بریدههایی از کتاب چگونه زمان را متوقف کنیم؟
۳٫۴
(۳۴)
مردم فقط آن چیزی را میبینند که تصمیم گرفتهاند ببیند.
navid
مادر من، مانند بقیهٔ والدین، انسان کاملاً پیچیده و متناقضی بود. اخلاقگرا اما صمیمانه عاشق لذتها (غذا، موسیقی، زیباییهای طبیعت). عمیقاً مذهبی، اما ظاهراً یک آواز عاشقانهٔ غیرمذهبی را به راحتی دعا میخواند. عاشق طبیعت، اما آشکارا هربار قلعه را ترک میکرد به اضطراب دچار میشد. شکننده، اما درضمن محکم و سرسخت. هرگز نفهمیدم چه میزان از خصوصیات عجیب او از اندوه برخاسته و کدام خصلتها ناشی از سرشت او بودند. «هیچ ساقهٔ علفی، هیچ رنگی در این دنیا نیست که نخواهد ما را شادمان کند.»
fateme.gha.l.r.y
در گذشته چیزهایی وجود دارند که هرگز اهلی نمیشوند.
نیلوفر
من وحشت از وحشت او را حس کردم. که به گمانم بهایی است که برای عشق میپردازیم: جذب درد دیگری چون درد خودمان.
fateme.gha.l.r.y
اما یک زندگی معمولی شادمانی را تضمین نمیکند. و، البته، این ـ معلم بودن ـ فقط یک تظاهر بود. شاید هرکسی داشت به چیزی تظاهر میکرد. شاید هر معلم و شاگرد در این مدرسه داشت به چیزی تظاهر میکرد. شاید حق با شکسپیر بود. شاید تمام دنیا یک صحنه بود. شاید بدون نقش بازی کردن همه چیز از هم میپاشید. کلید شادمانی در این نبود که خودتان باشید، چون این اصلاً چه معنایی داشت؟ هرکسی وجودهای بسیار داشت. نه. کلید شادمانی در پیدا کردن دروغی بود که بیشتر از همه برازندهٔ شما باشد.
fateme.gha.l.r.y
«عشق درد است. نداشتنش آسانتر است.»
navid
«هیچ چیز بیشتر از آرزوی فراموش کردن خاطرهای، آن را در ذهنتان تثبیت نمیکند.»
amirali
هر انسان محدودیتهای دید خودش را محدودیت جهان میپندارد.
نیلوفر
به طور عادی موسیقی گریزگاه او بود.
کاربر ۴۵۸۰۲۹۹
شاید حق با شکسپیر بود. شاید تمام دنیا یک صحنه بود. شاید بدون نقش بازی کردن همه چیز از هم میپاشید. کلید شادمانی در این نبود که خودتان باشید، چون این اصلاً چه معنایی داشت؟ هرکسی وجودهای بسیار داشت. نه. کلید شادمانی در پیدا کردن دروغی بود که بیشتر از همه برازندهٔ شما باشد.
سمانه انصاف جو
«فیلیپ ک. دیک نوشت که گاهی واکنش درست به واقعیت دیوانه شدن است.»
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
هر انسان محدودیتهای دید خودش را محدودیت جهان میپندارد.
کاربر ۴۵۸۰۲۹۹
من در زندگی فقط یکبار عاشق شدهام. به گمانم این مرا تا حدی رمانتیک نشان میدهد. فکر اینکه یک عشق واقعی دارید، اینکه بعد از دستدادنش هیچکس دیگری با او قابل مقایسه نخواهد بود. این فکر شیرینی است، اما خود واقعیت ترسناک است. اینکه باید با تمام سالهای تنهایی بعد از آن روبرو شوی. وجود داشتن بعد از آنکه علت وجودی تو دیگر نیست.
fateme.gha.l.r.y
به این نیاز داشتم که اسمش را مدام به زبان بیاورم و او نیاز داشت آن را بشنود. به این نیاز داشتم که او یک واقعیت زنده بماند.
ما بندهٔ زمانیم و قرار زمان بر گذشتن است...
fateme.gha.l.r.y
«مردم به وجود جادوگرها اعتقاد داشتند چون مسائل را آسانتر میکرد. مردم فقط به یک دشمن نیاز ندارند، به توضیح نیاز دارند. و در هنگام آشفتگیها، وقتی جهل همه جا هست، اغلب اعتقاد به جادوگران برای مردم مفید است... فکر میکنید چه کسی به وجود جادوگران باور داشت؟»
fateme.gha.l.r.y
افراد مبتلا به آناگریا دقیقاً مثل همه پیر میشوند. فقط خیلی آهستهتر. سرعت پیرشدن در آنها کمی نوسان دارد، اما به طور عمومی نسبتش یک به پانزده است. گاهی یک سال در هر سیزده یا چهاردهسال است اما در مورد من این رقم بیشتر به پانزده نزدیک بود.
erfan erfan
افراد مبتلا به آناگریا دقیقاً مثل همه پیر میشوند. فقط خیلی آهستهتر. سرعت پیرشدن در آنها کمی نوسان دارد، اما به طور عمومی نسبتش یک به پانزده است. گاهی یک سال در هر سیزده یا چهاردهسال است اما در مورد من این رقم بیشتر به پانزده نزدیک بود.
erfan erfan
و من وحشت از وحشت او را حس کردم. که به گمانم بهایی است که برای عشق میپردازیم: جذب درد دیگری چون درد خودمان.
سمانه انصاف جو
نه. وارد نشد. اینطور گفتنش اشتباه است. موسیقی وارد نمیشود. موسیقی در درون هست. موسیقی به سادگی آنچه را آنجاست آشکار میکند، موجب میشود متوجه حسهایی شوی که الزاماً نمیدانستی در درون تو وجود دارند و در اطراف چرخ میزند و همهٔ آنها را بیدار میکند. نوعی تولد دوباره.
سمانه انصاف جو
من وحشت از وحشت او را حس کردم. که به گمانم بهایی است که برای عشق میپردازیم: جذب درد دیگری چون درد خودمان.
اژدهای کوچک
ما بندهٔ زمانیم و قرار زمان بر گذشتن است...
اژدهای کوچک
نگران بودم که او غیرعادی باشد. که به سیزده سالگی برسد و دیگر بزرگتر نشود. نگران بودم که ماریون با همان مشکلات ـ یا حتی بدتر از آنها ـ روبرو شود چون میدانستم (و البته که میدانستم) زنها بودند که باید برای اثبات بیگناهیشان در ته رودخانه میمردند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
درس تاریخ این است که جهل و خرافات چیزهایی هستند که میتوانند تقریباً در درون هرکس، در هر لحظه، سر بلند کنند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
مردم معمولاً دوست دارند زندگی بشری را به صورت حرکتی در مجموع نرم روی شیبی بالارونده به سوی روشنگری و دانایی و رواداری ببینند، اما باید بگویم تجربهٔ من هرگز چنین نبوده. در این قرن چنین نیست و در آن یکی هم نبود.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
او به من نگاه میکند و به شکلی موثر و سریع لبخند میزند. یک لبخند حرفهای مدرن. نوعی لبخند که قبلاً وجود نداشت، مثل تلفن.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
او به من نگاه میکند و به شکلی موثر و سریع لبخند میزند. یک لبخند حرفهای مدرن. نوعی لبخند که قبلاً وجود نداشت، مثل تلفن.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
او به من نگاه میکند و به شکلی موثر و سریع لبخند میزند. یک لبخند حرفهای مدرن. نوعی لبخند که قبلاً وجود نداشت، مثل تلفن.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
من به یک اوجگیری موسیقی نزدیک میشوم. همه چیز دارد همزمان اتفاق میافتد. این یکی از طرحهاست: وقتی هیچ چیز اتفاق نمیافتد، باز هم چیزی اتفاق نمیافتد، اما بعد از مدتی آرامش از حد میگذرد و طبلها باید به صدا در بیایند. چیزی باید اتفاق بیفتد. اغلب لازم است خودت موجب آن باشی. تو تلفنی میزنی. میگویی: «دیگر نمیتوانم به این زندگی ادامه بدهم، به تغییر نیاز دارم.» و چیزی اتفاق میافتد که تحت کنترل توست. و بعد اتفاق دیگری میافتد که تو چیزی دربارهاش نگفتهای. قانون سوم از قوانین حرکت نیوتون. عمل عکسالعمل خلق میکند.
کاربر ۱۳۰۰۶۴۳
تقریباً انگار گذشته چیزی است که میتواند هوا را رقیق کند، یا روی قوانین جاذبه تأثیر بگذارد.
نیلوفر
من خارج از هر حوزهٔ دیدی بودم. نوعی آدم نامرئی به شمار میآمدم.
نیلوفر
حجم
۳۰۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
حجم
۳۰۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۸ صفحه
قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان