کتاب هزار و یک شب (جلد اول)
معرفی کتاب هزار و یک شب (جلد اول)
کتاب هزار و یک شب (جلد اول) نوشتهٔ ابراهیم اقلیدی است. نشر مرکز این کتاب را منتشر کرده است. این نسخه براساس نسخههای عربی تهیه شده است.
درباره کتاب هزار و یک شب (جلد اول)
کتاب هزار و یک شب (جلد اول) دربردارندهٔ داستانی کهن است که براساس نسخههای عربی نگاشته شده است. در این مجموعه «عبدالطیف طسوجی» داستان دو شاهزادهٔ برادر، به نامهای «شهریار» (یا شهرباز) و «شاهزمان» را که مورد خیانت از طرف همسران خود قرار میگیرند، روایت کرده است. شاه زمان پساز این اتفاق تَرک پادشاهی میکند و راهی دیار برادر میشود، اما شهریار توان تحمل خیانت را نداشته و تصمیم به انتقام میگیرد. او هر شب با دختر جوانی از شهر ازدواج میکند و صبح دستور قتل دختر را میدهد. تا اینکه دیگر دختری در شهر نمیماند. وزیر شهریار دو دختر به نامهای «شهرزاد» و «دنیازاد» (در بعضی نسخهها دینازاد) دارد و به شدت نگران است، اما شهرزاد از او میخواهد او را به عقد شاه در بیاورد. او به خواهرش میگوید زمانی که شب شد تو به اتاق ما بیا و بگو عادت داری من برایت داستان بگویم و از شاه بخواه که من قصهای بگویم. من هم به شاه همین را میگویم. شهرزاد قصهگویی را آغاز میکند، اما در سپیدهدم داستان نیمه میماند و شهریار هم که مسحور این قصه شده بود مهلت میدهد که فردا شب ادامه قصه را بشنود و بنابراین کشتن شهرزاد را موکول به بعد میکند و این قصه گوییها هزارویک شب ادامه میکند و درپایان شاه که از شهرزاد فرزند داشته از کشتن او صرف نظر میکند.
مجموعهٔ هزارویک شب که در فارسی به «هزار افسان» مشهور بوده یک اثر کامل نیست که در یک زمان نوشته شده باشد، بلکه اثری است که در طول قرنها سفر کرده است و داستانهایی به آن اضافه شده است و در پایان یک جا جمع شده است. به همین دلیل نشانههایی از داستانهای ایرانی، هندی، عربی و مصری در آن دیده میشود. «هزار ویک شب» نامی است که از زمان ترجمهٔ طسوجی در دورهٔ قاجار در ایران شهرت یافته و نام قدیم آن «هزار افسان» بوده است. نخستین ترجمهٔ «هزارویک شب» به زبان های اروپایی در قرن شانزدهم میلادی به دست «آنتوان کالان» به فرانسوی درآمد و در سال ۱۷۰۴ میلادی منتشر شد. «سرریچارد برتون« نخستین ترجمهٔ انگلیسی این کتاب را در ۱۸۸۵ عرضه کرد. «بورخس» همهٔ آثارش را مدیون هزارویک شب می دانست و تأثیر آن بر بسیاری از نویسندگان معروف جهان از جمله کسانی چون «جیمز جویس» انکارناپذیر است. بسیاری این اثر را که ثمرهٔ کار نزدیک به ۱۱ سال است، کاملترین هزارویک شبی میدانند که توسط ابراهیم اقلیدی به فارسی تصحیح و ترجمه شده است.
خواندن کتاب هزار و یک شب (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات کهن و قصههای پریان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هزار و یک شب (جلد اول)
«وزیر به زنش گفت: «مگر نمیدانی که دشمنی به نام معین پسر ساوی کنار دست ما است؟ و همین که این خبر را بشنود نزد پادشاه میرود و به او میگوید وزیری که فکر میکردی تو را دوست دارد، دههزار دینار از تو گرفت و کنیزی خرید که در جهان هیچ کس زنی به زیبایی او ندیده است. و آن قدر او را پسندید که او را به پسر خود داد و گفت تو از پادشاه به این دختر شایستهتری. پسرش هم او را گرفت و دوشیزگی از او برداشت و آن کنیز هنوز با اوست. پادشاه به او خواهد گفت دروغ میگویی و او به پادشاه میگوید اجازه بده به خانهاش حمله کنم و کنیز را نزد تو بیاورم. شاه به او اجازه میدهد و او به خانه ما حمله خواهد کرد و کنیز را نزد شاه خواهد برد. بعد شاه از کنیز پرسوجو میکند و او نمیتواند حقیقت را نگوید. بعد معین پسر ساوی به شاه میگوید: ای بزرگ و مقتدای من، تو خوب میدانی که من نصیحتگوی دلسوزی بیش نیستم و نفع و ضرری در این قضایا ندارم. شاه مرا به حضور خواهد خواست و مردم به تماشای من خواهند آمد و جان من از دست خواهد رفت.»
زنش گفت: «نمیگذاریم کسی بفهمد و این ماجرا از همه پنهان خواهد ماند، بقیه کار را هم به خدای بزرگ بگذار.» با این سخنان دل وزیر آرام گرفت و خاطرش آسوده شد. این از کار وزیر، اما علی نورالدین از ترسِ عاقبت کار، روز را در باغها میگذرانید و آخر شب برمیگشت و کنار مادرش میخوابید و صبح پیش از آنکه کسی او را ببیند، بیرون میرفت. یک ماه علی چنین میکرد و پدرش هیچ به یاد او نبود. تا روزی مادرش به پدر او گفت: «سرورم، آیا میخواهی کنیز و پسرم هردو نابود شوند و از غصّه بمیرند؟ اگر این ماجرا به درازا بکشد، بچهمان میسوزد و نابود میشود.» وزیر گفت: «باید چه کنیم؟» زن گفت: «امشب بیدار بمان، وقتی آمد دستش را بگیر و با او آشتی کن و کنیز را به او ببخش، زیرا هردو یکدیگر را دوست دارند و من هم پول کنیز را به تو میدهم.»
وزیر تمام شب را بیدار ماند و هنگامی که پسر برگشت دست او را گرفت و میخواست خون او را بریزد که مادرش فهمید و پادرمیانی کرد و گفت: «میخواهی با او چه کنی؟» وزیر گفت: «میخواهم او را بکشم.»
پسر به پدر گفت: «آیا این کار برای تو آسان است؟» وزیر چشمهایش پر از اشک شد و گفت: «چطور از بین رفتن مال و جان من برای تو آسان بود؟» پسر جوان گفت: پدر جان گفته شاعر را گوش کن:
ببخشا بر من ار سر زد گناهی
که من چون بنده، تو چون پادشاهی
تو را دشمن نیارد زد گزندی
که او در چاه و تو در اوج ماهی
وزیر به شنیدن گفتههای پسر از روی سینه او برخاست و دلش به حال او سوخت و پسر جوان از جا برخاست و دست پدرش را بوسید. وزیر گفت: «پسرم اگر مطمئن شوم که تو با انیسالجلیس به انصاف و عدالت رفتار میکنی، او را به تو میبخشم.» »
حجم
۷۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
حجم
۷۳۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه