کتاب زندگی واسیلی
معرفی کتاب زندگی واسیلی
کتاب زندگی واسیلی نوشتهٔ لیانید آندری یف و ترجمهٔ حمیدرضا آتش بر آب است. بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه این رمان روسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب زندگی واسیلی
کتاب زندگی واسیلی دربردارندهٔ رمانی روسی نوشتهٔ لیانید آندری یف است. نویسنده در این اثر داغدیدگی و درد و از رنج و کابوس و جنونِ برآمده از داغدیدگی و درد را با نگاهی اکسپرسیونیستی سخن گفته است. گفته شده است که این رمان نه دربارۀ داغ و رنج و جنون که گویی خودِ داغ و رنج و جنون است که بیواسطه پیش روی ما گذاشته میشود و ما را در خود غرق میکند. با خواندن کتاب حاضر گویی وحشت و اندوه و تنهایی شخصیتهای این رمان را تجربه میکنیم و با آنها در رنجی که میبرند و کابوس و جنونی که تجربه میکنند، سهیم میشویم. گفته شده است که کتاب «زندگی واسیلی» نقطۀ تلاقی اکسپرسیونیسم و ناتورالیسم است و از تقدیر شوم و سیاهی میگوید که یک لحظه دست از سرِ شخصیتهای این رمان برنمیدارد و آنها را به حال خود نمیگذارد. لیانید آندری یف در این داستان زندگی کشیشی شوربخت و بداقبال به نام «واسیلی فیوِیسکی» را روایت است که مصیبت بر سرِ او و خانوادهاش آوار میود. واسیلی بعد از اینکه رخت کشیشی به تن میکند با دختری زیبا ازدواج میکند و از او صاحب دو فرزند، یک دختر و یک پسر، میشود، اما پسرش در هفتسالگی در رودخانه غرق میشود و این سرآغاز زندگی تراژیک واسیلی و همسر و دختر او در این رمان است است.
خواندن کتاب زندگی واسیلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات روسیه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره لیانید آندری یف
لیانید آندری یف در ۲۱ اوت ۱۸۷۱ به دنیا آمد و در ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹ درگذشت. او یک نمایشنامهنویس و نویسندهٔ رمان و داستان کوتاه و اهل روسیه بود. او را بهعنوان «پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روسی» میشناسند. آندرییف یکی از بااستعدادترین و پرکارترین نمایندگان «عصر نقرهای» بود. سبک ادبی او ترکیبی از عناصر مکاتب ادبی رئالیسم، طبیعتگرایی و نمادگرایی روسی است.
آندرییف از یکسو در بحبوحهٔ بحرانهای اجتماعی و انقلابهای روسیه حضور داشت و از سوی دیگر در مسیر ایدهها و جریانات اجتماعی و ادبی مختلف قرار گرفته بود. او در دورههای مختلف زندگیاش با عقاید و افکار و تمایلات زیادی دستوپنجه نرم کرد. تلنگری به همهٔ مکتبهای ادبی نو زد و در راهی طولانی از رئالیسم به سمبولیسم، با درهمآمیختن این دو مکتب، طراوت و ظرافت خاصی به آثارش بخشید. او همواره بهدنبال یافتن پاسخی برای پرسشهای بیشمارش در زندگی بود. رمان «یادداشتهای شیطان» یکی از آثار اوست.
بخشی از کتاب زندگی واسیلی
«پدرواسیلی مثل گذشته عاشق نور بود. روی میز یک چراغ بزرگ شکمگلدانی شیشهای گذاشتهبود که علاوهبر نور سفید و شدیدش اتاق را نیز گرم میکرد. پنجرههای منجمد پوشیده از یخ، در پرتو آتش روشن برق میزدند، اما مثل دیواری نفوذناپذیر بودند و آدمی را از شب خاکستری جدا میکردند. شب چون کرهای بیکران خانه را دربرمیگرفت و از بالا بر آن فشار میآورد و بهدنبال روزنهای میگشت تا پنجهٔ خاکستریاش را در آن فرو کند و جایی نمییافت. از در خانه به خشم آمدهبود و با دست سردش دیوارها را لمس میکرد، سرمای مرگباری را از سینه بیرون میداد و تند و غضبناک هزاران دانهبرف خشک و کینهتوز را برمیداشت و مجنونوار به شیشهٔ خانه میکوبید و سپس چون جنزدهای به دشت میگریخت، بر آن غلت میخورد، نغمه میخواند و با سر بر برف میافتاد و چلیپاوار زمین منجمد را در آغوش میکشید. بعد از جا برمیخاست، چمباتمه میزد و مدتها بیصدا به پنجرههای روشن خیره میماند و دندانقروچه میرفت. پس از چندی باز با فریادهایی شیطانی خود را به خانه میکوبید و با زوزهای گرسنه و رنج و اندوهی سیریناپذیر در دودکش خانه صفیری دروغین سرمیداد که او دیگر فرزندی ندارد و یکیک آنان را بلعیده و در دشت به خاک سپردهاست، در دشت، در دشت ...
پدرواسیلی لحظهای گوش میسپرد و دوباره چشمش را به کتاب میدوخت و میگفت:
- کولاکه ...
و شب، آنها را یافتهبود.
آتش چراغ بزرگ روی میز، دایرهٔ کوچکی را درمیان پنجرهٔ یخزده ذوب کردهبود. شیشهٔ خیس پنجره میدرخشید و شب ازبیرون چشم بینور خاکستریاش را به شیشه میچسباند: که اینطور، دوتا آدم، پس دونفرند، دونفر آنجایند ... دیوارهای ناهموار و لخت اتاق با قطرههای براق صمغ، یک فضای روشن و خالی و ... دوتا آدم ... هومممم ... پس دونفرند ...
پسرک پشت میز نشستهبود و جمجمهٔ کوچک و فشردهاش به پایین خم بود و مثلاً داشت با مقوا جعبههای کوچکی درست میکرد: چسب میزد، با دست بلندش قلممو را از نوکش میگرفت، کاغذ میبرید و هرصدای بلند برش قیچی بهوضوح در سراسر خانهٔ خالی طنینانداز میشد. جعبهها بد و کجوکوله و کثیف از آب درمیآمد و کاغذها خوب به هم نچسبیدهبود و از هم جدا میشد، اما اینچیزها سرش نمیشد و همانطور به کارش ادامه میداد. هرازگاهی سرش را بلند میکرد و با نگاهی ثابت از زیر پلک باریک جانورمانندش به فضای روشن اتاق خیره میماند، جاییکه شورشی از صدا برپا بود و بهشدت درهم میچرخیدند و تاب میخوردند. صدای تقتق و خشخش و ترقوتروق و آههایی کشیده و طولانی روی او معلق بودند و چون تارعنکبوتی بر صورتش میدویدند و در سرش نفوذ میکردند. همینطور یکریز تقتق و خشخش بود و آههایی کشیده و طولانی، درحالیکه مردِ آنسوی میز بیحرکت و ساکت نشستهبود.»
حجم
۱۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۷۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه