کتاب بریت ماری اینجا بود
معرفی کتاب بریت ماری اینجا بود
کتاب بریت ماری اینجا بود نوشتهٔ فردریک بکمن و ترجمهٔ آذین سرداری است و نشر نون آن را منتشر کرده است. این کتاب که یکی از پرفروشترین کتابهای دنیاست، قهرمانی خارقالعاده دارد که فقط عاشقش میشوید. این کتاب به اندازهٔ مردی به نام اوه طنز و تأثیرگذار است. فردریک بکمن بار دیگر شاهکاری واقعی خلق کرده است. این داستان آنقدر صمیمانه است که باید سنگدل باشید تا تحتتأثیر آن قرار نگیرید.
درباره کتاب بریت ماری اینجا بود
بریت ماری اینجا بود نوشتهٔ فردریک بکمن (-۱۹۸۱) نویسندهٔ موفق سوئدی است. او نویسندهٔ مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است و مردی به نام اوه است.
بریت ماری منظم است. یک بههمریختگی ساده در کشو میتواند بدترین چیزی باشد که بریت ماری را رنجیدهخاطر میکند. او هرگز عادت به قضاوت کسی ندارد؛ فقط اینکه گاهی برخی افراد پیشنهادهای او را انتقاد برداشت میکنند؛ او اما هرگز چنین قصدی ندارد. در درون این زن عجیب و مشغول، انسانی هست با آرزوها، رؤیاها و تصورات بسیار فراتر از آنچه دیگران از ظاهر او برداشت میکنند.
در دهکدهٔ کوچک بورگ که فقط یک خیابان اصلی دارد که از این سر تا آن سر شهر میرود، بریت ماری پس از آنکه متوجه خیانت همسرش میشود، در یک مرکز به عنوان مستخدم کار میکند. قدم به قدم بریت ماری ماجراهای جالبی را پشت سر میگذارد و حتی از مربیگری تیم فوتبال بسیار ضعیف بچههای شهر نیز سردر میآورد. این کتاب رمانی طنزآمیز و مفرح و در عین حال عمیق و فراموشناشدنی است.
خواندن کتاب بریت ماری اینجا بود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای طنز اروپایی پیشنهاد میکنیم.
درباره فردریک بکمن
کارل فردریک بکمن نویسنده و وبلاگنویس سوئدی است که در دوم ژانویه ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمده است. پیشترها شهرت بکمن در سوئد بهخاطر وبلاگنویسی بود. او برای روزنامههای مختلف مقاله مینوشت و همکاریاش را با مجله مترو هم شروع کرد.
در سال ۲۰۱۲ کتاب مردی به نام اوه را نوشت که همان سال بیش از ۶۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. این کتاب در حال حاضر به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده، رتبهٔ اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلم برگرفته از کتاب با همین نام در ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد. او با همسر ایرانی خود دو فرزندش ساکن سوئد است. از آثار دیگر او میتوان به تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریت ماری اینجا بود و شهر خرسها اشاره کرد.
بخشی از کتاب بریت ماری اینجا بود
چنگال، چاقو، قاشق.
همان ترتیب همیشگی.
بریتماری قطعاً از آن آدمهایی نیست که بقیه را قضاوت کند. چنین کاری از او بعید است. اما کدام آدم متمدنی به این فکر میافتد که نظم کشوِ کارد و چنگال را تغییر بدهد؟
ما که حیوان نیستیم، هستیم؟
دوشنبهای در ماه ژانویه است. بریتماری پشت میزی در ادارۀ کار نشسته است. مسلماً اینجا خبری از کارد و چنگال نیست، اما فکرش از سرش بیرون نمیرود، چون به این نتیجه رسیده که بهتازگی همهچیز اشتباهی پیش میرود. کارد و چنگال باید مثل همیشه مرتب چیده شود، چون زندگی باید مرتب باشد. اگر زندگی آدم منظم باشد، میتوان آن را در معرض دید قرار داد. آدم، در یک زندگی منظم، آشپزخانه را تمیز میکند، به سرووضع بالکن میرسد و از بچهها مراقبت میکند. سختتر از هر کاری است که فکرش را بکنید. در زندگی منظم قطعاً کسی پشت میز ادارۀ کار نمینشیند.
موهای دختری که اینجا کار میکند زیادی کوتاه است. به نظرِ بریتماری مدلی مردانه دارد. البته، مدل مویش هیچ ایرادی ندارد، تازه خیلی هم مدرن است. دخترک به یک برگه اشاره میکند و میخندد، معلوم است که عجله دارد.
«لطفاً فقط اسم، شمارۀ ملی و نشونیتون رو اینجا بنویسین.»
بریتماری باید ثبتنام کند. انگار مجرمی چیزی بود. انگار برای دزدیدن شغل آمده نه پیدا کردنش.
دخترک قهوه را داخل لیوان پلاستیکی میریزد و میپرسد: «شیر و شکر میل دارین؟»
بریتماری که اهل قضاوت نیست. از او بعید است. اما کدام آدمی همچین کاری میکند؟ چرا لیوان پلاستیکی؟ مگر تحریم شدهایم؟ بریتماری دلش میخواهد حرف دلش را به دخترک بگوید، اما چون کِنت همیشه با او بر سر اینکه در روابطش بیشتر اجتماعی باشد بحث میکرد لبخندی زیرکانه میزند و منتظر میماند تا دخترک زیراستکانی بدهد.
کِنت همسر بریتماری است. مدیر یک شرکت است و در کارش به طرز باورنکردنی موفق. با آلمانیها بدهبستان میکند و روابط اجتماعی بسیار خوبی دارد.
دخترک دو قوطی کوچک شیرِ یکبارمصرف، از همانهایی که لازم نیست در یخچال نگهداری شود، به بریتماری تعارف میکند. سپس، یک لیوان پلاستیکی پُر از قاشق پلاستیکی جلوش میگذارد. بریتماری طوری وحشت میکند انگار لاشۀ حیوانی مُرده جلوش پرت کرده باشند.
برای همین، با سرش میگوید نه و با دستش طوری روی میز را تمیز میکند، انگار روی میز پُر از خُردهنانهای نامرئی است. کاغذها همهجا پخشوپلا شدهاند. معلوم است که دخترک وقت کافی برای مرتب کردنشان ندارد، به نظر بریتماری دخترک سرش زیادی شلوغ است.
دخترک با روی گشاده میگوید: «خیلهخب.» سپس به فرم کاغذی اشاره میکند: «فقط نشونیتون رو اینجا بنویسین.»
بریتماری سرش را پایین میاندازد. دلش برای خانه و کشوِ کارد و چنگالش تنگ شده است. دلش برای کِنت هم تنگ شده، چون کِنت تنها کسی است که همۀ فُرمها را پُر میکند.
وقتی دخترک میخواهد دهان باز کند تا حرف بزند، بریتماری حرفش را قطع میکند.
بریتماری، برای اینکه خیلی خودش را اجتماعی نشان دهد، لبخندی میزند و میگوید: «یادتون رفت زیراستکانی بدید. نمیخوام جای لیوان روی میز لک بشه. اگه امکان داره چیزی بدید که زیر فنجون قهوه بذارم.»
لحن صدایش گیراست، معمولاً وقتی اینطور حرف میزند که بخواهد خوشبینانه به لیوان پلاستیکی بگوید «فنجان».
«هوم، مهم نیست. هر کجا دلتون میخواد بذارید.»
انگار زندگی به همین سادگیهاست. انگار استفاده از زیراستکانی یا مرتبکردن کشوِ کارد و چنگال هیچ اهمیتی ندارد. دخترک، که با توجه به مدل موهایش نه کاربرد زیراستکانی را میداند نه فنجان مناسب و نه حتی آینه را، با خودکارش به قسمت «نشانی» روی کاغذ ضربه میزند.
«اما نمیشه که فنجون رو همینجوری روی میز بذارم، لک میافته. خودتون که متوجه هستین.»
دخترک نگاهی به روی میز میاندازد، سطح میز طوری است که انگار بچههای کوچک برای خوردن غذا در تاریکی با چنگال به جانش افتادهاند.
سپس، با لبخند میگوید: «واقعاً مهم نیست ها؛ خیلی کهنه و خطخطیه!» بریتماری حسابی حرص میخورد.
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۸۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
نظرات کاربران
• امتیاز: ۴.۵ • ژانر: ادبی/طنز • امتیاز کتاب بدون درنظر گرفتن علاقم به بکمن پایینتر از اینه. • ترجمه خیلی خیلی خوب بود. • این کتاب و کتاب مادربزرگ سلام میرساند و میگوید متاسف است تو یه جهان در جریان هستن و
به نظرم وقتی که کتاب رو تموم میکنی و بر میگردی جمله ی روی جلد کتاب رو میخونی و از صمیم قلب با اون هم نظری، خیلی قشنگه.
من نمیدنم چرا همه مردی به نام اوه رو بهتر میدونن این کتاب واقعا لطیف تر و زیباتره بعد از پایان کتاب احساس میکردم قلبمو توی این قصه جا گذاشتم👌
فردریک بکمن ، اون نویسنده اییه که میدونه شخصیت داستانش ، چه موقع و به چه چیزایی نیاز داره تا اون هارو بهش بده ، و توی نخ ریسی داستان ، چطور اونهارو گسترش بده یا از شخصیت ، پسش
موقع خوندن کتابهای بکمن حسی سراغت میاد که فقط منحصر به کتابای بکمن هست و در هیچ کتاب دیگری قابل تجربه نیست :) جذابیت این کتاب برای من در حد مادربزرگ سلام میرساند و شهرخرس ها و ما در برابر شما
تا حالا هر کتابی که از این نویسنده خوندم آخرش این غمو داشتم که چرا تموم شد.این کتاب رو هم خیلی دوس داشتم
اَفسانه🪴 به نظرم اعتماد به قلمِ فردریک بکمن بهترین اتفاق تو حوزه ی کتابخونی برای هر کتاب دوستیه♥️ این چهارمین اثر از آقای بکمن بود که خوندم و باید بگم فوق العاده ترینشون... بریت ماری، شخصیتی که ظرافت های رفتاریِ مخصوص به خودش
:شنیدم کسانی که پدرشون طرفدار لیورپول باشه هیچوقت تسلیم نمیشند!...این یکی از زیبا ترین جمله های کتاب بود. این تیم تسلیم نا پذیره واقعا! البته خیلی دل گیر شدم که فقط به فوتبال بریتانیا پرداخته بود. مکه فوتبال آلمان چشه آخه؟! کتاب
من حتی تو مقایسه با مردی به نام اوه هم این کتاب رو پایین تر نمیدونم. کلا نثر نویسنده برای من جذابه. در ضمن ترجمه هم مشکلی نداشت
اگر سریال بیگ بنگ تئوری رو ندیده بودم و شخصیت شلدون کوپر رو نمیشناختم، قطعااااا تحمل رفتارای بریت ماری برام غیر ممکن میبود😅 اما خدا رو شکر اونو میشناسم و بریت ماری در برابر اون، کاملا قابل تحمله 😅