برای خرید و دانلود کتاب بادبادکباز نوشته خالد حسینی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
«بادبادکباز» اثر ماندگار خالد حسینی (-۱۹۶۵) نویسنده افغان-آمریکایی است. خالد حسینی با وجود دوری از کشورش، با درد و رنج مردمش بیگانه نیست و بندبند وجودش با غم و اندوه هم وطنان ستمدیدهاش درگیر است. اندوه و مظلومیتی که در سطرسطر این اثر بهخوبی نمایان و قابل درک است.
بادبادکباز، روایت دوستی امیر و حسن است. امیر در دوازدهسالگی به حسن خیانت میکند و با حمله روسها به افغانستان، با پدرش به آمریکا مهاجرت میکند؛ اما عذاب آن خیانت را حتی در شادترین لحظات زندگی هم با خود دارد. او بعد از چندین سال از طریقی متوجه گرفتاری فرزند حسن شده و برای نجات او راهی افغانستان میشود و...
بریدهای از داستان:
...بابا هیچ وقت علی را دوست خودش معرفی نکرد! عجیب اینجا بود که من هم حسن را دوست خودم نمیدانستم. بیخیال این که دوچرخهسواری را با هم یاد گرفتیم... بیخیال اینکه با جعبههایی مقوایی دوربین درست میکردیم... بخیال این که کل زمستان را بادبادک بازی میکردیم... بیخیال این که افغانستان برایم چهرهی پسر بچهای لاغر با سرتراشیده و گوهای بزرگ است، پسری با چهرهی عروسکهای چینی که همیشه لبخند لب شکری داشت... بیخیال همهی اینها بشویم، چون بر خاطرات نمیشود کاری کرد. همین طور مذهب. من پشتو و سنی بودم و حسن هزارهای و شیعه، این موضوع را هیچ چیز نمیتوانست تغییر دهد، هیچ چیز!
ولی ما بچههایی بودیم که با هم بازی میکردیم و راه میرفتیم، این موضوع را هیچ تاریخ و قومیت و مذهبی نمیتوانست تغییر دهد. بیشتر اوقات دوازده سال اول زندگیام را با حسن بودم، گاهی احساس میکنم کودکیام یک روز بلند تابستانی بوده که با حسن بازی میکردیم یا میان درختان حشرات را آزار میدادیم. از بزرگترین کارهای بچگی ما زمانی بود که نیش زنبوری را میکشیدیم و دور کمرش نخ میبستیم تا هر وقت پرواز کرد، یکدفعه کشیده شود.
دستهبندی | |
تعداد صفحات | ۳۸۴ صفحه |
قیمت نسخه چاپی | ۷۵,۰۰۰ تومان |
نوع فایل | EPUB |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۱۱/۰۸ |
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۴۳-۲۴-۹ |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۲۶۳)عاااالی
این کتاب از اون دسته کتابهاییه که واقعا دوست داری تموم نشه وقتی کتاب و می خونی انگار با اون داری زندگی میکنی قشنگ باهاش ارتباط می گیری داستان پرکششی داره و بعد از خوندنش حتما چند روز باهاش درگیری
او گفت: خیلی می ترسم و من گفتم: چرا؟ و او گفت: چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. خوشحالی این شکلی وحشتناک است! ازش پرسیدم: چرا؟ و او گفت: وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد، می گذارد این
عاااالیه
کتاب جذابیت و داستان پردازی فوق العاده ای داره و تصویر ذهنی خوبی می تونه براتون بسازه ، گاهی اوقات برای مظلومیت حسن گریه ام می گرفت و متنفر شدم از هرکسی که به واسطه ثروت یا قدرت (چه فیزیکی