دانلود و خرید کتاب گرگ بیابان هرمان هسه ترجمه کیکاووس جهانداری
تصویر جلد کتاب گرگ بیابان

کتاب گرگ بیابان

نویسنده:هرمان هسه
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گرگ بیابان

کتاب گرگ بیابان نوشتهٔ هرمان هسه و ترجمهٔ کیکاووس جهانداری است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان کلاسیک آلمانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب گرگ بیابان

هرمان هسه در کتاب گرگ بیابان به شناخت حالات درونی انسان‌ها دست زده است.این نویسندهٔ آلمانی در اثر حاضر به درون انسان مدرن سفر کرده است؛ همان انسانی که زمانی که با فرهنگ بورژوا مواجه شده، خود واقعی‌اش را از دست داد. «هری هالر» نام شخصیت اصلی این رمان فلسفی است. او در دوران میان‌سالی است و  با مالیخولیای درونی و استرس فراونی، خود را در کلبه‌ای در یک شهر کوچک حبس کرده است. او از دریافت حس لذت ناتوان و از اینکه هرگز کاملاً درک و فهمیده نشده، خشمگین و فرسوده شده است. درحالی‌که قهرمان داستان هیچ چاره‌ای جز خودکشی برای خلاص شدن از این وضعیت پیش روی خود نمی‌بیند، به کسی برمی‌خورد که آگهی یک تئاتر جادویی را با خود دارد. آن شخص رساله‌ای درباره‌ٔ «گرگ کاسپین» (گرگ بیابان) به او می‌دهد. این رساله‌ٔ عجیب هری را مستقیماً خطاب قرار داده است و بر سر خودکشی‌اش با او بحث می‌کند.

خواندن کتاب گرگ بیابان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات کلاسیک آلمان و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره هرمان هسه

هِرمان هِسِه در دوم ژوئیهٔ ۱۸۷۷ به دنیا آمد و در نهم اوت ۱۹۶۲ میلادی درگذشت. او ادیب، نویسنده و نقاش آلمانی - سوئیسی و برندهٔ جایزهٔ نوبل در سال ۱۹۴۶ در حوزهٔ ادبیات بود. از کتاب‌های مشهور او می‌توان به «دمیان»، «گرگ بیابان» و «سیذارتا » اشاره کرد. از ویژگی‌های آثار او می‌توان به زبان ساده و بهره‌گیری از فلسفهٔ هندی اشاره کرد؛ همچنین گرایش به رومانتیسم و طبیعت‌گرایی از نمودهای چشمگیر آثار قدیمی‌تر هرمان هسه هستند. این سبک در یکی از اولین رمان‌های او به نام «پیتر کامنسیند» که با استقبال بی‌نظیری روبه‌رو شد، به چشم می‌خورد. هرمان هسه به‌طور جدی به مشکلات انسان‌ها و روابط بین آ‌ن‌ها و همچنین نقش هنرمند در جامعه پرداخته و در رمان‌های «گرترود» و «رُسهالده» این معضل را به‌شیوه‌ای هنرمندانه‌ای مطرح می‌کند. او پس از آشنایی با آثار زیگموند فروید و یونگ دریافت که هر یک از فرارهای دیوانه‌وار و فزاینده‌اش در فاصلهٔ سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۱۴ میلادی، در واقع فرار از خویشتن بوده‌ است؛ بازتاب دردها و رنج‌های درونی‌اش در دنیای بیرون و نوشته‌هایش نیز قرینه‌سازی‌ای از خویشتنِ خویش بوده‌ است.

بخشی از کتاب گرگ بیابان

«دختر زیبایی را که در عقاب سیاه دیده بودم، برای روز سه‌شنبه دعوت کرده بودم و گذراندن وقت تا آن روز برای من کار آسانی نبود. همین که سرانجام سه‌شنبه فرا رسید، دلبستگی شدیدی که به آن دختر ناشناس پیدا کرده بودم دیگر برایم کاملاً روشن شده بود. من فقط در فکر او بودم، همه چیز را از او می‌خواستم، آماده بودم که هر چیز را به خاطرش فدا سازم و به پایش بیفکنم، بدون این‌که کمترین عشقی به او در خود احساس کرده باشم. همین قدر کافی بود که پیش خود فرض کنم که او به وعدهٔ خود وفا نکند یا اصولاً قول خود را از یاد ببرد، آن وقت به وضوح می‌فهمیدم که در چه وضعی هستم؛ آن وقت باز دنیا خالی و بی‌لطف می‌شد. هر روز مانند روز دیگر تیره‌وتار و بی‌ارزش بود، خاموشی خفقان‌آور و دل‌مردگی پدیدار می‌شد و راه فرار و گریز دیگری از این جهنم خاموشان به جز تیغ ریش‌تراش به چشم نمی‌خورد. اما تیغ ریش‌تراش هم در این چند روز معدود سر سوزنی از وحشت و نکبت خود را از دست نداده بود. زشتی کار هم در این‌جا بود که از فکر بریدن گلوی خود وحشت مرگ بر من عارض می‌شد، با قدرتی سرکش، سرسخت و مقاوم از مرگ می‌ترسیدم، درست مثل این بود که من سالم‌ترین فرد جهان هستم و زندگی هم برایم در حکم بهشت است. وضع و موقعیت خودم برایم به حد کمال روشن و واضح بود و می‌دانستم که حال تحمل‌ناپذیر سرگردانی بین عدم قدرت زیستن و عدم قدرت مردن بود که آن دختر ناشناس زیبای «عقاب سیاه» را آن اندازه در نظرم بااهمیت جلوه می‌داد. این دختر در حکم پنجرهٔ کوچکی بود؛ به نقطهٔ کوچک روشنی می‌مانست که در این جهنمِ ترس و وحشت خودنمایی می‌کرد. راهی بود که به آزادی می‌رسید، نجات از چنگ تیره‌روزی بود. او می‌بایست به من درس زندگی یا درس مردن را بیاموزد و با دست‌های زیبای محکم خود قلب سرد و مردهٔ مرا لمس کند که بر اثر آن تماس، قلب من یا به زندگی باز گردد یا یکباره خاکستر شود و فرو ریزد. حال او از کجا چنین قدرتی یافته بود، این قدرت جادویی را چگونه دارا شده بود، به چه علل اسرارآمیزی او این قدر برای من اهمیت یافته بود، چیزی بود که نمی‌توانستم دربارهٔ آن فکر کنم. برای من هم فرقی نمی‌کرد، چه فایده‌ای داشت که این چیزها را بدانم. دیگر هیچ حکمتی و هیچ دانشی مرا به خود جلب نمی‌کرد. بیش از حد لزوم به حکمت و دانش پرداخته بودم و شدیدترین مشقات و مصائب نیز برای این به من رو آورد که وضع خود را به روشنی پیش چشم می‌دیدم و به خوبی از آن مطلع بودم. من این حریف، این گرگ بیابان را در جلو چشم خود همچون گلی که در توری گیر کرده باشد می‌دیدم، و تماشا می‌کردم که چگونه سرگذشت او را وادار به اخذ تصمیم می‌کند، چگونه او بیچاره و مستأصل به تور آویخته است، چگونه عنکبوت برای مکیدن و گزیدن آماده است و سرانجام چگونه دست نجات‌بخشی نزدیک به نظر می‌رسد. می‌توانستم در باب ارتباطات و علل رنج‌های خودم، بیماری روحی خودم، طلسم‌شدگی و عصبانیت خودم عالمانه‌ترین و حکیمانه‌ترین نظریات را ابراز کنم. از زیر و بم این دستگاه خوب باخبر بودم، اما چیزی که من نیازمند آن بودم و با یأس و حرمان از دل و جان آرزوی آن را می‌کردم نه فهمیدن بود و نه دانستن، بلکه عبارت بود از تجربه کردن، تصمیم گرفتن، تکانی خوردن و جهیدن.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
در همان حال دریافتم که نه تحقیر دنیا، بلکه تحقیر خویشتن است که مبنا و شالودهٔ بدبینی است، زیرا چنان گرم و مؤثر از اشخاص یا از درون‌بینی سخن به میان می‌آورد که هرگز سخنش تمامی نداشت و خود او همیشه اولین کسی بود که آماج تیر خود واقع می‌شد. او خود اولین کسی بود که مورد نفرت و انتقاد خودش قرار می‌گرفت.
mohamad6300
، ’غالب مردم قبل از این‌که شنا کردن بتوانند، نمی‌خواهند شنا کنند‘. این خنده ندارد؟ خب معلوم است که نمی‌خواهند شنا کنند! این‌ها را برای خشکی آفریده‌اند نه برای دریا و طبیعتاً نمی‌خواهند فکر کنند؛ این‌ها را برای زندگی خلق کرده‌اند نه برای فکر کردن! بله و هر کس فکر می‌کند و فکر برایش بیش از همه چیز اهمیت پیدا کرده است، در این مرحله می‌تواند کار را به جای باریک برساند. اما به هر حال چنین فردی آب را با خشکی اشتباه گرفته است و سرانجام روزی غرق خواهد شد».
mohamad6300
ــ خب، پس بفرمایید که چه چیز به موسیقی مربوط است؟ ــ این به موسیقی مربوط است که آدم بنوازد آقای هالر، این مربوط است که آدم تا حد امکان خوب و زیاد و محکم بنوازد؛ همین و همین، آقا. اگر من مجموع آثار باخ و هایدن را در کله‌ام داشته باشم و بتوانم در آن باره عالمانه‌ترین مطالب را بگویم، باز به کسی خدمتی نکرده‌ام. حال اگر من ساز خود را بردارم و آهنگ تندی را بنوازم، چه خوب و چه بد، مردم را خوشحال کرده‌ام، خودتان می‌بینید که این آهنگ در رگ و پوستتان وارد می‌شود و به حرکت وادارتان می‌سازد. پس این فقط به موسیقی مربوط است و بس.
mohamad6300
شایستهٔ مردمی همچون تو نیست که از رادیو یا مانند آن انتقاد کنند. اول بهتر است گوش فرا دادن را بیاموزی. این را بیاموز که آنچه را شایستهٔ جدی گرفتن است، جدی بگیری و به دیگر چیزها بخندی. تو خودت جهان را هیچ بهتر، اصیل‌تر، عاقلانه‌تر و باسلیقه‌تر کرده‌ای؟ نه ابداً، مسیو هاری شما چنین نکرده‌اید. شما از زندگی خود قصهٔ نکبت‌بار بیماری ساخته‌اید، استعدادهای خود را به بدبختی و شقاوتی مبدل کرده‌اید
mohamad6300

حجم

۲۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۸۶ صفحه

حجم

۲۵۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۸۶ صفحه

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۲۹,۷۰۰
۷۰%
تومان