بمانم. آن‌ها قاتل بودند. تک تک آن‌ها. به کلبه برگشتم و لوت مادرم را برداشتم و دنبال مقداری پول گشتم اما هیچ چیز نبود. بعد رفتم. فقط دویدم. نمی‌توانستم در ادوارداستون باشم. نمی‌خواستم هرگز امثال بِس اسمال یا والتر اِرنشاو را دوباره ببینم، درست همان‌طور که نمی‌خواستم هرگز قدم به کلبهٔ گیفورد بگذارم. می‌خواستم از این احساس وحشت و از دست دادن درونم فرار کنم، از تنهایی بی‌انتها، اما البته برای فرار از آن هیچ راهی وجود نداشت.


معرفی نویسنده
عکس مت هیگ
مت هیگ

مت هیگ نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی است که در ایران با کتاب‌ مشهور کتابخانه‌ نیمه شب شناخته می‌شود. او که خودش با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم کرده است و شناختی از آن دارد، دست به تابوشکنی زده است؛ در کتاب‌ها و آثارش به سراغ این موضوع رفته است و باب صحبت و گفتگو پیرامون افسردگی را باز کرده است.

Amity
۱۴۰۱/۰۲/۲۱

اگه کتابخانه‌ی نیمه‌شب این نویسنده رو خوندید، این کتاب رو هم دوست خواهید داشت و اگه سر اون کتابش هم نرفتید، باز هم این کتاب رو دوست خواهید داشت.😁 داستان حول محور زندگی مردی ۴۰۰ و خورده ساله می‌گذره به نام تام.

- بیشتر
mt
۱۴۰۰/۱۱/۲۱

نمونه رو خوندم ترجمه بدک نیست! ایراد چندانی ندیدم ،اگه به ای سبک علاقمندید پیشنهاد می کنم کتاب همه میمرند اثر سیمون دوبوار رو بخونید، ارزشمندتره

پریسا سپیدار
۱۴۰۰/۰۹/۰۲

حیفِ یه کتاب خوب با ترجمه ضعیف😪😪😪 خانم گیتا گرکانی انگار اصلا وقت نذاشته برا ترجمه ی درست این کتاب. هر چی که در نگاه اول فهمیده رو ترجمه کرده.سن شخصیت اصلی داستان رو هر بار یه عدد متفاوتی ذکر کرده

- بیشتر
شایلین
۱۴۰۲/۰۸/۱۳

کتاب جالبی بود از نویسنده ی کتابخانه ی نیمه شب. از نظر من این کتاب باعث میشه به درک بهتری از فرصت ها و زمان برسیم. چه اتفاقی میفته اگر قرن ها زندگی کنیم و در این مدت تمام عزیزانمون رو از

- بیشتر
نیکو
۱۴۰۲/۰۳/۱۶

من این کتاب رو زبان اصلی خوندم و موضوع داستان رو خیلی دوست داشتم و برام جدید بود تنها ایرادش این بود که مت هیگ کارکتر اصلی رو خیلییی تو خاطراتش و گذشته‌ش غرق میکرد و بیشتر کتاب به گذشته طرف

- بیشتر
نورا
۱۴۰۱/۱۰/۲۶

ایده داستان قشنگ بود، ولی ترجمه روانی نداشت

شیوا
۱۴۰۳/۰۴/۱۰

یک ستاره رو نه به خاطر داستان، بلکه ویرایش بد یا بهتره بگم؛ عدم ویرایش داستان کم کردم. به نظرم ارائه چنین داستانی با این کیفیت، کم از جنایت نیست! این داستان رو بخونید، نه یک بند و بی وقفه؛

- بیشتر
Fereshteh Radmanesh
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

من این کتاب رو مطالعه نکردم اما از روی توضیحات متوجه شدم که شبیه رمان ″همه میمیرند″ از ″سیمون دوبووار″ هست اگر کسی هردو رو مطالعه کرده ممنون میشم نظرش رو اعلام کنه

مردم فقط آن چیزی را می‌بینند که تصمیم گرفته‌اند ببیند.
navid
مادر من، مانند بقیهٔ والدین، انسان کاملاً پیچیده و متناقضی بود. اخلاق‌گرا اما صمیمانه عاشق لذت‌ها (غذا، موسیقی، زیبایی‌های طبیعت). عمیقاً مذهبی، اما ظاهراً یک آواز عاشقانهٔ غیرمذهبی را به راحتی دعا می‌خواند. عاشق طبیعت، اما آشکارا هربار قلعه را ترک می‌کرد به اضطراب دچار می‌شد. شکننده، اما درضمن محکم و سرسخت. هرگز نفهمیدم چه میزان از خصوصیات عجیب او از اندوه برخاسته و کدام خصلت‌ها ناشی از سرشت او بودند. «هیچ ساقهٔ علفی، هیچ رنگی در این دنیا نیست که نخواهد ما را شادمان کند.»
fateme.gha.l.r.y
«عشق درد است. نداشتنش آسان‌تر است.»
navid
اما یک زندگی معمولی شادمانی را تضمین نمی‌کند. و، البته، این ـ معلم بودن ـ فقط یک تظاهر بود. شاید هرکسی داشت به چیزی تظاهر می‌کرد. شاید هر معلم و شاگرد در این مدرسه داشت به چیزی تظاهر می‌کرد. شاید حق با شکسپیر بود. شاید تمام دنیا یک صحنه بود. شاید بدون نقش بازی کردن همه چیز از هم می‌پاشید. کلید شادمانی در این نبود که خودتان باشید، چون این اصلاً چه معنایی داشت؟ هرکسی وجودهای بسیار داشت. نه. کلید شادمانی در پیدا کردن دروغی بود که بیشتر از همه برازندهٔ شما باشد.
fateme.gha.l.r.y
من وحشت از وحشت او را حس کردم. که به گمانم بهایی است که برای عشق می‌پردازیم: جذب درد دیگری چون درد خودمان.
fateme.gha.l.r.y
هر انسان محدودیت‌های دید خودش را محدودیت جهان می‌پندارد.
نیلوفر
«هیچ چیز بیشتر از آرزوی فراموش کردن خاطره‌ای، آن را در ذهن‌تان تثبیت نمی‌کند.»
amirali
من به یک اوج‌گیری موسیقی نزدیک می‌شوم. همه چیز دارد همزمان اتفاق می‌افتد. این یکی از طرح‌هاست: وقتی هیچ چیز اتفاق نمی‌افتد، باز هم چیزی اتفاق نمی‌افتد، اما بعد از مدتی آرامش از حد می‌گذرد و طبل‌ها باید به صدا در بیایند. چیزی باید اتفاق بیفتد. اغلب لازم است خودت موجب آن باشی. تو تلفنی می‌زنی. می‌گویی: «دیگر نمی‌توانم به این زندگی ادامه بدهم، به تغییر نیاز دارم.» و چیزی اتفاق می‌افتد که تحت کنترل توست. و بعد اتفاق دیگری می‌افتد که تو چیزی درباره‌اش نگفته‌ای. قانون سوم از قوانین حرکت نیوتون. عمل عکس‌العمل خلق می‌کند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
«فیلیپ ک. دیک نوشت که گاهی واکنش درست به واقعیت دیوانه شدن است.»
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
به طور عادی موسیقی گریزگاه او بود.
کاربر ۴۵۸۰۲۹۹
می‌دانستم باید از امید دست بکشم، دست‌کم برای مدتی کوتاه.
نیلوفر
من به این نیاز دارم که خودم را درک کنم. به این نیاز دارم که بفهمم چرا این‌طور هستم.
نیلوفر
من خارج از هر حوزهٔ دیدی بودم. نوعی آدم نامرئی به شمار می‌آمدم.
نیلوفر
تقریباً انگار گذشته چیزی است که می‌تواند هوا را رقیق کند، یا روی قوانین جاذبه تأثیر بگذارد.
نیلوفر
نگران بودم که او غیرعادی باشد. که به سیزده سالگی برسد و دیگر بزرگ‌تر نشود. نگران بودم که ماریون با همان مشکلات ـ یا حتی بدتر از آن‌ها ـ روبرو شود چون می‌دانستم (و البته که می‌دانستم) زن‌ها بودند که باید برای اثبات بی‌گناهی‌شان در ته رودخانه می‌مردند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
مردم معمولاً دوست دارند زندگی بشری را به صورت حرکتی در مجموع نرم روی شیبی بالارونده به سوی روشنگری و دانایی و رواداری ببینند، اما باید بگویم تجربهٔ من هرگز چنین نبوده.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
درس تاریخ این است که جهل و خرافات چیزهایی هستند که می‌توانند تقریباً در درون هرکس، در هر لحظه، سر بلند کنند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
«فیلیپ ک. دیک نوشت که گاهی واکنش درست به واقعیت دیوانه شدن است.»
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
من به یک اوج‌گیری موسیقی نزدیک می‌شوم. همه چیز دارد همزمان اتفاق می‌افتد. این یکی از طرح‌هاست: وقتی هیچ چیز اتفاق نمی‌افتد، باز هم چیزی اتفاق نمی‌افتد، اما بعد از مدتی آرامش از حد می‌گذرد و طبل‌ها باید به صدا در بیایند. چیزی باید اتفاق بیفتد. اغلب لازم است خودت موجب آن باشی. تو تلفنی می‌زنی. می‌گویی: «دیگر نمی‌توانم به این زندگی ادامه بدهم، به تغییر نیاز دارم.» و چیزی اتفاق می‌افتد که تحت کنترل توست. و بعد اتفاق دیگری می‌افتد که تو چیزی درباره‌اش نگفته‌ای. قانون سوم از قوانین حرکت نیوتون. عمل عکس‌العمل خلق می‌کند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
او به من نگاه می‌کند و به شکلی موثر و سریع لبخند می‌زند. یک لبخند حرفه‌ای مدرن. نوعی لبخند که قبلاً وجود نداشت، مثل تلفن.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳

حجم

۳۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۸ صفحه

حجم

۳۰۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۳۸ صفحه

قیمت:
۸۷,۵۰۰
۶۱,۲۵۰
۳۰%
تومان