دانلود و خرید کتاب سقراط اکسپرس اریک وینر ترجمه شادی نیک‌رفعت
تصویر جلد کتاب سقراط اکسپرس

کتاب سقراط اکسپرس

معرفی کتاب سقراط اکسپرس

کتاب سقراط اکسپرس نوشتهٔ اریک وینر و ترجمهٔ شادی نیک‌رفعت است و نشر گمان آن را منتشر کرده است. با خواندن این کتاب زندگی فیلسوفانه‌تر و آگاهانه‌تری خواهیم داشت و می‌فهمیم فلسفهٔ زندگی‌مان چه خواهد بود.

درباره کتاب سقراط اکسپرس

کتاب سقراط اکسپرس دربارهٔ ۱۴ فیلسوف است که به زعم نویسنده، حکیم هم بوده‌اند. اریک وینر در این کتاب به حکمت فیلسوفان می‌پردازد. یعنی گفته‌های این حکیمان درخصوص زندگی عملی و ملموس را مطرح کرده است. بنابراین در این کتاب تنها آرای فیلسوفانی را می‌خوانیم که دربارهٔ زندگی عملی نظراتی ارائه کرده‌اند. این فیلسوفان از این قرارند:

مارکوس آئورلیوس، فیلسوف رواقی

سقراط

روسو

ثورو

شوپنهاور

ایپکور، فیلسوف لذت‌گرا

سیمون وی

گاندی

کنفوسیوس

سی شوناگون ژاپنی

نیچه

سیمون دوبوار

اپیکتتوس

مونتنی

۱۴ فصل به ۱۴ حکیم اختصاص یافته و در هر فصل به یکی از حکمت‌های این فیلسوف‌ها پرداخته شده که از همه مهم‌تر بوده‌ است. کتاب نیز به سه بخشِ سپیده‌دم، ظهر و غروب تقسیم شده است.

برای مثال سیمون وی به توجه‌کردن و کیفیت توجه کردن پرداخته و مونتنی دربارهٔ چگونه مردن سخن گفته است. 

نویسنده با زبانی لطیف و ساده و روان حکمت‌های این فلاسفه را بیان کرده است. کتاب از باب روایت آن، متمایز و شاخص و جذاب است و آن را مانند یک رمان کرده است.

کتاب سقراط اکسپرس مایه‌های طنز دارد. نویسنده می‌خواهد نوشته‌اش از طنز خالی نباشد و طنز او لذت‌بخش می‌نماید. او عبارات نقدآمیزش را خطاب به فیلسوف‌ها با زبان طنز مطرح می‌کند. نویسنده آزادی و استقلال رأی خود را در برابر این متفکران حفظ کرده و با اینکه شیفتهٔ آنها بوده است نخواسته مرید آن‌ها باشد.

با خواندن این کتاب متوجه می‌شویم چقدر فلسفه برای زندگی حرف برای گفتن دارد. فلسفه فقط پر از حرف‌های انتزاعی نیست بلکه پر از نکته‌های ناب دربارهٔ زنگی عملی است.

فصل‌های این کتاب از این قرار است:

بخش اول: سپیده‌دم

۱. چطور همچون مارکوس آئورلیوس از رختخواب برخیزیم

۲. چطور مثل سقراط حیرت کنیم

۳. چطور مثل روسو راه برویم

۴. چطور مثل ثورو ببینیم

۵. چطور مثل شوپنهاور گوش بسپاریم

بخش دوم: ظهر

۶. چطور مثل اپیکور لذت ببریم

۷. چطور مثل سیمون وِی توجه داشته باشیم

۸. چطور مثل گاندی مبارزه کنیم

۹. چطور مثل کنفوسیوس مهربان باشیم

۱۰. چطور مثل سی شوناگون قدر چیزهای کوچک را بدانیم

بخش سوم: غروب

۱۱. چطور مثل نیچه حسرت و افسوس نداشته باشیم

۱۲. چطور مثل اپیکتتوس گلیم خود را از آب بیرون بکشیم

۱۳. چطور مثل سیمون دوبووار پا به سن بگذاریم

۱۴. چطور مثل مونتنی بمیریم

خواندن کتاب سقراط اکسپرس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کسانی که می‌خواهند معنای تک تک لحظات زندگی‌شان را بهتر و بیشتر درک کنند پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سقراط اکسپرس

«۲:۴۸ عصر. جایی در آلپ سوئیس. سوار بر قطار شمارهٔ ۹۲۱، شرکت راه‌آهن فدرال سوئیس. مسیر زوریخ به سن موریتز.

میز تاشوِ پیشِ رویم با یک فشار سرجا چِفت می‌شود. چه خوب. از پنجره چشم‌انداز قله‌های مرتفع و دشت‌های زمردین، چیزی شبیه زادگاه هایدی، پیداست. زیباست. چند دقیقه بعد، فکری عجیب به ذهنم خطور می‌کند: همه‌چیز خوب است،‌ اما زیادی خوب.

زیادی خوب؟ زیادی خوب هم داریم؟ همه از چیزهای خوب خوششان می‌آید، به‌خصوص امریکایی‌ها. در مکالماتِ روزمره‌مان از کلمهٔ «خوب» خیلی استفاده می‌کنیم. گاهی هم حسابی کشدار می‌گوییم «خوووووب.» انگار بسّمان نیست. وقتی به کسی می‌گوییم «روز خوبی داشته باشی»، پشت‌بندش نمی‌گوییم «اما نه زیادی خوب». خوبیِ زیاد مثل یک عالم بستنیِ راکی رود است،‌ یا یک عالم عشق: از حیث نظری ممکن است، اما این‌که به تجربهٔ کسی درآمده باشد، نه.

حالا، بعد از این‌همه ساعت خوبیِ مدام، دلم سنگریزه و ناخالصی می‌خواهد، زبری، چرک و دوده.

شاید، چون سفرم طولانی‌ست، به‌قول دوستم «قاطی کرده‌ام» و آب‌به‌آب شده‌ام. نمی‌دانم، شاید. وقتی قطار وارد تونل قشنگی می‌شود (نمی‌دانم تونل‌ها هم می‌توانند خوب و قشنگ باشند یا نه) مازوخیست پنهانم رو می‌آید و یک روسوِ تمام‌عیار می‌شوم.

پیشخدمت قطار از راه می‌رسد، با آن لباس‌های آراسته و میز چرخ‌دار خوش‌بووبرنگش و عطر قهوه دمی و شیرینی که پیچیده در فضا. می‌پرسد کمکی چیزی نیاز ندارم؟‌ به سؤالش فکر می‌کنم و پیش خودم می‌گویم شاید رنجْ لازمهٔ زندگیِ خوب است. شاید رنج، به همان شیوهٔ پیچیدهٔ خودش، چیز خوبی باشد.

«آقا؟ چیزی لازم دارید؟»

بله. به‌گمانم بله. می‌شود کمی با من بدرفتاری کنید؟ به سر و رویم گِل و کثافت بمالید. اذیتم کنید. آزارم دهید لطفاً.

چیزی بیش از صد سال پیش، مسافری دیگر هم، سوار بر قطار سوئیسی، چنین فکرهایی در سر داشت، شاعر و آهنگسازی ناکام، نابغه‌ای آکادمیک، که به موفقیت پشت پا زد و آوارهٔ کوه و دشت شد. یک «هوانوردِ اقلیمِ روح» که از شادی و رقص استقبال می‌کرد و شعارش این بود: «خطرناک زندگی کن!» او هم انگار از رنج خوشش می‌آمد.

روز گراندهاگ فیلم محبوب من است. بی‌اندازه محبوب. شاید بیست‌وپنج بار نگاهش کرده‌ام. روز گراندهاگ فیلم محبوب من است. بی‌اندازه محبوب. شاید بیست‌وپنج بار نگاهش کرده‌ام. روز گراندهاگ فیلم محبوب من است. بی‌اندازه...

من این فیلم را فقط ندیده‌ام؛ با آن راز و نیازها کرده‌ام. با همه‌چیزش زندگی کرده‌ام. همان اول که فیلم آمد عاشقش شدم، سال ۱۹۹۳. قبل از آن‌که بشود میمِ فرهنگی، یا تکیه کلام، خیلی قبل‌تر از زمانی که لفظ «میم» به فرهنگ روزمره راه ببرد، عاشقش بودم.

شخصیت اصلیِ فیلم هواشناسِ بدعنقی‌ست به اسم فیل کانرز. باز مأموریت دارد در پانکتاونیِ پنسیلوانیا از جشنِ روز گراندهاگ گزارش تهیه کند. فیل کوچکترین رغبتی به این مأموریت ندارد و از هیچ فرصتی برای نق زدن سر همکاران سخت‌کوش و بینوایش فروگذار نمی‌کند. یک روز مثل همیشه گزارش را آماده می‌کند و می‌رود بخوابد. صبح که بیدار می‌شود، می‌بیند دوباره روز گراندهاگ است! این اتفاق روزهای بعد هم می‌افتد، دوباره، و دوباره. هر روز دوم فوریه است. گیر کرده بود میانِ جماعتِ پنسیلوانیا. باید روزی خسته‌کننده و تکراری را شب می‌کرد؛ و بعدش باز دوم فوریه بود و روز از نو روزی از نو. فیل در واکنش به این مخمصه هر روز حالش عوض می‌شد. یک روز ناباوری، یک روز رواداری، روز بعد خشم، فرداش حسِ فریب‌خوردگی، استیصال، و در نهایت هم پذیرفتنِ معضل.

ژانر روز گراندهاگ کمدی رمانتیک است، اما به نظر من این فیلم فلسفی‌ترین فیلم دنیاست. فیل، در حینِ کلنجار رفتن با خوب و بدِ آن روزهای تکراری، با مضامینِ عمدهٔ فلسفی هم دست‌به‌گریبان است: عملِ اخلاقی چیست؟ ما از ارادهٔ آزاد برخورداریم یا زندگی‌مان را از قبل نوشته‌اند؟‌ آدم بالغ چندتا پن‌کیکِ زغال‌اخته می‌تواند بخورد و نترکد؟

بیشتر خوشحالم، نه متعجب، از این‌که مضمونِ فیلم با نظریهٔ حیرت‌آور و عجیبِ فریدریش نیچه،‌ فیلسوف آلمانی، که یک سده قبل مطرح کرده بود، هم‌خوانی دارد. نیچه فرزند ناخلفِ فلسفهٔ غرب است. به‌طرزی انکارناپذیر باهوش بود و عالم. خیلی‌ها نیچه را دیوانه یا یهودستیز یا گمراه می‌دانستند،‌ اما هیچ‌کدامِ این‌ها نبود؛ اغواگرترین و گریزناپذیرترینِ فیلسوفان بوده، و هست.»

Negin Zareian
۱۴۰۲/۰۸/۰۹

من این کتاب رو هنوز کامل نخوندم و در حال حاضر تا بخش گاندی‌ خوندم. تا اینجا میتونم بگم که یکی از زیبا ترین کتاب هاست که باعث میشه افراد با فلسفه به زیبایی آشنا بشن و با طنز خیلی

- بیشتر
MahedBook.ir
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

بدون یک فلسفۀ خوب، ما فقط پاسخ‌هایی سطحی و سخیف برای مسائل زندگی پیش‌فرض می‌گیریم. مثلاً، ملاک و معیار زندگیِ خوب داشتن امکانات بهتر و مصرف کردن بیشتر است؛ زندگیِ خوب زندگیِ مرفّه و تجملی است. اما مگر زندگی جنبۀ

- بیشتر
Amir G
۱۴۰۲/۱۱/۱۷

از اون کتاب هایی بود که حتما به بقیه پیشنهاد میکنم! . این کتاب یه جورایی برام مثل دنیای سوفی بود اما با این تفاوت که علاوه بر این که اطلاعاتی در مورد خود فیلسوف میداد یه جورایی با زندگی واقعی قاطیش

- بیشتر
کاربر ۲۰۳۱۹۹۴
۱۴۰۳/۰۸/۰۹

من نسخه فیزیکی کتاب رو خوندم پیش فرضهای زندگی روزمره رو به چالش میکشه خیلی جذاب و عمیق و کاربردیه من بعضی عباراتش رو بارها مرور کردم و به شدت کتاب رو توصیه میکنم

vafadar
۱۴۰۲/۱۱/۱۳

من کاغذی این کتاب رو نمایشگاه کتاب از نشر نیماژ گرفتم ، به معنای واقعی کارتن مقوا ، حررررافی زیاد برای چیزای معمولی که حتی تو ویکی پدیا فارسی هم هست ، چون دچار یه هایپ و ترند هستش و

- بیشتر
بهزاد تبریزی
۱۴۰۳/۰۸/۲۱

فلسفه رو میکنه هلو برو تو گلو

Mohammad (Captain722)
۱۴۰۳/۰۷/۳۰

واقعا ارزش مطالعه داره

kmnd
۱۴۰۳/۰۳/۳۱

این کتاب فوق العاده بود:)) واقعا دوستش داشتم و بنظرم توی ژانر خودش خیلی خوب و تفکر برانگیز بود مجتبی شکوری هم یک قسمت رود رو به این کتاب اختصاص داده، میتونید اول اون رو ببینید یا بشنوید و اگر خوشتون اومد

- بیشتر
arian jamshidi
۱۴۰۳/۰۳/۳۱

بررسی خرد بزرگان تاریخ میتونه اون کل منسجمی که نیاز داریمو بعد دین بهمون بده!

مایلز کینگتون، موسیقی‌دان بریتانیایی، می‌گوید: «دانش یعنی بدانیم گوجه‌فرنگی میوه است. حکمت یعنی تشخیص بدهیم نباید آن را در سالاد میوه بریزیم.»
Mohammad Hassan Moeini
برزویهٔ طبیب، سرآمدِ طبیبان ایران، پس از سال‌ها طبابت و ترجیح ثواب آخرت بر کسب ثروت و شهرت، می‌شنود که در کوه‌های هند گیاهانی‌ست که چون با نسبتی دقیق و رازآمیز به‌هم بیامیزند اکسیرِ حیات حاصل شود، پس در سودای این اکسیر از انوشیروان رخصت می‌خواهد و راهیِ هند می‌شود. در آنجا هرچه می‌کوشد پنهانی از راز اکسیر سر در بیاورد موفق نمی‌شود. تا سرانجام پیرِ خردمندی راز اکسیر حیات را بر او می‌گشاید: این افسانه یک تمثیل است؛ در پیِ دارو مباش، «کوه‌ها» همانا مردان خردمندند، «گیاهان» را بگیر همان کتاب‌های ایشان، و «مرگ» چیزی جز نادانی نیست، و «حیات» و «زنده‌شدن» نیز همان آگاهی و خرد است، یعنی آن اکسیر حیات همان دانشی‌ست که حکیمانِ خردمند در سخن و کتاب‌هایشان ثبت کرده‌اند.
احسان رضاپور
درست است که راه رفتن با رفیق لطف و لذت خودش را دارد، کلوپ‌های پیاده‌روی هم همین‌طور، اما پیاده‌روی اساساً مقوله‌ای شخصی‌ست. تنها و محضِ خاطرِ خودمان پیاده‌روی می‌کنیم
hamideh
روسو از کالسکه خوشش نمی‌آمد و تا می‌توانست، هرجا که می‌خواست، پیاده می‌رفت. او می‌گوید: «هیچ‌وقت آن‌قدر فکر نکرده‌ام، در زندگی‌ام حی وحاضر نبوده‌ام، زندگی نکرده‌ام، خودم نبوده‌ام... جز حینِ پیاده‌روی.»
hamideh
کتاب‌های این مجموعه نسخه نمی‌پیچند و سیاهه‌ای از اعمال نیک و بد پیش روی شما نمی‌گذارند؛ بلکه می‌خواهند به فهم بهتر زندگی و پرسش‌ها و تجربه‌هایمان کمک کنند؛ چراغی بیفروزند تا در این اتاق تاریکِ زندگی و در لحظاتِ دشوار، درکمان از پرسش‌های بی‌پایان انسانی روشن‌تر شود؛ بدانیم فیلسوفان و حکیمانِ جهان به این پرسش‌ها چطور فکر کرده‌اند؛ تا با فهمِ دقیق‌تر و دیدِ بازتر در زندگی‌مان تصمیم بگیریم؛ مسئولیت تصمیم‌مان را شجاعانه برعهده بگیریم و با عواقب تصمیم‌هایمان آگاهانه روبرو شویم.
احسان رضاپور
ویکتور هوگو در نامه‌ای به تاریخ ۲۲ اوت ۱۸۳۷ منظره‌ای را که از پنجرهٔ قطار می‌دید این‌طور وصف کرد: «گُل‌های کنار جاده دیگر گُل نیستند؛ لکه‌های رنگی‌اند، شاید هم خط‌خطی‌های قرمز یا سفید... همه‌چیز خط‌خطی می‌شود. گندم‌زارها را به شکل گیسوان طلایی در باد می‌بینم. یونجه‌زارها، طرّه‌های بلند سبز... گهگاه سایه‌ای، شمایلی، پَرهیبی پشتِ پنجره به سرعتِ برق‌وباد پیدا و بعد ناپدید می‌شود.»
hamideh
چون در هند سخنِ آن پیر شنیدم، تأمل کردم. دیدم هیچ طبیبی نمی‌تواند جسم انسان را سلامتِ ابدی ببخشد، پس طبابت پیش چشمم خوار شد و در پیِ معنای زندگی و خوشبختی و حقیقت برآمدم چندان که سال‌ها در میان اصحاب حکمت و ادیان جست‌وجو کردم. و حیران بماندم میان آن‌ها، بدیدم «اگر در حیرت روزگار گذرانم» فرصتِ عمر از دست برود و «ناساخته رحلت باید کرد»، چون مجادلهٔ پیروانِ طریقت‌ها و ستیزشان را می‌دیدم سرگشته بودم. روزی آخر با خود گفتم ای دل! دریغا که اگر در این وادیِ حیرت بمانی به هیچ منزل نرسی، و «راه مخوفست و رفیقان ناموافق و رحلت نزدیک و هنگامِ حرکت نامعلوم»، یعنی مرگ بیاید و از هدفت بازمانده باشی «چنانکه هردو جهان از دست بشود». پس آن‌وقت دانستم بایستی جوهرِ طریقت‌ها و حکمت‌ها را اختیار کنم
sahar
مایلز کینگتون، موسیقی‌دان بریتانیایی، می‌گوید: «دانش یعنی بدانیم گوجه‌فرنگی میوه است. حکمت یعنی تشخیص بدهیم نباید آن را در سالاد میوه بریزیم.» (۱) دانشْ آگاهی می‌آورد، حکمتْ بصیرت. در تفاوتِ میان دانش و حکمتْ حرف بر سرِ نوع و گونه است، نه درجه و میزان.
sahar
«در فرهنگ ما عمدتاً این‌طور جا افتاده که مسائل را بی‌آن‌که تجربه کنند حل می‌کنند.»
r.saraiany
سقراط با خودش گفت نکند حرف‌های کاهنِ غیب‌گو درست بوده باشد؟ شاید واقعاً صاحبِ حکمت است، حکمتِ آگاهی به نادانی‌هاش. در نظر سقراط، بدترین نوع جهل و نادانی آن است که در هیئتِ علم و دانش ظاهر شده باشد. جهلِ عمیق اما صادقانه بهتر است از دانشِ سطحی و شبهه‌دار.
r.saraiany

حجم

۴۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۷۲ صفحه

حجم

۴۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۷۲ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان