دانلود و خرید کتاب کنار دریا ورونیک اولمی ترجمه آوا قائمی
تصویر جلد کتاب کنار دریا

کتاب کنار دریا

امتیاز:
۳.۷از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کنار دریا

«کنار دریا» رمانی اثر ورونیک اولمی، رمان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس توانای فرانسوی است. او در سال ۱۹۶۲ در نیس متولد شد؛ بعد از اتمام تحصیلات در رشتۀ هنرهای نمایشی نزد ژان‌لوران کوشه، در سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ به عنوان دستیار کارگردان با گابریل گران و ژان‌لوئی بوردون همکاری کرد.

اولمی پیش از این رمان، نمایش‌نامه‌های بسیاری نوشته و روی صحنه برده بود و سرانجام در سال ۲۰۰۲ توانست جایزۀ مشهور کتاب اولی‌های آلن فورنیه را برای «کنار دریا» از آن خود کند. علاوه بر این، کتاب او جزء پرفروش‌ترین کتاب‌های سال ۲۰۰۱ فرانسه و آلمان بوده و به پانزده زبان ترجمه شده‌است. در سال ۲۰۰۷ برداشتی از این کتاب در قالب مونولوگ، در لندن روی صحنه رفت و فیلمی اقتباسی از روی آن ساخته شد.

داستان برگرفته از خبر کوتاهی است که اولمی در روزنامه خوانده‌بود. روایت مادری تنها که دو پسر خود، کوین و استانلی را در زمان مدرسه برای سفر به کنار دریا می‌برد. سفر با آخرین اتوبوس شب در هوای بارانی آغاز می‌شود. هتل کهنه، اتاق‌های بیش از حد کوچک، بی‌پولی و هوای بارانی که تشخیص زمان را غیرممکن می‌کند... شرایط می‌توانست بهتر از این باشد؛ اما اتفاق خوبی در انتظار این زن که به آرامی در این دنیای سرد و تاریک غرق می‌شد، نبود.

گزیده‌ای از داستان:

وقتی که اتوبوس رسید هر سۀ ما هیجان‌زده بودیم و کمی هم خجالت‌زده. اگر سوار یک کشتی لوکس درجه‌یک شده بودیم، دیگر آن‌قدر خجالت نمی‌کشیدیم. با این حال این فقط یک اتوبوس قدیمی پرسروصدا و سرد بود، واقعاً سرد بود. وقتی که سوارش شدیم انگار که وارد یخچال شده بودیم.

کرایۀ اتوبوس را با آخرین اسکناس صدی که برایم مانده بود پرداخت کردم و ته اتوبوس نشستیم. من و پسرها با ساک‌های ورزشی روی پاهایمان که با لباس‌های گرم پسرها پرشان کرده بودم. می‌دانم زیادی بود اما ترسی در جمع کردن وسایل بود که نمی‌توانم توضیح بدهم. می‌خواستم همه‌چیز را بردارم. می‌دانستم به هیچ دردی نمی‌خورد؛ اما می‌خواستم همراهمان باشد. وسایل خانه، چیزهای آشنایی که در نگاه اول بشناسیمشان. کوین می‌خواست اسباب‌بازی‌هایش را هم بیاورم؛ اما من نمی‌خواستم. خوب می‌دانستم که برای تفریح نمی‌رویم.

marie45
۱۳۹۶/۱۲/۱۰

راجب زنی هست که با دو فرزند پسرش زندگی میکنه و وضع مالی خوبی ندارن. با اندک پولی که داره . شبونه دست بچه هاش رو میگیره تا اونا رو ببره شهر دیگه و دریا رو ببینن, چون تاحالا پسراش

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۰/۰۴

این کتاب کم حجم – ۸۰ صفحه – داستان مادری است که می خواهد پسرانش را خوشحال کند، می خواهد به هر طریقی که شده آن ها را به دریا ببرد و لحظات خوبی را برای آن ها رقم بزند.

- بیشتر
کاوشگر
۱۳۹۹/۰۳/۰۴

کتاب مقداری سانسور داره ولی زیاد نیست...داستان یه زن بی کس و کار و دو تا پسر کوچکش هست که بی پولی به اونها فشار می یاره و...یه جورایی از یک سوم ابتدایی داستان آخرش رو حدس می زدم...ولی بازم

- بیشتر
moony
۱۳۹۸/۱۰/۱۹

می‌خواستم راجع به مده‌آ یه چیزی بنویسم و شروع کرده بودم همه‌ی اقتباس‌ها و ترجمه‌هاشو خوندن. یه دوستی این ر پیشنهاد داد و خوندم. الآن از خوندش خوش‌حالم ولی احساس می‌کنم به خاطر ایده‌ی مده‌آ ئه و نه به خاطر

- بیشتر
sasha
۱۳۹۶/۱۲/۱۱

داستان یکنواختی داشت و کمی گنگ بود اونجا که با بچه ها رفتن انگار یه چیزی حذف شد!

Atena snf
۱۴۰۲/۰۱/۱۴

تاریکه. وحشتناکه. غمناکه. این سه کلمه به خوبی این داستان کوتاهِ ۸۰ صفحه‌ای رو توصیف می‌کنن. نویسنده ایده‌ی داستان رو از خبر کوتاهی که توی روزنامه خونده گرفته. و در مورد یک مادر به همراه دو پسر نُه و پنج‌

- بیشتر
Of.the.sun
۱۳۹۷/۰۹/۰۸

کتاب بدی نبود ولی‌ خیلی هم جالب نبود

مریم
۱۳۹۹/۰۹/۱۰

داستان ، جذاب و بسیار غم انگیز هست. بنابراین کسانی که روحیات حساسی دارند یا زود افسرده میشوند و یا خودشان غم و مشکلی دارند نباید اصلا این داستان را بخوانند. عیب داستان ناامیدی و غلبه افسردگی و مشکلات بر

- بیشتر
آوا داوودی فر
۱۴۰۲/۱۱/۲۸

یکی از دوستان نوشته بود اگر غمگین هستید یا افسرده ید این کتاب را نخوانید و من اضافه می کنم اگر مادر دو فرزند هستید نیز این کتاب را نخوانید. همیشه به مادر های فقیر فکر می کنم به مادر

- بیشتر
فاطمه سادات حبیبیان
۱۴۰۱/۰۴/۰۴

شخصیت پردازی فوق‌العاده بود... کتاب به شدت تلخ بود و چیزی که خیلی برام جالب بود اینه که اصلا شخصیت داستان رو قضاوت نکردم و انقدر باهاش همدلی کردم و درکش کردم که پر از بغضم و این هنر فوق‌العاده

- بیشتر
می‌خواستم بگویم همۀ دنیا منتظرت هستند؛ اما اشتباه بود. می‌دانم که هیچ‌کس منتظرمان نیست. اما حق نداریم گه‌گاهی دروغ بگوییم؟ تبدیل بشویم به پری و به بچه‌ها این شانس را بدهیم که خیال‌بافی کنند، چه اشکالی دارد؟
نازنین بنایی
و من خوب می‌دانم که این خنده به محض اینکه بزرگ شوید، ترکتان خواهد کرد.
POV
اما خب، نمی‌توانیم در همه‌چیز خوب باشیم. نمی‌توانیم همه کاری بلد باشیم. مُردم این‌قدر این را برای مددکار اجتماعی تکرار کردم.
مریم
این اتاق هیچ ارزشی برایم نداشت. آنجا در گذر از بین دو دنیای ناشناخته بودم. این اتاق یک سالن انتظار بود، سالن گم‌شده‌ها. اطرافمان ازدحام بود. ازدحامی از قبل و بعد که ردپاهایی از خودشان به جا گذاشته بودند. در میان آن‌ها چه کسی بودم؟ چه‌کار می‌کردم؟ چشم‌هایم را بستم و دیگر هیچ‌جایی برای رفتن نداشتم. پرت شده بودم، در نوسان، مثل یک شیء کوچک به‌دردنخور. این چیزها در سرم می‌چرخید، هلم می‌داد. این حس را خوب می‌شناختم. همانی است که قبل از فکرهای مزخرفم اتفاق می‌افتد. چیزی که مستقیماً من را به همان‌جایی که نباید بروم می‌برد.
نازنین بنایی
فکرهایی هستند که تو را با خود مستقیماً به اعماق پرتگاه می‌برند
POV
دیدن غم هیچ‌وقت قشنگ نیست.
آوا داوودی فر
می‌خواستم به شب قبل برگردم. شبی بدون رؤیا و بدون بی‌خوابی. شبی که من را از خودم جدا می‌کرد. می‌خواستم دوباره به همان چالۀ بدون تهدیدی برگردم که درونش افتاده بودم؛ ولی برای همیشه گمش کرده بودم. دیشب شبی مثل بقیه داشتم؟ این همان چیزی است که هر شب به سراغشان می‌آمد؟ پاداشی به خاطر اینکه روزشان را به خوبی گذرانده بودند؟ من هیچ‌وقت پاداشی نگرفته‌ام. خوابم چاقویی است که طناب‌هایی را که در طول روز ازشان آویزان می‌شوم، می‌برد. رها شدم و دوباره همین ماجرا شروع شد. به جای برگشتن به شب قبل، کمی دورتر به عمق افکار سیاه یخ‌زده‌ام رفتم. می‌شناختمشان. نمی‌خواستم آنجا بمانم، در آن‌ها غوطه‌ور شوم و غرق شوم.
نازنین بنایی
حدس بزنید به کجا رسیدیم! باور نمی‌کنید چه چیزی در انتظارمان بود! دریا، خودش است، دریا! درست در وسط شهر. اتفاق کمی نیست. اینکه دنبال کافه بگردی و اقیانوس را پیدا کنی. هر روز این اتفاق نمی‌افتد. یک غافلگیری حسابی بود.
مریم
یک لحظه احساس خوشبختی کردم. عجله داشتم که پسرها به رختخواب بروند، آرام. و فردا صبح شود، درست همان‌طور که برای بقیه می‌شود؛ آن‌هایی که شب می‌خوابند چون خسته هستند، چون ساعت‌به‌ساعت روزشان را پر می‌کنند و صبح بیدار می‌شوند، چون طبیعی است. باید این کار را کرد و آن‌ها این کار را می‌کنند. نه مثل من که روز و شب را قاطی می‌کنم. وقتی بیدار می‌شوم که همه استراحت می‌کنند. از این گذشته وقتی بیرون می‌روم، همیشه با خودم فکر می‌کنم همۀ این آدم‌ها کجا می‌روند. به سمت راست می‌روند، به سمت چپ، خیابان‌ها را پشت سر می‌گذارند، حتی کسانی هستند که در حال راه رفتن با تلفن صحبت می‌کنند، چطور می‌توانند این‌قدر کار برای انجام دادن داشته باشند؟
نازنین بنایی
فردا پابرهنه روی شن‌های ساحل راه خواهیم رفت. درحالی‌که می‌خندیم، پاهایمان را در آب خواهیم کرد. پس چرا خوابم نمی‌برد؟ حتی دیگر حس آواز خواندن هم نداشتم. گاهی وقت‌ها همین‌طوری است که همه‌چیز افسرده‌ام می‌کند. دیگر نمی‌دانم با خودم چه‌کار کنم. رؤیاهایم را در چه مسیری پیش ببرم. حتماً مسیرهایی برای دنبال کردن هست. مسیرهایی که خطرناک نیستند. بی‌حاشیه‌اند.
نازنین بنایی

حجم

۱۰۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۱۰۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۶,۲۵۰
تومان