کتاب خنده خورشید، اشک ماه
معرفی کتاب خنده خورشید، اشک ماه
کتاب خنده خورشید، اشک ماه نوشتهٔ رضا جولایی است. نشر چشمه این قصهٔ پرماجرای سرقت جواهرات را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یکی از کتابهای مجموعهٔ قفسۀ آبی این نشر است.
درباره کتاب خنده خورشید، اشک ماه
کتاب خنده خورشید، اشک ماه یک رمان معاصر ایرانی است که در ۳۶ بخش نوشته شده است. رضا جولایی در این رمان، یکی از مهمترین روزهای تاریخ ایران را بازگویی و تعریف کرده است؛ روز به توپبستن مجلس بهسرکردگی «لیاخوف»، افسر گارد قزاق. قصهٔ رمان حاضر از این روز، یعنی دوم تیر ۱۲۸۷ خورشیدی، آغاز میشود.
در این روز، چند دزد اجیر میشوند تا از خانهای اشرافی بهدور از هیاهوی مرکز شهر، یک اتومبیل را بدزدند که در زیرزمین خانهْ انبوهی شئ گرانقیمت مییابند. آنها بخشی از یک نقشهٔ بسیار عجیب هستند. از سویی کنسولگریها در حال ارسال اخبار نابودی مجلس هستند و روسها سرمست از پیروزی، از سویی دیگر اعدامها آغاز و آدمها پنهان شدهاند و این سرقت شاید یک اتفاق جزئی باشد. رضا جولایی با ساختاری معماگونه و گرهزدن تاریخ رسمی با تاریخ شخصی، یک رمان نفسگیر نوشته است؛ رمانی که داستان یک زمان گمشده است.
خواندن کتاب خنده خورشید، اشک ماه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره رضا جولایی
رضا جولایی در سال ۱۳۲۹ در تهران به دنیا آمد. کتابهای «حکایت سلسله پشت کمانان»، «جامه به خوناب»، «شب ظلمانی یلدا»، «حدیث دردکشان»، «تالار طربخانه»، «جاودانگان»، «نسترنهای صورتی»، «خنده خورشید، اشک ماه»، «بارانهای سبز» و «سیماب و کیمیای جان» از آثار این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب خنده خورشید، اشک ماه
«ارشدالدوله بهزحمت از جا بلند شد. زخمش درد داشت. دو تفنگچی زیر بغل او را گرفتند و از چادر بیرون زدند. فوج با صدای شیپورِ حاضرباش بهخط میشدند.
شب را اصلاً نخوابیده بود. لااقل دهبار با درد از خواب پریده بود و به یاد آورده بود چه اتفاقی افتاده و در فکر آن بود که قرار است چه اتفاقی بیفتد. احتمالاً او را مغلولاً به تهران میبردند تا پیروزی خود را به نمایش بگذارند، که هر چند برای او خفتبار بود، امید داشت چندی در زندان بماند تا وسایل استخلاص او را فراهم کنند. اگر کار به دادگاه میکشید، مدعی میشد که طبق دستور عمل کرده و تقصیری متوجه او نیست. اما خیالش آسوده نبود. هنگامی که زخمی شد و از اسب به زیر افتاد، مشروطهچیها او را کتک زدند و دشنام دادند. حتی یک نفر میخواست او را به تلافی خون برادرش که کُشته شده بود با قمه تکهپاره کند که دیگران مانع شدند. اوضاع چندان امیدوارکننده نبود. هنگام سحر از خستگی به خواب رفت. خوابهای مغشوشی دید. در خواب خدیجه، زن سابقش، را دید که ترسان و مفلوک جایی غریب ایستاده بود و به او نگاه میکرد. در همان خواب با خود گفت تازه به نانونوایی رسیده بودی که زن بدبخت را از خودت راندی، تا پسماندهٔ ملیجک را سر سفرهات بنشانی… بیدار شد و به تاریکی چشم دوخت. زن بیچاره دق کرد. بعد به فکرش رسید که انگار زنش برای او نگران بود. یعنی چه؟ مُردگان از عاقبت ما باخبرند؟»
حجم
۳۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۳۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
نظرات کاربران
فکر نمی کردم به این خوبی باشه چون زیاد به تاریخ علاقه ندارم اما این کتاب عالی بود و به زبان محاوره تهران اون زمان نوشته شده بود و اصطلاحات عامیانه فراوونی داشت. عاشق شخصیت شعبون شدم😊 خیلی خوب دست روسها و
یک بند نامرئی چند داستان رو به هم متصل میکنه! و این بند اثر هنری آقای جولایی است...بسیار لذت بردم