دانلود و خرید کتاب دمیان هرمان هسه ترجمه خسرو رضایی
تصویر جلد کتاب دمیان

کتاب دمیان

نویسنده:هرمان هسه
انتشارات:انتشارات جامی
امتیاز:
۳.۸از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دمیان

کتاب دمیان نوشته‌ٔ هرمان هسه و ترجمهٔ خسرو رضایی است و نشر جامی آن را منتشر کرده است. هسه در آغاز کار نویسندگی اغلب نوشته‌های خود را به نام مستعار سینکلر منتشر می‌کرد و دمیان سرگذشت جوانی امیل سینکلر است. مردی که ازپیچ و خم زندگی گذشته و دوران کودکی و نوجوانی را به پشت سر نهاده است، زمانی فرصتی یافته و نگاهی به عقب سر خود انداخته و داستان کودکی و جوانی خود را بر تار و پود داستانی شگرف نگاشته است. اگر این کتاب را داستان نداشته، مدرک و سندی از واقعیات زندگانی نویسنده بدانیم، بر خطا نرفته‌ایم. هسه در این کتاب عوالم کودکی، خاطرات مدرسه، معلمین و هم‌شاگردی‌ها و طوفان دهشتناک آغاز سن بلوغ و گذر از همهٔ این گذرگاه‌های خطرناک را با چنان سحر و جادویی نوشته است که برخی از قسمت‌های آن واقعا بسیار مرموز و پرتمثیل است و نشان و کنایه از پدیده‌هایی دارد که حس و درک آن جز برای خواص میسر نیست.

درباره کتاب دمیان

دمیان داستان امیل سینکلر، پسری جوان است که در خانواده‌ای متوسط رشد کرده است. تمام زندگی امیل را می‌توان در نبردی میان دو دنیا خلاصه کرد: دنیای توهمات و دنیای واقعیت‌ها و حقایق معنوی. او در طول رمان، با همراهی و کمک هم‌کلاسی مرموزش، خود را از آرمان‌های پوچ و ظاهری دنیا رها ساخته و به شورشی علیه این عقاید دست می‌زند. امیل در راهی قدم گذاشته است که پایانش، بیداری نفس و خودشناسی است.

سراسر کتاب دمیان، مملو از تمثیل‌های فوق‌العاده پرمعناست. دو قهرمان هرچند در سرنوشت مشترک و اسرارآمیزی که دارند مکمل وجود یکدیگرند، اما افتراق ایشان جهت تحقق حقایق و اعتقادات لازم آمده است.

دمیان چهره‌ای بسیار قوی و دارای قدرت‌های فوق بشری، اراده‌اش خلل‌ناپذیر، افکارش بسیار روشن و واقف اسرار است و تو گویی وجودی است رویین‌تن. این همه قدرت و جذبه در این وجود از کجا آمده است؟ از آنجا که قدرت و شهامت دارد تا تمام مسائل را از دید دیگری سوای دیدهای همگانی و قراردادی بنگرد. احساس و عقل او بی انتهاست، اما لجام‌گسیخته و هرج و و مرج‌طلب نیست. او تمام هستی را آنچنان که هست با تمام وجودش حس و درک می‌کند و حقیقت را در همین روش می‌یابد. محاط در هیچ قید و رسم و آیینی نیست. هرگز نمی‌خواهد جزئی از جهان را باز شناسد، از نظر او مجاز و ممنوع معانی حقیقی نبوده و مجازی و قراردادی است. هستی را هیچ قدرت و قانون و ضابطه و اخلاقی نمی‌تواند محدود به حدودی قرادادی نماید. از نظر دمیان تمام رنج بشری از آن است که جدول ارزش‌هایی ترتیب داده و مسائل را به نیک و بد تقسیم کرده است. و همین آشنایی با بدی خود مقدمه بدی‌های دیگر و شوربختی بشر شده است. اساسا بزرگ‌ترین بدبختی بشر شناخت بدی بوده است که خود باعث ایجاد عقده گناه، رنج، حسادت، جنایت و مکافات بهشت و دوزخ شده است.

هبوط آدم زمانی است که میوه درخت معرفت را چشید، معرفت یعنی تقسیم‌بندی جهان و آنچه در اوست به نیک و بد. جای شگفتی نیست که نحله‌ای از اندیشمندان بخرد سعادت را در لاادری بودن و عدم معرفت می‌جستند و اینجا خوب می‌توان معنای واقعی کلام انجیل را دریافت که می‌گوید: ‌«هر آینه چون کودکان نگردید، به ملکوت آسمان راه نخواهید یافت». پرهیز ازگناه و بدی مستحسن است، اما تقدس و پاکی واقعی نه در دوری از بدی است، چه دوری از بدی مستلزم شناخت بدی استـ بل در ناشناختن آن است.

هسه مسائلی نظیر این را در کتاب دمیان از دیدگاه نوجوانی مآیوس و طوفان‌زده در قالبی از مظاهر و تمثیل‌ها مطرح می‌کند: حوا مادر دمیان، حوایی است دست‌نیافتنی که نقشی بسیار مرموز دارد و معلوم نیست که کیست. هرچند او را مادر دمیان می‌نامند اما هیچ معلوم نیست که دمیان زاده او باشد. موجودی است بسیار از دسترس به دور که به معنای توراتی کلمه کسی را یارای ‌«شناخت» و او نبوده است. و هم اوست که به صورت بئاتریس در ذهن سینکلر جوان جان می‌گیرد تا جایی که حتی بر او نیز روشن نیست که بئاتریس واقعا وجود دارد یا مخلوق ذهنی اوست. به هرحال سینکلر او را بازنمی‌یابد و تنها وسیله و محرکی جهت تعالی وی می‌گردد، اما مادام ‌«یاگلت» حوایی است که آلفونس بک و همه پس از آنکه به کرات او را شناخته‌اند و از این راه بدی را شناخته‌اند چون آدم به وسیله حوا سرنگون گردیده‌اند. اما سینکلر نشاندار را یارای دیدن و حتی اندیشیدن به او نیست.

هسه مظاهر مختلف ثنویت را از آن رو در برابر هم نمی‌نهد که مطلبی را اثبات کرده باشد، بلکه مرادش دریافتن راهی به سوی وحدت و یگانگی است. آدم تنها جاودانه در بهشت عدن شاد می‌بود، اما حوا تنهایی آدم را با جاودانگی و شادی او از بین برد و آدمها و حواهای دیگری میراث بد فرجامی آنها را به دوش کشیدند که هر یک میوه تلاش وحدت دو عنصر متضاد بوده‌اند.

سینکلر پسر جوان و بی‌تجربه‌ای است که تحت تاثیر تربیت خانواده کلیسا و مدرسه به اصولی پای‌بند است و از معاصی آنچه ‌«بد» است گریزان. با وجود این گرفتار ‌«بدی» می‌شود. ‌«کرومر» مظهر دردناک پلیدی، روشنی و صفای دوران کودکی او را تیره می‌سازد و هر چند از او بیزار است اما اضطرار و از ترس، تمایل دارد که به او بگرود. چه به خطا گمان می‌برد که بیعت با مظهر بدی رهایی از بدی تواند بود؛ تا اینکه دمیان بر او ظاهر می‌شود و با تاسف چون همهٔ کسانی که از این راه رفته‌اند درمی‌یابد که نه تنها خطا کرده، بلکه به خود و نفس خود نیز خیانت ورزیده است. اما دمیان کیست؟ او بدی و خوبی نمی‌شناسد. او هستی را درک می‌کند.

هسه می‌گوید: ‌«یکتایی در جدایی از اصل دوگانگی عناصر به بدی و خوبی است. چه بدیها اگر آفریده‌ای باشد آفریننده‌ای که نیکی مطلق است چون تواند که آفریننده بدی هم باید وجود داشته باشد و این خود اصل یگانگی را بر هم می‌زند» هسه با این بیان نه فقط شک نمی‌آورد بلکه ایمان و اعتقاد ژرف خود را به نیکی و یگانگی بیان می‌دارد، اما نه بدانسان که تعلیمش داده‌اند بلکه به صورتی که خود آن را تجزیه و تحلیل کرده و حقیقت و انصاف است که درک تحلیل و تفسیر هسه را خاصان به فراست درخواهد یافت و عوام درست عکس آن را بهره خواهند گرفت. اینجاست که واقعا کتاب‌های هسه را به دست متفکرین و خاصان باید سپرد که خوانند، چه آنها حقایق را از میان نوشته‌هایش درک توانند کرد.

سینکلر تنها سینکلر نیست، ‌«سینکلر» ‌«کنوار» ‌«کرومر» ‌«پی‌ستوریوس» ‌«آلفونس یک» و خود دمیان است. این چهره‌های متضاد و گونه‌گون همه تصویری از خود سینکلر است که بر آیینه شکسته چند پاره‌ای انعکاس یافته است هرچند کسی که در برابر آیینه ایستاده سینکلر است، اما تصاویری که بر آیینه نقش بسته است در عین اینکه روابط نهانی و مرموز و مکتومی آنها را به هم پیوسته و همه به یک سرنخ اتصال یافته‌اند، با وجود این هرکدام موجودی جداگانه است.

سرگذشت جوانی امیل سینکلر سرگذشت هیجان‌آور پسری است که در راه زندگانی ‌«کرومره» پلید را در خود می‌کشد، مدتی سرگردان می‌ماند و روان و خلقش قالبی نمی‌یابد، نه می‌تواند و ‌«پیستوریوس» باشد که در نیمه راه زندگانی روحانی از رفتن بازمی‌ایستد و سعی می‌کند حقایق را در تصاویر شعله‌های آتش و آهنگ‌های ارگ یک کلیسای متروک بازیابد و نه می‌تواند دهری مذهبی چون آلفونس بک باشد که روابط منحط و پستی با زنان دارد و عمرش را درگوشه میخانه‌های بدنام می‌گذراند. سینکلر می‌خواهد به حد تعالی برسد و چون از این سوی کوششی در کار است از آن سوی نیز کششی هست و درنتیجه این کشش و کوشش سرانجام وجودش در دمیان مستحیل می‌گردد و به سرمنزل مقصود و مطلوب نایل می‌آید.

هسه در نوشته‌های خود از دنیایی که تمدن مادی و تقلید از نمونه‌های یکنواخت و معین بر زندگانی چنان چیره گشته است که جایی برای تمدن معنوی و رشد و نمو جوانه‌های آن باقی نگذاشته، رنج خود را آشکار می‌نماید و خود و امثال خویشتن را اشخاص غریب و بی‌کس می‌یابد. او آنچه را خواهان است از دست رفته می‌بیند و آنچه را به او تقدیم می‌کنند سزاوار قبولش نمی‌داند و خود راگرگ سرگشته‌ای می‌یابد و در بیان حال خود سرود تلخ و جانکاه گرگ را می‌سراید: من گرگ دشت‌ها در میان برف‌ها همه جا در پهنای دنیا سرگردانم... .

خواندن کتاب دمیان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شاهکارهای هرمان هسه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره هرمان هسه

هرمان هسه به سال ۱۸۷۷ در شهر کالو آلمان متولد شد و به سال ۱۹۶۲ در سویس درگذشت. هرمان هسه در خانواده‌ای مذهبی که سخت به آیین پرتستانی پای‌بند بود نشو و نما یافت و از این جهت مشابهتی بین زندگانی کودکی و نوجوانی وی و آندره ژید دیده می‌شود. هر دو بعداً از این قید تربیت خانوادگی و مذهبی خود را رها ساختند، اما هر دو به یک راه نرفتند و اینجاست که همه از سایر کسانی که نسبت به گذشته خود قیام و طغیان کرده‌اند مشخص و متمایز می‌گردد، چه با رهایی خود از قیود اساس آن را خراب نکرد، زیرا چنان متعصب نبود که باکوبیدن پایه‌های تربیتی کودکی خود که شخصیت هر آدمی بر آن استوار است بخواهد خود را هرج و مرج طلب نشان دهد. طغیان او برای دست‌یافتن به حقیقتی بالاتر و علوی‌تر است بدون آنکه معیارهای گذشته را در حد خود محکوم نماید و در پی این حقیقت مطلق به قدری پیش می‌رود که گاهی در نوشته‌هایش این احساس ایجاد می‌شود که با طی طریق بسیار و سلوک و ریاضت، گاه در عالم خلسه و گاه در عالم خشم و مستی به حقایقی دست یافته و چیزهایی دیده است که همگان را درک آن نبوده است، ولیکن این احساس عمیق را با قدرت قلم خود در خواننده القا می‌نماید.

پدر و اجدادش از مبلغین پرتستانی بودند و حتی در هندوستان، مرکزی عظیم ایجاد کرده بودند و بسیار مورد احترام و ستایش بودند. خود هرمان نیز سال‌ها تحت راهنمایی و هدایت پدر تحقیقات دینی عمیقی کرد و قرار این بود که به جرگه مبلغین پرتستان بپیوندد و راه و رسم خانواده را ادامه دهد، اما احساس و فکرش از این بالاتر می‌رفت و در عین احترام به اصولی که آموخته بود کافی نمی‌دید که در چهارچوب اصول بدیهی و از پیش قبول عام یافته تبلیغ انسانیت کند، چه برای دیدن جهان به طرزی دیگر و قضاوت درباره آن به نحوی دیگر و با روشی آزادتر و به حقیقت نزدیکتر راه‌های دیگری می‌جست. اما اساس و شالوده احساسات و افکار و جهان بینی او همواره تحت تاثیر مکتب دینی که به هنگام کودکی تعلیم دیده بود باقی ماند و هرچند گاهی جسارت و جرئت می‌یابد و در بنای عظیم اعتقادات خود که بدان نیز سخت علاقه‌مند است به کاوش و شک و تردید می‌پردازد، اما هرگز این تلاش و تکاپو به بی‌حرمتی و دست شستن از عقاید نمی‌انجامد، ایمانش را تزلزلی نمی‌رسد، بلکه می‌خواهد آن را بیشتر به محک تجربه زند و از حقیقت آن مطمئن‌تر گردد و با استواری بیشتر بر آن تکیه زند و در هر جا ضعف و سستی آشکار می‌نماید فورا با بیان زیبایی‌های آن، آن را می‌پوشاند و وقتی موارد قوی آن را بیان می‌کند، شکوه و جلال فوق‌العاده‌ای بدان می‌بخشد.

هرمان هسه به تاریخ و تمدن چین و هند باستان علاقه بسیاری داشت. کتاب «سیذارتا» نمونه‌های احساس عمیق او به تمدن هند باستان است. او این بار سعی می‌کند از راه ‌«بودا» به حقیقت دست یابد و در اینجا متوجه تلاقی جریان افکار بودایی با پانته‌ئیزم ژرمنی می‌شود و بیشتر به این اصل معتقد می‌شود که همه از یک ریشه‌اند و همه سر از یک بطن برون آورده‌اند، و این همان درک و احساسی است که هرکس ولو یک بار در زندگی احساس کرده است که وجودش به دیگران و به جهانی وابسته است و اگر در این راه پیش‌تر رود و تعمق نماید این حالت تسلیم و رضای توام با شادمانی وی را دست خواهد داد که جزئی از هستی کل است؛ چه وجود هرکس ولو برای یک بار ثابت‌کننده فاصله بین هستی بی‌انتهای جهان با خود بوده است. و این همه موجودات انسانی هرکدام به نوبه خود روزی جهت این سنجش ولو برای یک لحظه نقطه مبدئی بوده‌اند و از اینجاست که انسان وجودی با ارزش است.

آثار هسه متنوع و بسیار است: گرگ بیابان، سیذارتا، نارسیس و گولدموند، روزهالد، پیتر کامنزیند، افسانه کتابفروش و بازی با مرواریدهای شیشه‌ای که قطورترین و عمیق‌ترین نوشته اوست و در حکم وصیتنامه فلسفی، ادبی و عقیدتی او به شمار می‌آید.

هرمان هسه با نام‌های گوناگون و در کتاب‌های متعدد فقط سرگذشت کسی را نوشته است که همواره در جست‌وجویش بوده است و آن کسی جز خودش نمی‌باشد. در ‌«گرگ بیابان» هاری هالر و هرمینه؛ در ‌«دمیان» سینکلر و دمیان؛ در نارسیس و گولدموند نارسیس و گولد؛ و در سیذارتا سیذار تا و گوونیدا... . اینها درواقع دو چهره متضاد و در عین حال کاملا شبیه به هم هستند که جز خود او نیست، و در واقع نه یک روح در دو تن بل دو روح در یک تن هستند و این دوگانگی جاودانه و عرصه پیکار عنصر نیکی و بدی است که اساس اندیشه‌های همه بر آن استوار است. اما فقط افکار همه در مظاهر دو قطب مخالف ثنویت تجلی نمی‌نماید، گاهی قضیه بغرنج‌تر و پیچیده‌تر است چه تکثر و تنوع یک شخصیت، گاه حالت جادویی و اسرارآمیزی به خود می‌گیرد.

بخشی از کتاب دمیان

«رهایی من از این مخمصه کاملا با وضعی غیرمنتظره صورت گرفت و با این پیش آمد یک چیز کاملا تازه ای، که امروز هم اثرش در من باقی است، روی داد.

شاگرد تازه ای وارد مدرسه ما شده بود. این پسر بیوه ثروتمندی بود که در شهر ما مسکن گرفته بود. بر بازویش علامت سوک داشت. یک کلاس از من بالاتر بود و چند سالی هم از من بیشتر داشت. اما به زودی توجه همه به خصوص مرا به خود جلب کرد. این شاگرد منحصر به فرد از سن خود بزرگتر به نظر می آمد. وضع او در هیچ یک از ما تاثیر یک بچه کوچکی را نداشت. در میان بچه ها او قیافه یک بیگانه، یک مرد، یا بهتر بگویم قیافه یک آقا را داشت، مورد محبت دیگران نبود. خود را قاطی بازیها و به طریق اولی نزاعهای ما نمی کرد. فقط یک چیز او خوش آیند ما بود، لحن محکم او نسبت به معلم و اتکا به نفس خود. نامش ‌«ماکس دمیانـ mlax demian بود.

روزی همان طور که غالبا در مدرسه ما اتفاق می افتاد، کلاس جدیدی در تالار بزرگ باز شد، او هم در این کلاس بود. ما کوچولوها میبایست یک حکایت از کتاب مقدس یاد بگیریم. برای بزرگترها بحث در اطراف موضوعات بود، درحالی که سعی می کردند داستان ‌«هابیل و قابیل» را در مغز ما فروکنند. چند بار با گوشه چشم نگاههایی به سوی ‌«دمیان» که چهره اش به طور عجیبی مرا مجذوب می نمود، انداختم. این چهره باهوش، روشن و جدی را که روی کتابش با یک دقت و حالت روحانی خم شده بود، می نگریستم. او به دانش آموزی که تکلیفش را انجام می دهد نمی‌ماند، بلکه پژوهنده ای بود که در مسئله ای که ذینفع باشد بررسی می کرد. حقیقتش را اگر بخواهید برعکس از او خوشم نمی آمد، حتی نسبت به او یک نوع تنفر نیز حس می کردم. او خیلی از من برتر بود و خیلی خونسرد و از خود مطمئن، و دیدگانش حالت مرد بالغ را داشت، آن حالتی که بچه ها دوست ندارند، کمی اخمو با نگاههای تمسخرآمیز، با این همه چه از او خوشم می آمد چه نمی آمد، نمی‌توانستم از نگاه کردن مرتب به او صرف نظر کنم.

اما هر لحظه ای که نگاه ما با یکدیگر تلاقی می کرد، من چشمانم را وحشت زده بر می گرداندم. امروز هم وقتی که خود را به جای شاگرد مدرسه قرار می دهم، این امر به خاطرم می رسد که او از هر حیث با دیگران فرق داشت، دارای مشخصات منحصربه فردی بود که زود جلب توجه می کرد. با وجود این، او هیچ کاری که چشم گیر باشد نمی‌کرد و رفتارش مانند شاهزاده ای بود که با لباس بدل در میان اطفال روستایی زندگی کند و سعی نماید که مانند دیگران باشد.

هنگام خروج از مدرسه مرا تعقیب کرد. همینکه دیگران هرکدام از سویی دور شدند، نزدیک من آمد و سلام کرد. با این سلام هرچند که تقلیدی از لحن شاگرد مدرسه ای بود، نشانه ای از تربیت یک شخص بزرگ را داشت، دوستانه از من پرسید:

ـ می خواهی که چند قدم باهم راه برویم؟

از اینکه به من توجهی کرده بود، خرسند شدم، و اشاره کردم بله. بعد نشانی خانه ای را که در آن ساکن بودیم برایش دادم. با تبسم گفت:

ـ آه، آنجا؟ از خیلی وقت پیش آنجا را می شناسم.»

کاربر 2908783
۱۴۰۲/۰۳/۱۵

کتابی زیبا. که آدمی را به ارزش نفس خود تذکر میدهد.

Saiko
۱۴۰۳/۰۹/۰۹

نکته ای که در رابطه با این کتاب وجود داره این هست که اگر با شخصیت راوی بتونین خو بگیرین کل داستان جذاب خواهد بود (که هرمان هسه هم میگوید: من نمیتوانم جز آنچه درونتان هست، به شما ببخشم) و

- بیشتر
m.sadeq abdollahi
۱۴۰۳/۰۸/۰۵

کتاب خوبیه البته من توی کتاب های هرمان هسه سیدارتها رو ترجیح میدم و توصیه میکنم یک نقد خوب هم از دمیان بعد مطالعه بخونید

ما می‌توانیم یکدیگر را درک کنیم، اما هیچکس بهتر از خودش، خودش را نشناخته است.
مریم صادقی
امروز می فهمم، برای انسان هیچ چیز ارزنده تر از تعقیب راهی نیست که به نفس خود منتهی می‌شود.
مریم صادقی
عشق نباید تمنی کند، نباید هم التماس کند، عشق باید چنان قوی گردد تا مبدل به حقیقتی گردد، و به جای اینکه مجذوب شود مجذوب کند.
کاربر ۱۸۰۹۱۵۰
هرگز کسی به سر منزل مقصود نمی‌رسد، اما آنجا که راههای آشنا یکدیگر را تلاقی می‌کنند، این حس گذران دست می دهد که تمام دنیا به وطنی تبدیل شده است.
کاربر ۱۸۰۹۱۵۰
هبوط آدم زمانی است که میوه درخت معرفت را چشید، معرفت یعنی تقسیم‌بندی جهان و آنچه در اوست به نیک و بد.
m.sadeq abdollahi
چه بسیار است طرقی که خدا ما را به طرف تنهایی، به طرف شاهراهی که به نفس خود ما منتهی می‌شود راهنمایی می‌کند.
مریم صادقی
اوه! امروز می فهمم، برای انسان هیچ چیز ارزنده تر از تعقیب راهی نیست که به نفس خود منتهی می‌شود.
نارون
برای بار اول در عمرم دنیای خارجی کاملا با دنیای درونی من هم‌آهنگی می کرد. در چنین دمی است که روان انسانی روز عیدش را جشن می‌گیرد. در چنین دمی است که زندگانی به زحمتش می ارزد. هیچ چیزی در کوچه، هیچ خانه ای، هیچ بساطی، هیچ چهره‌ای مرا تکان نمی داد. همه چیز آنچنان بود که می بایست باشد.
کاربر ۱۸۰۹۱۵۰
اوه! امروز می فهمم، برای انسان هیچ چیز ارزنده تر از تعقیب راهی نیست که به نفس خود منتهی می‌شود.
نارون
سعی می کردم که در هر چیزی پاکی، شرافت و لیاقت را دخالت بدهم: در خوردن و آشامیدن، در حرف زدن و لباس پوشیدن.
مریم صادقی

حجم

۲۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۰۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان