کتاب بادبادکباز
معرفی کتاب بادبادکباز
کتاب «بادبادکباز» اثر ماندگار خالد حسینی نویسندهٔ افغان - آمریکایی است. این کتاب با ترجمهٔ کیمیا مرادقلی در انتشارات نکوراد چاپ شده است.
درباره کتاب بادبادکباز
خالد حسینی با وجود دوری از کشورش، افغانستان، با درد و رنج مردمش بیگانه نیست و بندبند وجودش با غم و اندوه هموطنان ستمدیدهاش درگیر است. اندوه و مظلومیتی که در سطرسطر این اثر بهخوبی نمایان و قابل درک است.
بادبادکباز، روایت دوستی امیر و حسن است. امیر در دوازدهسالگی به حسن خیانت میکند و با حمله روسها به افغانستان، با پدرش به آمریکا مهاجرت میکند؛ اما عذاب آن خیانت را حتی در شادترین لحظات زندگی هم با خود دارد. او بعد از چندین سال از طریقی متوجه گرفتاری فرزند حسن شده و برای نجات او راهی افغانستان میشود و...
کتاب بادبادکباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات افغانستان و آثار خالد حسینی پیشنهاد میشود.
درباره خالد حسینی
خالد حسینی نویسنده توانای افغان ۴ مارس ۱۹۶۵ در کابل به دنیا آمد. پدرش تاجیک و مادرش اصالتا پشتون بودند. مادر در دبیرستان دخترانه فارسی و تاریخ درس میداد و پدرش دیپلمات وزارت خارجه بود. همین موضوع آنها را در سال ۱۹۷۶ به پاریس کشاند و کمی بعد با برکنار شدن پدر از کار به آمریکا مهاجرت کردند.
خالد حسینی تحصیلاتش را در رشته پزشکی در دانشگاه پزشکی شهر سن دیگو به اتمام رساند و در سال ۲۰۰۶ از سوی آژانس پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) به عنوان سفیر حسن نیت این سازمان در افغانستان شناخته شد. او در سفری که در سال ۲۰۰۷ به افغانستان داشت، بنیاد خالد حسینی را بنیان نهاد. این نهاد برای کمک به افغانها، تاسیس شده است.
رمانهای خالد حسینی برای مدتهای طولانی در فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار گرفتند. بادبادک باز که اولین اثر اوست به ۴۸ زبان ترجمه شده است. آثار دیگر او، هزار خورشید تابان، و کوهستان به طنین آمد و دعای دریا است که همگی به فارسی ترجمه شدهاند. او، همسر و دو فرزندش در سنخوزه کالیفرنیا زندگی میکند.
بخشی از کتاب بادبادکباز
«فصل اول
دسامبر ۲۰۰۱
در یکی از روزهای سرد زمستانی ۱۹۷۵ وقتی که دوازده سالم بود به آدمیتبدیل شدم که حالا هستم. کاملا آن روز خاطرم هست که پشت دیوار نیمه خرابه شدهای خم شده بودم و کوچهی کنار جوی یخزده را نگاه میکردم. سالها گذشت و تجربیات زندگی به من فهماند که آنچه دربارهی فراموش کردن خاطرات گذشته میگویند، اشتباه است چون خاطرهها همیشه با ما خواهند بود. الان که به گذشتهها فکر میکنم میبینم گذشتهام را همراه خود آوردهام.
تابستان پارسال، رحیم خان از پاکستان باهام تماس گرفت و خواست که همو ببینیم، تلفن به دست در آشپزخانه بودم و مطمئن بودم تنها رحیم خان نیست که از گذشته برایم مانده است. گذشتهام با تاوان گناههایی که هنوز ندادهام، برایم مانده. بعد از قطع کردن تلفن برای قدم زدن کنار دریاچهی اسپرکلز۱در ضلع شمالی گلدن گیت رفتم. آب دریاچه با نسیمی به این سو و آن سو میرفت به بادبادکهای رقصان در آسمان که شبیه یک جفت چشم کنار هم قرار داشتند و بالای درختان بلند ضلع غربی پارک به پرواز درآمده بودند از آسمان شهر سانفرانسیسکو که حالا شهرم شده بود نگاه میکردم. به یکباره صدای حسن در گوشم پیچید که فریاد میزد: «شما جان بخواه!»
روی یک صندلی زیر درخت بید مجنون نشستم. یاد حرف رحیم خان که دنبال راه حلی بود افتادم. هنوز دیر نشده و میتوان جبران کرد. همانطور که بادبادکها را نگاه میکردم یاد باباعلی و کابل افتادم. یاد زندگیای که تا زمستان ۱۹۷۵ داشتم و از آن به بعد سرنوشتم تغییر کرد و از من آدم امروز را ساخت.»
حجم
۳۰۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۰۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
داستان زیبا و تلخ و پر رنجی دارد. دربارهٔ پسری که در کودکی خود را مقصر در حادثه ای میداند و اکنون بزرگ شده و یاد آوری قصور و رفتار هایش او را در تفکری رنج آور فرو می برد
اونقدی حالم بده که سختمه نظرمو بنویسم حتی... درحین خوندنِ کتاب همش عصبی میشدم و معده دردم شروع میشد و حالم خوب نبود بابتِ خوندنش, چون مسائلی که شرح داده بود باعث تاسف و ناراحت کننده بود... جزوِ کتاباییه که وقتمو
اولین نسخه چاپی کتاب رو از نشر نیلوفر با ترجمه ی آقای غبرائی خوندم و بسیار برام لذت بخش بود. البته سه سالی ازش میکذره اما هنوزم فکر میکنم داستان راکدی نبود....افت و خیز داستان برام بسیار جذاب بود هر
عرض ادب. به قول یکی از کاربران، در یک کلام: تلخ! و سرشار از اندوه، و تکاندهنده! از اون دست کتاباییه که بعدِ خوندنش، دل آدم میخواد دست از ز غوغای جهان فارغ بودن بکشه! با وجود ناتوانی، یه حرکتی، دادی، فریادی چیزی
کاش می شد ملت فهیم ایران اندکی متوجه می شدند بقیه ادما از ملیت های دیگه هم ادمن و کسی حق نداره بهشون توهین کنه
توی کودکی و نوجوانی عادت داشتم کتابی که دستم میگرفتم تا تموم نمیشد زمین نمیذاشتم. حتی گاهی یواشکی موقع خوردن غذا ادامه میدادمش ازون روزها خیلی سال گذشته و من دوباره با این کتاب به اون روزها برگشتم ساعت 5صبح شروعش کردم
این کتاب رو زندگی خواهید کرد با چشم های امیر توجه پدرانه رو طلب می کنید حس گناه بچه مادر سر زا رفته رو میفهمین و اهمیت توجه به این بچه ها رو ترس رو تجربه می کنین حس گناه،عذاب وجدان،خیانت،دروغ،پذیرش خود،عشق،مسیر خود
میخواستم کتاب دیگه دانلود کنم ولی دستم خورد و این کتاب دانلود شد چند صفحه ای که ازش خوندم دیگه نتونستم بذارمش کنار و کتاب رو نه بصورت کامل ولی تکه تکه یک شبه خوندم. کتاب روایتگر بخش کوچکی از
خیلی رمان زیبایی بود ،نویسندش خیلی عالی نوشته ،تمام صحنه ها را خیلی خوب توصیف کرده انگار اونجا بودم و واقعا میدیدم دوست نداشتم کتابا زمین بگذارم، نظرم نسبت به مردم افغانستان خیلی تغییر کرد مرگ بر جنگ،مرگ بر طالبان،مرگ بر نژاد
درون مایه اصلی داستان اینه که در پس همه تصمیم هاو انتخاب های ریز و درشت ما ،عواقبی نهفته هستش...(همه چیز بستگی به کارایی که میکنیم دارد) . قبل خوندن این کتاب هیچی از افغانستان نمیدونستم،از اختلاف پشتو و هزاره ها،از حمله