کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم)
معرفی کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم)
کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم) نوشتهٔ توشیکازو کاواگوچی و ترجمهٔ سامره عباسی است. نشر مون این مجموعه داستان کوتاه خیالی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم)
کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم) حاوی ۴ داستان است. اگر به گذشته برگردید، میخواهید چه کسی را ببینید؟ این، اولین جملۀ کتاب حاضر، ما را با یکی از پرسشهای امکانناپذیر در زندگی روبهرو میکند. اگر به گذشته برگردیم شاید دوست داشته باشیم کسی را ببینیم که از دست دادهایم یا نتوانستیم آخرین حرفهایمان را به او بگوییم. اما کجا باید او را ملاقات کنیم؟ در یکی از محلههای توکیو کافهای وجود دارد که آدمها با رفتن به آن میتوانند در زمان سفر کنند تا کسی را ببینند که شاید مرده باشد و آنها هیچگاه فرصت پیدا نکردند آخرین حرفهای خود را به او بگویند. این سفر در شرایط خاصی امکانپذیر است؛ یکی اینکه نمیتوانند جلوی وقوع اتفاقها را بگیرند؛ همچنین سفر محدودیت زمانی دارد؛ یعنی تا پیش از سردشدن قهوه باید برگردند. در این سفر نمیتوان هیچ تغییری در آنچه رخ داده است، به وجود آورد و اگر این قانون به هم بخورد عواقبش ناگوار خواهد بود. این فقط آغاز ماجرا است و این سفر در زمان قرار است ابعادی دیگر هم پیدا کند.
خواندن کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب داستان کوتاه خیالی پیشنهاد میکنیم.
درباره توشیکازو کاواگوچی
توشیکازو کاواگوچی در سال ۱۹۷۱ میلادی به دنیا آمد. او نویسندهٔ داستانهای ادبی ژاپنی است که پیش از آن در یک گروه کوچک تئاتر هم فعالیت کرده است. کاواگوچی نمایشنامههای بسیاری نوشته است؛ همچنین رمان پرفروش «قبل از اینکه قهوه سرد شود» را از یک نمایش اقتباس کرده است. از روی این رمان یک فیلم سینمایی نیز تولید شده است.
بخشی از کتاب پیش از آنکه قهوه ات سرد شود (جلد دوم)
«کازو از پشت پیشخان، درحالیکه لیوانی آب برایش میآورد، گفت: «بفرمایید بشینید.» کیوشی مؤدبانه کلاه کهنهاش را از سر برداشت و گفت: «ممنونم.» و همانجا روی یکی از چهارپایههای کنار پیشخان نشست. حالا تنها یک صندلی خالی، بین او و ناگاره فاصله بود. ناگاره که بهدقت مشغول تا کردن دستمالکاغذیها بود، پرسید: «همون قهوهٔ همیشگی؟» سپس بلند شد و بهسمت آشپزخانه رفت. کیوشی گفت: «راستش... نه. راستش، امروز...» و به زن سفیدپوش نگاه کرد. ناگاره ایستاد، چشمهایش را تنگ کرد و مسیر نگاه کیوشی را دنبال کرد: «اوه.»
«راستش اومدم اینجا تا این رو...» و جعبهٔ کادوپیچ کوچکی را که بهاندازهٔ یک قلم بود، از جیبش بیرون آورد: «... بدم به همسرم.» کازو آن را شناخت: «این همون...؟»
کیوشی با شرمساری سرش را زیر کلاه شکاری خاراند و گفت: «بله، همون گردنبندیه که شما در انتخابش کمکم کردین.»
پاییز گذشته بود که کیوشی به کافه آمده و از آنها خواسته بود در انتخاب هدیهای برای تولد همسرش به او کمک کنند. کازو پیشنهاد یک گردنبند را داده بود. دست آخر، کیوشی که نتوانسته بود از پس این کار برآید، کازو را همراه خود برده بود تا انتخاب کند.
«قول داده بودم که همینجا هدیه رو بهش بدم، اما روز تولدش یه کار فوری برام پیش اومد و نتونستم این کار رو بکنم.»
ناگاره با شنیدن حرفهای آقای کیوشی به کازو خیره شد و پرسید: «منظورتون اینه که میخواین به روز تولد همسرتون برگردین؟»
«بله.»
ناگاره لبهایش را گزید و چیزی نگفت. برای لحظاتی هیچکس حرفی نزد. اما برای کیوشی، زمان در آن کافهٔ آرام بهآهستگی میگذشت. بنابراین با عجله گفت: «نگران نباشین. مشکلی نیست، من قوانین رو خیلی خوب میدونم.» بااینحال، ناگاره ساکت ماند و چینهای روی پیشانیاش عمیقتر شد. کیوشی حالتی غیرعادی را در واکنش ناگاره احساس میکرد. با نگرانی پرسید: «چیزی شده؟» ناگاره عذرخواهانه گفت: «نمیخوام بیادبی کنم اما نمیفهمم چرا باید به گذشته برین، فقط برای اینکه یه هدیه به همسرتون بدین.»
کیوشی که تازه دلیل سکوت آزاردهندهٔ ناگاره را فهمیده بود، سری تکان داد: «هاهاها، قطعاً میفهمم چی میگی.» و بار دیگر سرش را خاراند.
ناگاره با عجله سرش را خم کرد و گفت: «معذرت میخوام.»
کیوشی گفت: «نه، نه، اشکالی نداره... اشتباه از من بود که درست توضیح ندادم.» لیوان آبی را که کازو جلویش گذاشته بود، برداشت و جرعهای نوشید.
«توضیح؟»
کیوشی پاسخ داد: «بله، دقیقاً پارسال بود که فهمیدم تو این کافه میشه به گذشته سفر کرد.»
توضیحات کیوشی درست به همان زمانی مربوط میشد که او برای اولین بار به این کافه آمده بود.»
حجم
۱۳۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۳۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
خب میتونم بگم که این کتاب هم مثل جلد اولش تاثیرگذار و آموزنده و یادآورنده است. اما نکته ای که خیلی مهمه اینکه پر از جملات تکراری و از قبل خوانده شده داشت،نویسنده طوری این جملات تکراری رو به کار برده
خیلی لذت بردم