دانلود و خرید کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم) توشیکازو کاواگوچی ترجمه سامره عباسی
تصویر جلد کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)

کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)

معرفی کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)

کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم) نوشتۀ توشیکازو کاواگوچی و ترجمۀ سامره عباسی در نشر مون به چاپ رسیده است. کتاب، داستانی فانتزی دربارۀ کافه‌ای در شهر توکیو است که آدم‌ها با رفتن به آنجا می‌توانند طبق شرایط خاصی در زمان سفر کنند و پیش از آنکه قهوه‌شان سرد شود از سفر بازگردند.

درباره کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)

اگر به گذشته برگردید، می‌خواهید چه کسی را ببینید؟ این اولین جملۀ کتاب «پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود»، ما را با یکی از پرسش‌های امکان‌ناپذیر در زندگی روبه‌رو می‌کند. اگر به گذشته برگردیم شاید دوست داشته باشیم کسی را ببینیم که از دست داده‌ایم یا نتوانستیم آخرین حرف‌هایمان را به او بگوییم، اما کجا؟ در یکی از محله‌های توکیو کافه‌ای وجود دارد که آدم‌ها با رفتن به آنجا می‌توانند در زمان سفر کنند تا کسی را ببینند که شاید مرده باشد و آن‌ها هیچ‌گاه فرصت پیدا نکردند آخرین حرف‌های خود را به او بگویند، اما این سفر در شرایط خاصی امکان‌پذیر است. یکی اینکه نمی‌توانند جلوی وقوع اتفاق‌ها را بگیرند؛ همچنین سفر محدودیت زمانی دارد؛ یعنی تا پیش از سردشدن قهوه باید برگردند. در این سفر نمی‌توان هیچ تغییری در آنچه رخ داده است، به وجود آورد و اگر این قانون به هم بخورد عواقبش ناگوار خواهد بود، اما این فقط آغاز ماجرا است و این سفر در زمان قرار است ابعادی دیگر هم پیدا کند. کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)، جلد چهارم است از مجموعۀ فانتزی «پیش از آنکه قهوه‌‌ات سرد شود» است. هر سه جلد قبلی کتاب نیز به فارسی ترجمه شده‌اند. محتوای جلد چهارم شامل چهار بخش است.

کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم) به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همۀ دوستداران ادبیات فانتزی و دنبال‌کنندگان مجموعۀ «پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود» پیشنهاد می‌کنیم.

درباره توشیکازو کاواگوچی

توشیکازو کاواگوچی در سال ۱۹۷۱ میلادی به دنیا آمد. او نویسندهٔ داستان‌های ادبی ژاپنی است که پیش از این در یک گروه کوچک تئاتر هم فعالیت کرده است. او نمایشنامه‌های بسیاری نوشته است؛ همچنین رمان پرفروش «پیش از آنکه قهوه‌ات سرد شود» را از یک نمایش اقتباس کرده است. از روی این رمان یک فیلم سینمایی نیز تولید شده است.

بخشی از کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد چهارم)

«پیشنهاد ازدواجْ قطعی بود.

به‌محض اینکه از هیکاری ایشیموری خواست تا او را در این کافه ملاقات کند، هیکاری حدس زد چه اتفاقی قرار است بیفتد.

مطمئناً نمی‌خواهد اینجا از من خواستگاری کند؟

این مکان به‌قدری نامناسب بود که او در قضاوتش شک کرد. فقط چند لامپ از سقف آویزان بود و اتاق دوم زیرزمین، بدون پنجره، تاریکیِ دلگیری داشت.

چی؟

سه ساعت آونگی بزرگ که از کف زمین تا سقف کشیده شده بودند و هرکدام زمان کاملاً متفاوتی را نشان می‌دادند، توجه او را جلب می‌کرد. نگاهی به ساعت خودش انداخت و دید فقط زمان ساعت وسط درست است.

هرگز دیگر به اینجا نخواهم آمد.

این اولین برداشت هیکاری از دیدن این کافه بود.

او بدترین زمان و مکان را برای پیشنهاد ازدواج انتخاب کرده بود.

هیکاری در ذهنش آه کشید. او یوجی ساکیتا را در بازی گروهیِ حل معما دیده بود؛ نوعی بازی اتاق فرار که در آن تعدادی معما باید در مدت‌زمان محدودی حل می‌شد تا بتوان از آنجا فرار کرد. این بازی تیم‌های شش‌نفره داشت، بنابراین هیکاری و دو دوستش تیمی با یوجی و دو تن از دوستانش تشکیل دادند. یوجی بازی‌های معمایی را دوست داشت و هیکاری بعدها شنید که حتی دوست دارد آخرهفته‌ها به‌تنهایی برود به چنین بازی‌هایی.

بچه درس‌خوانِ عینکی. این اولین برداشتش از یوجی بود. مطمئن بود که او را در دبستان بچه خرخوان خطاب می‌کردند.

هیکاری با این تصویر در ذهنش، هر بار یوجی عینکش را با حرکت خاصی روی بینی‌اش بالا می‌برد، جلوی خنده‌اش را می‌گرفت.

بازی گروهی باعث شد آن شش نفر باهم دوست شوند و شروع به معاشرت کنند. شش ماه بعد، هیکاری با تصور اینکه این رابطهٔ گروهی مثل قبل ادامه دارد، در کمال تعجب متوجه شد که دو زوج در این گروه شکل گرفته.

تنها دو نفر باقی ماندند؛ هیکاری و یوجی. چهار نفر دیگر باهم قرارهای عاشقانه می‌گذاشتند. زمانی که یوجی در این کافه به او پیشنهاد ازدواج داد، سومین شب کریسمس از زمان آشنایی آن‌ها بود.

«من دوست دارم قبل از بحث ازدواج، کمی بیشتر صبر کنیم.»

هیکاری حرف‌هایش را درست زمانی که یوجی جعبهٔ حلقه را بیرون آورد، گفت. یک سال بود که رابطه‌شان مستحکم‌تر شده بود. هرازگاهی نشانه‌هایی از ازدواج در ذهن یوجی نقش می‌بست و می‌دانست چنین روزی فرامی‌رسد.

«اشتباه برداشت نکن، این‌طور نیست که نمی‌خوام ازدواج کنم.»

فکرش این بود که من مطمئن نیستم تو همان فرد مناسب باشی.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۱۶۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان