دانلود و خرید کتاب زیبا لودمیلا اولیتسکایا ترجمه مهناز صدری

معرفی کتاب زیبا

لودمیلا اولیتسکایا( - ‌‫۱۹۴۳)، نویسنده روسی است. اولیتسکایا در مدرسه هنری متعلق به یهودیان به عنوان مسئول بخش ادبی مشغول به کار شد و برای تئاترهای عروسکی و کودکان نمایشنامه می‌‌نوشت. در اواخر دهه هشتاد داستان‌هایش را در مجلات ادبی به چاپ رساند. بسیاری از آثارش (تقریبا هشت نمایشنامه) به صورت فیلم و مجموعه‌‌های تلویزیونی درآمد. او بارها برنده جوایز ادبی مهمی، چه در داخل روسیه و چه در اروپا (تقریبا نوزده جایزه)، شده و آثارش به بیش از بیست و پنج زبان ترجمه شده و مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. منتقدان آثارش را نمایشی از ظریف‌‌ترین و پنهان‌‌ترین احساس‌‌های طبیعی انسان می‌‌دانند و توجه عمیق او را به جزئیات زندگی می‌‌ستایند. اولیتسکایا درباره خود می‌گوید از نویسندگانی نیست که از پیش به طراحی مصنوعی آثارشان می‌‌پردازند، طراح داستان‌های او خود زندگی است.
fereshteh amani
۱۳۹۹/۰۸/۲۲

راستش کتاب درباره آدم‌های فقیر جامعه است، معلولین و فقرا و طرد شدگان. آدم‌های بدشانس. که به هرحال در نهایت معنایی برای زندگی پیدا میکنند و چیز قشنگی برای ادامه دادن. ترجمه روان بود و چون همه روایت‌ها عین این

- بیشتر
نازبانو
۱۳۹۷/۰۴/۱۳

عاااالی با پایان های جالب ، ترجمه هم عاالی

leila
۱۳۹۶/۰۶/۰۴

در کل خوب بود ولی یجاهایی خسته کننده بود

هومن ج
۱۳۹۴/۰۵/۲۶

چقدر خوبه این کتاب. داستانهای کوتاه با بیان ظریف جزئیات لازم، که خسته کننده نمیشه هیچ جا. و اگرچه که داستانها از حیث شخصیت های داستان و موضوع کاملا از هم جدا هستن، اما بین تمام داستانها یک اشتراک پهنانی

- بیشتر
کاربر ۴۵۹۱۴۸۲
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

داستانهایی با شخصیت پردازی موفق و جذاب و گیرا. اگر به داستان کوتاه علاقه دارید حتما بخوانید

کاربر ۱۳۸۳۰۸۹
۱۳۹۹/۰۵/۲۶

داستانها یا حال خوبی دارند یا حداقل با حال خوبی به پایان می‌رسند. شخصیت‌پردازی‌ها خوب است و فضای داستان کند و تکراری و ملال‌آور نمی‌شود. ترجمه هم روان است. یک نمونه خوب برای خواندن و لذت بردن از ادبیات روسیه.

@kayvan71
۱۴۰۳/۰۵/۱۴

این کتاب بسیار خواندنی وروشن وروان است ودرعین حال پر از احساسات ملموس جاری در زندگی

کاربر ۱۲۳۷۸۲۴
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

راحت و روان خوانده میشود با داستانهایی که مطمئنا یک بار خواندنش جالب خواهدبود.

chista
۱۳۹۵/۰۱/۰۳

داستان‌های زیبایی بودند با تم اخلاقی-مذهبی، من از خواندنشان لذت بردم

محمد امين
۱۳۹۴/۰۹/۰۳

فوق العادست. زنده و پیوسته. به هیچ وجه خسته نمیشی.

می‌گويم: «پدر، من ديگر علاقه‌ای به مسايل دينی ندارم، البته به غير از دستورات اخلاقی.» می‌گويد: «اين از همه مهم‌تر است!»
Aysan
فقط به من راستشو بگو. چی کم داری؟» زينا کمی اخم کرد، سرش را پايين انداخت و گفت: «کاتيا، امروز من همه‌چيز دارم.» کاتيا خنديد و گفت: «درست شناختمت! آدمای خيلی کمی می‌گن همه چی داريم. معمولاً آدما هر چقدر هم که داشته باشن باز کمه‌شونه، همش می‌خوان، انگاری هارَن، زجر می‌کشن و تا آخر عمرشون همديگه‌رو نمی‌تونن ببينن. همش هم از حسوديه، که چرا اون داره و من ندارم. می‌فهمی چی می‌گم؟»
Aysan
داستانک دارم سر، دست، پا، سن و سال، تاريخ تولد و مرگم، و حتا جنسيتم، آدرس، ای‌ميل و اسم و فاميلم را فراموش می‌کنم و چقدر حالم خوب است! واقعا وحشتناک است: نه کسی تو را مجازات می‌کند و نه کسی به تو پاداش می‌دهد. کاملاً آزادی. حساب و کتابت با خودت است. واقعا وحشتناک است! دوستی کشف کرده است که دی.اِن.اِی اطلاعات وراثتی انسان نيست، بلکه کد شخصی او برای ورود به کامپيوتر آسمانی است. شايد؟
Aysan
پدرم هميشه کمی خنده‌دار به نظر می‌رسيد، ولی شواليه بود! شواليه‌ای بزرگ! او برای زنان احترام بسياری قائل بود، البته بی‌خودی نه، بلکه به خاطر آن‌که همه زنان را از خويشاوندان آلوچکای عزيزش می‌دانست
نازبانو
آنا مارکوونا دست سبک و پرخيری داشت و زندگی دختران دهاتی را که خدمتکارش می‌شدند، سروسامان می‌داد؛ آن‌ها را به محض آمدن به مدرسه شبانه می‌فرستاد، شوهرشان می‌داد، بعدها روزهای جشن و اعياد آن‌ها همراه شوهران و فرزندانشان به ديدن آنا مارکوونا می‌آمدند.
نازبانو
من و آن عرب از دور به هم نگاه می‌کرديم. در پايان جلسه، وقتی سرمان کمی خلوت شد، به طرف هم رفتيم و صميمانه دست‌های يکديگر را فشرديم. او، البته به زبان انگليسی پانصد مرتبه بهتر از من صحبت می‌کرد، ولی نيازی به صحبت کردن نبود. يادم است که گفت: «واقعا داستان مادربزرگ و راديو معرکه بود!» ما يکديگر را بی‌واسطه واژه‌ها درک می‌کرديم. بهتر از آن نمی‌شد. و بعد برای هميشه خداحافظی کرديم، درحالی‌که مهرمان تا به آخر در قلب‌هايمان باقی ماند. حيف که اسمش را فراموش کرده‌ام ــ اين اسم‌های عربی را سخت می‌شود به خاطر سپرد.
Aysan
بين زن و شوهر هماهنگی عميقی بود. در هر کاری که ورا الکساندرونا انجام می‌داد، نشانی از شوهرش نيز ديده می‌شد: دقت، صحت و اجتناب از هرگونه تخمين و تقريب.
نازبانو
تانيا پس از زايمان خيلی چاق شده بود و ديگر توجه کسی را جلب نمی‌کرد و فقط متعلق به شوهرش بود. همان‌طورکه زيبايی عميق و کاملاً آرامش.
نازبانو
می‌دانی ژنيا، خيلی فکر کرده‌ام که چرا اين اتفاق برای من افتاد. اولنمی‌توانستم علتش را بفهمم، ولی بعد فهميدم: من در زندگی خيلی دوندگی کرده‌ام، خيلی بالا و پايين رفته‌ام. اين اتفاق به من گفت: ديگر وقت نشستن است. حالا بنشين و فکر کن...`» من هم مثل نون. کاف. نشستم و فکر کردم: تقريبا همه آشنايانم اگر جای نون. کاف. بودند فقط شکوه می‌کردند که چرا چنين اتفاقی برايشان افتاده است.
نازبانو
اولين کشيشی که بعد از سکته نزدش رفته بود، سختگيرانه اجازه نداده بود با دست چپ صليب بکشد. گفته بود: «از صليبی که با دست چپ کشيده شود، فقط شياطين خوشحال می‌شوند.» دومی که مهربان بود گفته بود: «با هر دستی که می‌توانی صليب بکش.» ولی سومی که عاقل بود بعد از ديدن دست راست خاله‌ام با آن انگشتان جمع شده در هم پرسيده بود: «می‌توانی با دست چپ دست راستت را بلند کنی؟» «بله، می‌توانم.» بعد از آن او به کمک هر دو دست برای همه اهل خانه صليب می‌کشد و آنان را به فرشته همراهشان می‌سپارد.
Aysan

حجم

۸۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۸۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
۵۶,۵۰۰
تومان