دانلود و خرید کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم جاناتان کو
تصویر جلد کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

معرفی کتاب تنهایی هولناک مکسول سیم

«تنهایی هولناک مکسول سیم» رمانی از جاناتان کو، نویسنده بریتانیایی اهل بیرمنگام است. او در مدرسه کینگز‌ ادوارد درس خوانده و در رشته ادبیات انگلیسی از کالج ترینیتی کمبریج فارغ التحصیل شده است. کو در آثارش از دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی و آخرزمانی خود می‌نویسد و در کنار نوشتن و تدریس در دانشگاه به طور حرفه‌ای موسیقی و ترانه‌سرایی هم کار می‌کند. رمان‌های جاناتان کو علاوه بر اقبال عمومی چشمگیر خوانندگان در انگلستان و دیگر کشورها، تحسین منتقدان ادبی را هم برانگیخته‌اند و جوایز زیادی برای او به ارمغالن آورده‌اند. کو در این آثار با زبانی طنز و گزنده زندگی اجتماعی و سیاسی جامعه مدرن انگلستان را به نقد می‌کشد و با تخیلی قوی مخصوص خودش، آینده‌ای جامعه اسیر تکنولوژی بریتانیا متصور می‌شود که یادآور آثار بزرگ آخرالزمانی تاریخ ادبیات‌اند. «تنهایی هولناک مکسول سیم» در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و در صدر پرفروش‌ترین‌های انگلستان و کشورهای دیگر اروپایی قرارگرفت. مکسول مردی در آستانه چهل و هشت سالگی است او فروشنده یک شرکت مسواک‌سازی است که به‌طور تخصصی، محصولات بهداشتی دهان و دندان سازگار با محیط زیست می‌سازد. یک روز پنج‌شنبه در ماه مارس سال ۲۰۰۹ پلیس در حال گشت‌زنی در خیابانی در برف، خودرو سیم را شناسایی می‌کند و سیم را داخل آن بیهوش از مصرف زیاد الکل پیدا می‌کند. ما از این نقطه وارد داستان زندگی سیم و دغدغه‌های او می‌شویم تا علت رسیدن او به جایی که حس آخر خط بودن به انسان می‌دهد را دریابیم. سیم دچار یک سری تناقضات و درگیری‌هایی است که احساس تنهایی هم آن را تشدید می‌کند. مکسول با پدرش هم مشکلاتی دارد که مسیر زندگی او را عمیقا تحت تاثیر قرار داده است. کو در این اثر پا به دنیای مشترک ترس‌های انسان معاصر گذاشته است. دنیایی که با قدرت گرفتن فناوری و شبکه‌های گسترده اجتماعی دریچه‌های تازه‌ای بر روی انسان می‌گشاید و همزمان او را در دنیایی پر از مصرف‌زدگی و لذت‌جویی غرق می‌کند. رفاهی که بشر را در خود فرو می‌برد و دیوراهای ضخیمی بین او و همنوعش می‌کشد تا او را در تنهایی و نگرانی‌های فردی و پریشانی روانی غرق کند. «هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردم در آستانهٔ چهل‌وهشت‌سالگی، این‌قدر تنها باشم. اما حالا که در این وضع بودم و کرولاین هم قرار نبود برگردد، چاره‌ای نداشتم جز این‌که با این واقعیت روبه‌رو شوم. برای این‌که آخر عمر به پیرمردی تنها و بدبخت تبدیل نشوم، باید هرچه زودتر برای خودم کسی را پیدا می‌کردم. مشکل این‌جا بود که زن‌های جوان (مثلاً پاپی) به من نگاه هم نمی‌کردند و زن‌های سن‌بالاتر هم به‌نظرم اصلاً جذاب نمی‌آمدند.» در سال ۲۰۱۵ کارگردان فرانسوی، میشل لکلرک فیلمی بر اساس این رمان به نام «زندگی خصوصی آقای سیم» ساخت که یک کمدی-درام موفق بود.
A L I
۱۳۹۹/۰۳/۰۲

در مقایسه با رمان هایی که نسل ماها باهاشون آشنا شدیم، شاید خیلی ساده باشه. اگر مثل من به چالش های تکنولوژی و مدرنیته علاقمند باشید با وجود ساده و خطی بودن اثر باز هم از یادتون نمیره و بهتون

- بیشتر
کاملان
۱۳۹۷/۱۲/۲۴

از تنهایی گفتن جسارت میخواهد و نویسنده با مهارت تمام خواننده را به دل تنهایی انسانی می‌برد که در دنیای دیجیتال و پر ارتباط امروز، بی‌کس مانده است. اگر قصد خواندن این کتاب را دارید، پیشنهاد میکنم در بعضی قسمتها

- بیشتر
شیدا
۱۳۹۸/۰۷/۰۳

بیشتر بخاطر اینکه عادت ندارم کتابی و نصفه نیمه ول کنم به خوندنش ادامه دادم، آخرای داستان شاید سی صفحه ی آخرش خیلی خوب شد و خوب تر اینکه نویسنده به زیبایی داستان و تموم میکنه! البته من نسخه ی

- بیشتر
shahrd
۱۳۹۷/۱۲/۲۰

متفاوت بود

atefe1670
۱۴۰۱/۰۳/۲۶

یادم نمیاد چرا و روی چه حسابی این کتابو خریدم ولی از وقتی که بابت خوندنش صرف کردم خیلی پشیمونم. البته همون یک سوم ابتدای کتاب فهمیدم که این کتابی نیست که من بپسندم ولی مدام بهش فرصت دوباره دادم

- بیشتر
رامشک
۱۳۹۸/۰۷/۲۹

کتاب خوبی بود اما کاش ترجمه بهتری داشت

Sahand
۱۳۹۷/۱۲/۱۸

بدترین کتابی بود که تا به حال خوندم...

راوی
۱۴۰۳/۰۵/۲۹

این کتاب حالمو بد کرد! چون با خوندن کتاب خیلی درگیر داستان میشم و حس اون شخصیت رو کاملا با زندگی خودم آمیخته میکنم؛ حس خیلی بدی با خوندن این کتاب داشتم. هرچند غمگینی زیاد کتاب واقع گرایانه ست اگر غم

- بیشتر
sj1362
۱۴۰۳/۰۵/۱۸

کتابی دوست داشتنی ، بامزه ، خلاقانه و صد البته سورپرایز کننده . البته گاهی با توضیحات زیاد کمی خسته کننده هم میشه. در کل نثر کتاب روان و جذب کننده اس.

fariba.
۱۴۰۳/۰۵/۱۰

چه تنهایی غم انگیزی!!!

چیزی باعث شد که خانه را ترک کند؟ فکر می‌کنم زمان زیادی ناامیدی را تحمل کرده بود.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
اگر یک چیز باشد که آدم‌های هم‌سن من تحمل شنیدنش را نداشته باشند، این است که آدم‌های هم‌سن تو بخواهند از اخلاق برایمان حرف بزنند. به دنیای اطرافت نگاه کن. دنیایی که شما برای ما به‌جا گذاشته‌اید. فکر می‌کنی جایی هم برای ما باقی مانده که به اصول و اخلاقیات فکر کنیم؟ حالم به هم می‌خورد از این‌که بشنوم نسل من هیچ‌چیز از ارزش‌ها نمی‌فهمد. ما تبدیل شده‌ایم به موجوداتی مادی‌گرا. از هیچ اصول و مکتبی سر درنمی‌آوریم. می‌دانی چرا به این روز افتاده‌ایم؟ همین‌طور یک حدس الکی بزن. درست است: چون شما ما را این‌طور تربیت کرده‌اید!
Nastaran Ghadimi
ماشین‌ها مثل آدم‌ها هستند. ما همه‌جا را زیر پا می‌گذاریم، با عجله این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک می‌شویم، اما تماس چندانی برقرار نمی‌شود.
Nastaran Ghadimi
ما نسل عجیبی هستیم، مگرنه؟ ـ منظورت چیست؟ ـ ما هیچ‌وقت بزرگ نشدیم. زندگی ما هنوز هم به پدر و مادرهایمان گره خورده است. من پنجاه سالم شده است و هنوز احساس می‌کنم باید از مادرم اجازه بگیرم. هنوز که هنوز است، نتوانسته‌ام از زیر سایهٔ پدر و مادرم خارج بشوم. تو هم همین‌طور هستی؟ سرم را تکان دادم.
Akbar Aghaii
سن که بالاتر می‌رود، بعضی دوستی‌ها روز به روز اضافی‌تر به‌نظر می‌رسند و درنهایت به جایی می‌رسی که از خودت می‌پرسی «آخرش که چه؟» و آن‌جاست که همه‌چیز را تمام می‌کنی.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
ماشین‌ها مثل آدم‌ها هستند. ما همه‌جا را زیر پا می‌گذاریم، با عجله این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم و تا فاصلهٔ چنداینچی به هم نزدیک می‌شویم، اما تماس چندانی برقرار نمی‌شود. تمام ارتباط‌هایی که از کنار گوش‌مان رد می‌شوند و تمام کسانی که می‌توانستند باشند، اما نیستند. فکرش را هم که می‌کنیم، ترس وجودمان را برمی‌دارد. شاید بهتر باشد حتی به این چیزها فکر هم نکنیم.
Mahsa Bi
دیدن آن زن چینی و دخترش نیاز من را برای ارتباط برقرار کردن با آدم‌ها بیدار کرده بود. دلم می‌خواست حرف بزنم. دلم لک زده بود برای کمی گپ زدن.
Aylar Basnas
چرا ما این‌قدر دیر و آهسته رشد می‌کردیم؟ کودکی ما تا بیست‌وچهار، پنج‌سالگی ادامه پیدا می‌کند و تازه وقتی چهل‌ساله می‌شویم هنوز مثل نوجوان‌ها هستیم. چرا این‌قدر طول می‌کشد تا در مورد خودمان احساس مسئولیت کنیم؟ مسئولیت‌پذیری در مورد بچه‌هایمان هم که جای خود دارد!
fariba.
بیست سال بود که این خانه را ندیده بودم. این‌جا جایی بود که در آن بزرگ شده بودم. جایی بود که کودکی‌ام در آن گذشته بود. برگشتم و به خانه نگاه کردم، اما احساس خاصی نداشتم. کودکی‌ام، مثل بقیهٔ زندگی‌ام، چیز زیادی برای گفتن نداشت
Akbar Aghaii
به او گفتم که بانک‌داری مدرن، شامل قرض گرفتن پول می‌شود ـ‌پولی که در واقع متعلق به شما نیست‌ـ و این‌که جایی پیدا بشود تا این پول را سرمایه‌گذاری کنید تا بعد از برگرداندن پول و نرخ بهره به کسی که از او قرض کرده‌اید، سود هم کرده باشید. وقتی این موضوع را به جویی گفتم، مدتی به فکر فرو رفت و بعد گفت که این مبحث خیلی موضوع جذابی است و ادامه داد: «پس بانک‌دارها، دقیقاً همان کسانی هستند که سر مردم کلاه می‌گذارند.» مکس لبخندی زد و گفت: «تعریف بدی هم نیست.»
Akbar Aghaii
انگار خیلی از آن روزها گذشته بود. همه‌چیز، آن روزها ممکن بود. نمی‌دانم دوباره آن حال‌وهوا برمی‌گردد یا نه.
کاربر ۵۱۹۳۸۸۴
ه عقیدهٔ من، در زندگی هر کودک، لحظه‌ای تعیین‌کننده وجود دارد که معنی واژهٔ ناامیدی را به طرز دردناکی به او می‌فهماند. لحظه‌ای که می‌فهمد دنیایی که تا آن‌موقع برایش پر از تجسم آینده‌های شیرین و ممکن‌های بی‌کران بوده است، در واقع جایی است محدود و پر از عیب و مشکلات. لحظهٔ طاقت‌فرسایی است و می‌تواند تا سال‌ها بعد در ذهن هر کسی باقی بماند، خیلی پررنگ‌تر از خاطرات خوشی‌های کودکی
thelittleredflower

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

حجم

۲۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۳۶۸ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۲۴,۰۰۰
۷۰%
تومان