دانلود و خرید کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم
معرفی کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم
کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم نوشتهٔ کیگو هیگاشینو و ترجمهٔ خندان حسینی نیا است. سینا ایجادی و الناز شجاعی گویندگی این کتاب صوتی را انجام دادهاند و واوخوان آن را منتشر کرده است. این اثر، یک رمان ژاپنی است.
درباره کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم
کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم که برابر با یک رمان ژاپنی است، موضوعی معمایی و پلیسی دارد. این رمان صوتی دربارۀ زنی به نام «ساکایا» است که میخواهد کودکی فراموششدهاش را جستوجو کند و راز پدرش را بیابد. او برای پیداکردن خاطرات و کشف معما، نقشهای در میان وسایل پدرش پیدا میکند و از دوست دوران جوانیاش میخواهد او را همراهی کند. آنها در دورۀ دبیرستان و دانشگاه عاشق یکدیگر بودند، اما ساکایا او را رها کرد و بعد با تاجری معروف ازدواج کرد. پدر ساکایا یک سال است که مرده است. او پیش از مرگ رفتارها و رفتوآمدهایی عجیب داشت. رمان «خانهای که در آن مرده بودم» برندۀ جایزۀ رمان پلیسیِ «پری پولار» در سال ۲۰۱۰ میلادی بوده است. ترجمۀ پارسی کتاب حاضر از روی نسخۀ ترجمۀ فرانسوی آن انجام شده است.
شنیدن کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره کیگو هیگاشینو
کیگو هیگاشینو (Keigo Higashino) در سال ۱۹۵۸ در شهر اوساکای ژاپن دیده به جهان گشود. او یکی از شناختهشدهترین نویسندگان امروز ادبیات آسیای شرقی به شمار میرود. او در رشتهٔ مهندسی برق و در دانشگاه زادگاهش تحصیل کرد و پس از اتمام درس، بهعنوان مهندس در شرکتی بزرگ مشغول به کار شد. در همان ایام بود که نویسندگی را نیز بهطور جدی آغاز کرد و با نگارش داستانهایی کوتاه و بلند، در عالم ادبیات به آوازهای فراوان رسید. کیگو هیگاشینو نویسندهای پرفروش و پرافتخار است. آنچه در ادامه آمده، عناوین برخی از بهترین نوشتههای داستانیِ اوست: «معادلهٔ نیمهٔ تابستان»، «رستگاری یک قدیسه»، «خانهای که در آن مرده بودم»، «تازهوارد»، «فداکاری مظنون x»، «شگفتیهای همهچیزفروشی نامیا (یا «معجزههای خواربارفروشی نامیا» یا «معجزات مغازه نامیا»)» و «بدخواهی». کیگو هیگاشینو جوایز و افتخارات گوناگونی را نیز نصیب خود کرده است.
بخشی از کتاب صوتی خانه ای که در آن مرده بودم
«خاطرات کودکی من از دبستان شروع میشه. از مراسم روز بازگشایی مدرسهها، مادرم دستم رو میکشید و هر دو با هم درِ مدرسه را باز کردیم و وارد شدیم. کنار دیوار یک ردیف درختهای گیلاس زیبا کاشته بودند، شکوفهها رقصکنان به زمین میریختند، شبیه دانههای برف...» چشمهایش خیره ماند... سایاکا سرش را زیر انداخت و گفت: «ولی پیش از اون روز هیچچیز یادم نمیآد. اصلاً هیچچیز تو خاطرم نیست.»
با حالتی پرسشگر به صورتم خیره شد.
دستهایم را که روی سینهام بود باز کردم و کمی به جلو خم شدم، درست موقعیتش را درک نمیکردم. دهانم را باز کردم و گفتم:
«خب که چی؟ چیز خاصی نیست. خیلی از آدمها گذشتهشون رو فراموش میکنند ولی زیاد نگران این موضوع نیستند.»
«چون یواشیواش و به مرور زمان فراموش کردن. اگه من هم به این ترتیب فراموش میکردم اصلاً دلواپس نمیشدم.»
«برای تو اینطوری نبوده؟»
«نه. این مورد از دوران ابتدایی فکرم را به خودش مشغول میکرد. شاید برای یک آدم بزرگ پیش بیاد که بچگیش رو یادش بره ولی برای یک بچه این حالت خیلی پیچیده است. نیست؟»
«آره، حق با توئه...»
«اون قدر این اتفاق برام عجیب و غریب بود که از پدرم سؤال کردم. ازش پرسیدم "چرا من هیچ خاطرهای از دوران کودکستان ندارم." جواب داد "شاید خیلی کوچکتر از اون بودی که چیزی به خاطر بسپاری. ولی این جواب قانعم نکرد. دوستانی که دور و برم بودند هیچکدام این مشکل را نداشتند. وقتی به این موضوع فکر میکردم، احساس بدی بهم دست میداد. مجبور بودم جلو برم و ادامه دادم ولی چهطور؟ به خودم اطمینان نداشتم، نمیتونم بگم چهقدر خودم رو تنها احساس میکردم. میترسیدم.»
زمان
۶ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۳۵۱٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۶ ساعت و ۲۳ دقیقه
حجم
۳۵۱٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد