دانلود و خرید کتاب صوتی در جمع زنان
معرفی کتاب صوتی در جمع زنان
کتاب صوتی در جمع زنان داستانی از چزاره پاوزه با ترجمه مجتبی ویسی است که با صدای متین بختی میشنوید. این داستان تصویری از ایتالیای بعد از جنگ است و بازتاب نگاه تلخ و انتقادی نویسنده را میتوان در آن دید.
کتاب صوتی در جمع زنان داستانی از چزاره پاوزه است که در آن میتوان انعکاس نگاه انتقادی او را به سیاستهای کشورش دید. او در این کتاب در پی ترسیم تصویری از کشورش ایتالیا است که حالا بعد از جنگ تلاش میکند روی پای خودش بایستد. هرچند او داستان را با نگاهی انتقادی نوشته است اما کار و تلاش فردی را از یاد نبرده و آن را میستاید.
ایتالو کالوینو در ستایش رمان در جمع زنان اینطور نوشته است: «این اثر چنان ژرفایی دارد که خواننده مدام وجوهی تازه و مفاهیمی جدید در آن کشف میکند.«
کتاب صوتی در جمع زنان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از دوستداران رمانهای خارجی و ادبیات داستانی هستید، شنیدن کتاب صوتی در جمع زنان را به شما پیشنهاد میکنیم.
درباره چزاره پاوزه
چزاره پاوزه (Cesare Pavese) ۹ سپتامبر ۱۹۰۸ در تورین ایتالیا به دنیا آمد. او رماننویس، شاعر، مترجم و منتقد ادبی اهل ایتالیا بود که موفق شد جایزه ادبی استرگان را از آن خود کند. او سهم به سزایی در شناساندن نویسندگان آمریکایی به ایتالیاییها داشت و این را میتوان از ترجمههایش هم دریافت کرد. همچنین پاوزه را به عنوان یکی از مهمترین چهرههای ادبی قرن بیستم ایتالیا میشناسند که در متحول کردن ادبیات این کشور نقش داشته است.
چزاره پاوزه در دوران اوجگیری فاشیسم قادر به انتشار آثارش نبود. او در سال ۱۹۳۵ به زندان افتاد. دو سال را نیز با پارتیزانها روزگار گذراند. اغلب آثارش را در حد فاصل سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ نوشت. او ۱۷ اوت ۱۹۵۰ دست به خودکشی زد و از دنیا رفت. هفت سال پس از مرگش جایزه چزاره پاوزه به افتخار او در ایتالیا بنیان نهاده شد.
بخشی از کتاب صوتی در جمع زنان
با آخرین برف ماه ژانویه وارد تورین شدم؛ درست مانند تردست یا فروشندهای دوره گرد که نان شیرینی مغز بادامی میفروشد و همان ایام سر و کلهاش پیدا میشود. چشمم که به دکهها و درخشش چراغهای گازی زیر پیادهروهای سرپوشیده افتاد، تازه به یاد آوردم که ایام کارناوال و جشنهای همگانی است. از آنجا که هوا هنوز تاریک نشده بود قدمزنان از ایستگاه به طرف هتل راه افتادم و به زیر تاقهای بالای سر مردم نگاهی مختصر انداختم. سوز هوا به پاهایم نیش میزد و خستگی هم مزید بر علت شده بود تا جلوی ویترین مغازهها یکدفعه بایستم و چند لحظه لباس خز را بر تنم بفشارم تا گرم شوم؛ بیآنکه نگران تنه زدن عابران باشم. به آن فکر میکردم که حالا دیگر روزها بلندتر میشوند و طولی نمیکشد که تراشهای از نور خورشید گلها را خشک کرده، راه را برای ورود بهار باز میکند.
چنین بود که در آن تاریک روشنای پیادهروها، تورین را از نو دیدم. وارد هتل که شدم به چیزی جز یک حمام گرم، دراز کشیدن و شبی طولانی نمیاندیشیدم؛ چون به هر حال ناچار بودم مدتی در آن شهر بمانم.
با کسی تماس نگرفته بودم و هیچ کس نمیدانست در آن هتل اقامت کردهام. حتی یک دسته گل هم در انتظارم نبود. در اتاق هتل که بیهدف راه میرفتم، پیشخدمت زن روی وان خم شده بود و حمام را آماده میکرد. تند تند حرف میزد. کمتر پیش میآید که یک پیشخدمت مرد در چنین مواردی وراجی کند. به او گفتم برود. گفتم که: «خودم به تنهایی از پس کارها برمیآیم.» دختر روبرویم ایستاد. دستهایش میلرزید. چیزی زیر لب گفت. پرسیدم اهل کجاست. بلافاصله سرخ شد و جواب داد که ونیزی است. گفتم: «از لهجهات پیداست. من اهل تورینم. ببینم، تو دوست داری به شهر خودت برگردی؟»
با خشنودی سر تکان داد.
گفتم: «پس امیدوارم متوجه باشی که من تازه به زادگاهم برگشتهام. لطفی کن و بگذار از این لحظات لذت ببرم.»
گفت: «معذرت میخواهم. میتوانم بروم؟»
در آب گرم که آرام گرفتم چشمهایم را بستم؛ چشمهایی که از آن همه حرفهای بیمورد به درد آمده بودند. هر قدر بیشتر خود را متقاعد میکردم که حرف زدن بیهوده است نیازم به آن بیشتر و بیشتر میشد؛ به خصوص در جمع زنان.
زمان
۵ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۲۸۹٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۲۸۹٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد