دانلود و خرید کتاب اومون را ویکتور پلوین ترجمه پیمان خاکسار
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب اومون را اثر پیمان خاکسار

کتاب اومون را

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۲از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اومون را

کتاب اومون را اولین رمان ویکتور اولگویچ پلوین (۱۹۶۲)، نویسنده روس اهل مسکو است که خیلی زود او را به شهرت و محبوبیت رساند. این کتاب با ترجمهٔ پیمان خاکسار در نشر چشمه چاپ شده است. ویکتور اولگویچ پلوین همزمان با زمزمه‌های فروپاشی شوروی نوشتن را آغاز کرد و داستان‌های کوتاه زیادی در مجلات و مجموعه داستان‌های مختلف منتشر کرد. پلوین جوایز ادبی متعددی از جمله بوکر روسی برای مجموعه «فانوس آبی»‌ و جایزه ادبی ریچارد آلمان را در کارنامه دارد.

از دیگر آثار او می‌توان به رمان‌های پرفروش «زندگی حشرات»، «سرگردان» و «نسل پای وی» اشاره کرد. او در داستان‌های کوتاه و رمان‌هایش از چشم اندازی نامتعارف، فراواقعی و درآمیخته با ابعاد عرفانی، تصویری از روسیه کنونی ترسیم می‌کند. پلوین در حال حاضر از محبوب‌ترین نویسندگان کشور روسیه است.

درباره کتاب اومون را

نام رمان حاضر برگرفته از اسم «آمون» خدای بزرگ مصریان است که بعدها در اتحاد با رب النوع «را» بیا «رع» به «آمون را» تغییرنام داد. اومون نام قهرمان این داستان و البته نام نیروی ویژه پلیس روسیه است. اومون پسری است که علاقه زیادی به هوانوردی دارد. او در نوجوانی با یکی از دوستانش به نام میتیوک به مدرسه هوانوردی ارتش شوروی می‌رود اما در سر سودای فضانوردی می‌پروراند و تمام تلاش خود را می‌کند که به آکادمی فضانوردی وارد شود، ولی پس از مدتی با اتفاقات تلخی روبه‌رو می‌شود و درمی‌یابد واقعیت با تصورات او بسیار متفاوت است.

این اثر فضایی پست‌مدرنیستی و نماین دارد اما اصلاً خواننده را سردرگم نمی‌کند. زبان اثر راحت و روان است و با خواننده ارتباطی صمیمانه برقرار می‌کند. از آن‌جایی که پلوین در این اثر ژانرهای گوناگون را باهم ترکیب کرده است؛ نمی‌توان آن را در ژانر خاصی جای داد اما می‌توان گفت مایه‌های انسان‌گرایانه‌ی داستان بسیار پررنگ‌تر از خطوط دیگر است.

کتاب اومون را را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به ادبیات روسیه پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب اومون را

محل زندگی‌ام نزدیک سینما کاسموس بود. محلهٔ ما زیر سایهٔ ماکت یک موشک فلزی بود، ایستاده بر ستونی از دود که از تیتانیومِ پرداخت‌شده بود، شبیه شمشیری که در زمین فرو رفته باشد. ولی خنده‌دار این‌جاست که این موشک شروعِ شخصیت من نبود، شخصیت من از هواپیمایی چوبی آغاز شد که در زمین بازی کنار خانه‌مان قرار داشت. هواپیما که نمی‌شد بهش گفت، یک‌جور خانهٔ اسباب‌بازی بود با دو پنجره، و یک نفر موقع بازسازی‌اش با تخته‌سه‌لا برایش بال و دم درست کرده بود و دست‌آخر رویش رنگ سبز زده بود و چند جایش هم ستاره‌های قرمز بزرگ نقاشی کرده بود. دو سه نفر داخلش جا می‌شدند، بالایش هم یک اتاقک کوچک بود با یک پنجرهٔ سه‌گوش که به دیوار سازمان نظام‌وظیفه باز می‌شد. براساس قانونی نانوشته، تمام بچه‌ها این اتاقک را کابین خلبان به حساب می‌آوردند. هربار که مثلاً هواپیما مورد تهاجم قرار می‌گرفت اول آن‌هایی که در بدنهٔ هواپیما نشسته بودند بیرون می‌پریدند و بعد که زمین غرش‌کنان به پنجره‌ها نزدیک می‌شد خلبان، اگر فرصت می‌کرد، بیرون می‌پرید. من همیشه سعی می‌کردم خلبان باشم، واقعاً می‌توانستم آسمان و ابرها و زمین را ببینم که زیرم شناورند، در حقیقت تمام این‌ها را همان جایی می‌دیدم که دیوار آجری اداری نظام‌وظیفه قرار داشت، درست جایی که بنفشه‌های پُرزدار و کاکتوس‌های غبارگرفته با افسردگی از پنجره‌ها بیرون را نگاه می‌کردند.

نظرات کاربران

محسن
۱۳۹۷/۰۷/۰۷

طنز انتقادی هوشمندانه‌ای داره. اگر در مورد جنگ سرد و مسابقه فضایی شوروی و آمریکا اطلاعاتی داشته باشید، شوخی‌های کتاب براتون ملموس‌تر و جذاب‌تر می‌شه.

Dentist
۱۳۹۸/۰۳/۲۸

«اومون» نوجوانیه که علاقه‌ی زیادی به هوانوردی داره و همراه با دوستش «میتیوک» به مدرسه هوانوردی شوروی میره. ولی اون دو، در بدو ورود با اتفاقاتی مواجه میشن که نشون میده همه چیز با تصوراتشون بسیار متفاوت بوده و درگیر

- بیشتر
...💙
۱۴۰۰/۰۹/۲۹

ترجمه خیلی جاها افتضاح بود و بعضی قسمت ها هم مشخص بود کات شده ! در این مواقع خواننده بین زمین و آسمون می مونه که الان چی شد 😑 اگه ترجمه بهتری میداشت و متن کامل هم بود خیلی شیرین تر

- بیشتر
شراره
۱۳۹۹/۰۶/۱۳

اصلا جذاب نبود..اخرش نفهمیدم چیشد!!

geneva
۱۳۹۷/۰۹/۰۲

ریتم رمان ثابت نبود اوایل تند پیش رفت و در ۲۰‎٪ پایانی سرعت خیلی خیلی نسبت به ابتدا کند شده بود بطور کلی دوستش داشتم طنز زیر پوستی زیبایی داشت و چقدر قشنگ فضای کشوری کمونیست رو شرح میداد(طبل تو خالی

- بیشتر
Tamim Nazari
۱۴۰۲/۰۱/۰۵

در یک جمله نویسنده همه ما رو فریب داد😁😁😁😅😅😅

ali4144
۱۴۰۱/۱۱/۲۱

کتاب به ظاهر در مورد برنامه فضایی شوروی و ارسال مثلا اتوماتیک ها به ماه هست اما در اصل نویسنده به انتقاد و نقد از حکومت های ایدئولوژیک پرداخته که توی ابتدایی نیازهای مردمشون مونده اما تشنه دستاوردهای پرزرق و

- بیشتر
AS4438
۱۴۰۰/۱۲/۲۷

نتونستم تاآخرش بخونم، خاطرات بود، دوپسرکه ازبچگی به رفتن به ماه علاقه داشتند.

جواد
۱۴۰۰/۰۶/۱۱

زیاد جذاب نبود و برام پیچیده شد و سردرگم شدم

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۶)
اوایل کودکی (مثل پس از مرگ، البته شاید) انسان در یک زمان در تمام جهات گسترده می‌شود، برای همین می‌توانیم بگوییم هنوز وجود نداریم شخصیت بعداً به وجود می‌آید، زمانی که اتصال با یک جهتِ مشخص برقرار می‌شود.
صبا
زندگی معجزه‌ای بود سبز و مهربان، آسمان ساکن بود و بی‌ابر، خورشید می‌درخشید و در مرکز این دنیا خوابگاه دوطبقه‌ای بود که من روی راهروِ طولانی‌اش با ماسک گاز سینه‌خیز می‌رفتم. این اتفاقات همزمان هم خیلی طبیعی بود و هم دردناک و پوچ. زیر صورت دومم گریه کردم و خوشحال بودم که اشک‌هایم از رهبران گروه و چشم‌هایی که از لای در سرک می‌کشیدند تا شکوه و شرمم را ببینند پنهان است.
Tamim Nazari
سوراخ‌هایی که ما درشان زندگی می‌کردیم تاریک بودند و کثیف و احتمالاً خودمان هم لیاقت‌مان زندگی در چنین جاهایی بود، ولی در آسمان آبی بالاسرمان، در فضای میان ستارگان پراکنده، نقطه‌هایی از نوری یکتا و مصنوعی وجود داشت که بی‌شتاب از میان منظومه‌ها عبور می‌کردند، نقطه‌هایی که در همین سرزمین شوروی درست شده بودند، میان استفراغ و بطری‌های خالی و بوی گند تنباکو، نقطه‌هایی ساخته‌شده از فلز و نیمه‌هادی‌ها و الکتریسیته که حالا در فضا پرواز می‌کردند. و هر کدام از ما، حتا آن الکلیِ صورت‌آبی‌یی که در راه آمدن به این‌جا از کنارش گذشتیم و مثل وزغ از سرما در خودش جمع شده بود، حتا برادر میتیوک و البته من و میتیوک، سفارتخانهٔ کوچک خودمان را در آن فضای سرد و آبی داشتیم.
Tamim Nazari
یک لحظه از فکر نشستن در آن آلونک کوچک که بوی زباله می‌داد حالم به‌هم خورد، از فکر این‌که از فنجانی کثیف شراب ارزان نوشیده بودم، از این‌که تمام کشور پهناوری که درش زندگی می‌کردم پُر بود از این آلونک‌های حقیر که تمام‌شان بوی زباله می‌دادند و بسیاری از آدم‌ها درشان نشسته بودند و همان آشغالی را می‌نوشیدند که من نوشیده بودم. و از همه مهم‌تر، تصور دردناک این واقعیت که آن لایه‌های درهم نورهای رنگارنگی که هربار موقع تماشای مسکو از ارتفاع می‌دیدم منظره‌ای که همیشه نفسم را بند می‌آورد چراغ‌های امثال همین زاغهٔ بوگندو بودند. و بدتر از همه قیاس تمام این‌ها با هواپیمای زیبای امریکایی مجله بود.
Tamim Nazari
هر چند که پدرم گاهی اسلحه می‌کشید و به مردم شلیک می‌کرد، ولی ذاتاً آدم خبیثی نبود. ته وجودش شاد بود و دل‌رحم. خیلی دوستم داشت و آرزویش این بود که دست‌کم زندگی چیزهایی را که از او دریغ کرده به من ارزانی کند.
ZinBook
این ما نیستیم که زمانه‌ای رو که توش زندگی می‌کنیم انتخاب می‌کنیم، زمانه ما رو انتخاب می‌کنه.
AS4438

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

حجم

۱۲۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان