کتاب متن هایی برای هیچ
معرفی کتاب متن هایی برای هیچ
کتاب متن هایی برای هیچ نوشتهٔ ساموئل بکت و ترجمهٔ علیرضا طاهری عراقی است و نشر نی آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب متن هایی برای هیچ
کتاب متن هایی برای هیچ شامل سیزده متن جداگانه است. هیچ کدام از این سیزده متن عنوانی ندارند. آنها انواع مختلفی از صدای ناشناخته و مجهول را نمایان میکنند. آنها داستان نیستند بلکه متنهایی پراکنده هستند که هرگز کامل نخواهند شد.
خواندن کتاب متن هایی برای هیچ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار بکت پیشنهاد میکنیم. اگر پیش از این آثار بکت را نخوانده باشید ممکن است خواندن این کتاب برایتان گنگ باشد.
درباره ساموئل بکت
ساموئل بارکلی بکت ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ در ایرلند به دنیا آمد. بکت در خانواده مذهبی پروتستان متولد شد. در دورانی که تحصیل میکرد و تا زمانی که به عنوان استاد مشغول به کار شد، همچنان اعتقادات مذهبی داشت. اما بعد از اینکه محیط آکادمیک را ترک کرد و به پاریس مهاجرت کرد و کمکم اعتقادات مذهبی را کنار گذاشت. ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل ادبیات را نیز دریافت کرد.
در انتظار گودو، مالون میمیرد، فاجعه، آخر بازی و مالوی از آثار مشهور بکت هستند.
ساموئل بکت در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در سن ۸۳ سالگی درگذشت و آرامگاه او در گورستان مونپارناس پاریس است.
بخشی از کتاب متن هایی برای هیچ
«ناگهان، نه، سرانجام، سرانجام، دیگر نتوانستم، نتوانستم ادامه بدهم. یکی گفت، نمیتوانی اینجا بمانی. نه میتوانستم آنجا بمانم نه میتوانستم ادامه بدهم. الان محل را توصیف میکنم، اهمیتی ندارد. نوک، خیلی مسطح، یک کوه، نه، تپه، اما چه بکر، چه بکر، بس است. باتلاقی، خلنگ تا زانو، راهکورههای نامشخص میشرو، شیارهای عمیق آب باران. کف یکی از همینها بود که دراز کشیده بودم، از شرّ باد. منظرهای باشکوه، اگر مه همهچیز را نپوشانده بود، درهها، دریاچهها، دشت و دریا. چهطور ادامه بدهم، نباید شروع میکردم، نه، باید شروع میکردم. یکی گفت، شاید همان قبلی، برای چه آمدی؟ میتوانستم بمانم توی لانهام، دنج و خشک، نمیتوانستم. لانهام، الان توصیفش میکنم، نه، نمیتوانم. ساده است، دیگر هیچ کاری از دستم ساخته نیست، اینطور میگویند. به تن میگویم، بجنب پاشو، بعد حس میکنم تقلا میکند، که فرمان ببرد، مثل یابوی پیری که وسط خیابان از پا بیفتد، که دیگر تقلا نمیکند، که باز تقلا میکند، تا وقتی دست بکشد. به سر میگویم، راحتش بگذار، آرام بگیر، نفسش بند میآید، بعد بدتر از همیشه به نفسنفس میافتد. من از این جر و بحثها دورم، نباید غماش را بخورم، هیچچیز لازم ندارم، نه اینکه جلوتر بروم، نه اینکه سرجایم بمانم، واقعاً هیچکدام برایم فرقی نمیکند، باید پشت کنم به همه اینها، به تن، به سر، بگذارم خودشان فیصلهاش بدهند، بگذارم متوقف شوند، من که نمیتوانم، من بودم که باید متوقف میشدم. هان بله، گویا بیش از یک نفریم، همه کر، و نه حتی، تا ابد گرد هم. یکی دیگر گفت، یا همان یکی، یا همان اولی، صدای همهشان مثل هم است، فکرهاشان هم، تنها کاری که باید میکردی این بود که بمانی خانهات. خانه. میخواستند بروم به خانهام. مسکنم. اگر مه نبود، با چشم تیز، با دوربین یکچشمی، از اینجا میدیدمش. فقط خستگی که نیست، فقط خسته که نیستم، باوجود صعود. این هم نیست که بخواهم اینجا بمانم. حرفش را شنیده بودم، احتمالا حرف منظره را شنیده بودم. دریای دوردست، از سرب چکشخورده، دشتِ به اصطلاح طلایی که بارها سرودهاند، درههای دوگانه، دریاچههای یخچالی، شهر زیر دود، ورد زبان همه بود. راستی این آدمها کیستند؟ به دنبال من بالا آمدهاند، پیش از من، با من؟ کف گودالی هستم که به دست قرنها حفر شده، قرنها هوای گند، با صورت، روی خاک تیره خیسی که آب زعفرانی راکدی را آرامآرام میمکد. همه آن بالایند، دور تا دور، مثل قبرستان. نمیتوانم بالا را نگاه کنم، چه حیف، صورتهاشان را نخواهم دید، پاهاشان را شاید، که در خلنگها فرو رفته. آیا میبینندم، از من چه میبینند؟ شاید دیگر کسی نمانده، شاید حالشان به هم خورده، رفتهاند. گوش میکنم و باز همان فکرها را میشنوم، یعنی همان فکرهای همیشگی، عجیب. فکرش را بکن توی دره خورشید در آسمانِ درهم برهم میتابد. چند وقت است اینجایم؟ عجب سؤالی، اغلب این را از خودم پرسیدهام. و اغلب جواب دادهام، یک ساعت، یک ماه، یک سال، یک قرن، بسته به این که منظورم چه بوده، از اینجا، و من، و بودن، و من این تو هیچوقت دنبال معانی دهنپرکن نبودهام، این تو هیچوقت خیلی عوض نشدم، فقط اینجاست که انگار گاهی عوض میشود. یا میگفتم، بعید است زیاد اینجا بوده باشم، دوام نمیآوردم. صدای مرغهای باران را میشنوم، که یعنی رفتن روز، آمدن شب، چون کار مرغهای باران همین است، تمام روز ساکتاند، بعد وقتی تاریکی نزدیک میشود جیغ میکشند، کارشان همین است این جانورهای وحشی با این عمرهای کوتاه، در قیاس با من. اما آن سؤال دیگر که آن را هم خوب میدانم، برای چه آمدی؟ پاسخناپذیر، آنقدر که جواب میدادم، برای تغییر، یا، این من نیستم، یا، اتفاقی، یا باز، برای دیدن، یا باز، سالهای خورشید تابان، سرنوشت، آمدن آن دیگری را احساس میکنم، بگذار بیاید، مچم را نخواهد گرفت. همهاش همهمه است، مکش تمام نشدنی توربِ خیس سیاه، هجوم سرخسهای غولپیکر، شکافهای خلنگ گرفته آرامش، که باد در آنها محو میشود، زندگی من با حرفهای تکراری همیشگیاش. برای تغییر، برای دیدن، نه، چیزی برای دیدن نمانده، همه را دیدهام، آنقدر که چشمانم قی گرفته، و نه برای فرار از بلا، بلا نازل شده، روزی بلا نازل شد، روزی که بیرون آمدم، از پس پاهایم که برای رفتن بودند، که قدمی بردارم، که گذاشتم بروند، که کشیدندم به اینجا، این شد که آمدم. و کاری که میکنم، مهمترین کار، دم و بازدم است و گفتن، با کلماتی دودمانند، نمیتوانم بروم، نمیتوانم بمانم، تا ببینیم چه پیش میآید. احساسات چهطور؟ نه خدایا، شکایتی ندارم، خود خودش است قبول، فقط خفه، انگار مدفون زیر برف، منهای گرما، منهای چرت، خوب میتوانم دنبالشان کنم، همه صداها را، همه تکهها را، نه چندان خوب، سرما دارد میخوردم، و رطوبت، دستکم من اینطور فکر میکنم، من دورم. بههرحال دیگر فکر رماتیسمم را نمیکنم، آنقدر اذیتام نمیکند که رماتیسم مادرم اذیت میکرد، وقتهایی که اذیتش میکرد. چشمْ صبور و دریده در صورت لاشخوروارِ تکیده، چشم وفادار، نوبت اوست، شاید نوبت اوست. من آن بالا و من این پایینم، زیر نگاه خودم، از پا افتاده، با چشمان بسته، گوش مثل بادکش روی توربِ مکنده، با هم همفکریم، همه همفکریم، همیشه بودهایم، از ته دل، همدیگر را دوست داریم، برای هم دل میسوزانیم، اما چه کنیم، کاری برای هم از دستمان ساخته نیست. لااقل یک چیز مسلم است، اینکه تا یک ساعت دیگر کار از کار خواهد گذشت، تا نیم ساعت دیگر شب است، و هنوز نیست، مسلم نیست، چه چیزی مسلم نیست، مسلم مسلم است، که شب ناممکن میسازد آنچه را که روز ممکن میسازد، برای آنها که میدانند چهطور دست به کار شوند، آنها که میخواهند دست به کار شوند، و میتوانند، میتوانند بار دیگر تلاش کنند. آری، شب میشود، مه میپراکند، این مه را میشناسم، باوجود حواسپرتیام، بادِ تازه میدمد، و بر سر کوهستان آسمان شب خواهد بود، با چراغهایش، با دُبهایش، تا راهنمایم شود، یکبار دیگر، راهنمای قدمهایم، بیا منتظر شب باشیم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه