دانلود و خرید کتاب در جبهه غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک ترجمه رضا جولایی
تصویر جلد کتاب در جبهه غرب خبری نیست

کتاب در جبهه غرب خبری نیست

انتشارات:انتشارات جویا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در جبهه غرب خبری نیست

کتاب در جبهه غرب خبری نیست، نوشته اریش ماریا رمارک، داستانی است که در زمان جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد و به عنوان مشهورترین رمان ضد جنگ در دنیا شناخته شده است. 

کتاب در جبهه غرب خبری نیست در دنیا به ۵۵ زبان ترجمه شده است. این اثر را با ترجمه‌ی روانی از رضا جولایی بخوانید. 

درباره‌ی کتاب در جبهه غرب خبری نیست

 پل بایمر و هم‌کلاسی‌هایش در مدرسه، تحت تاثیر سخنرانی‌های میهن‌پرستانه‌ی مدیر مدرسه قرار گرفتند و به صورت داوطلبانه به ارتش پیوستند. حالا آن‌ها در جبهه هستند. در این مدت توانسته‌اند چهره‌ی واقعی جنگ را ببینند. کم‌کم تمام آن سرابی که از قهرمانی، مدال‌های رنگارنگ، تیراندازی‌های پی در پی و زندگی هیجان‌انگیز سربازان می‌شناختند، کنار می‌رود و آن‌ها می‌توانند چهره‌ی واقعی و سیاه جنگ را ببینند. آن‌ها حالا با حقیقت جنگ آشنا می‌شوند و کم‌کم به این نتیجه می‌رسند که حس ملی‌گرایی و وطن‌پرستی که با اعتقاد به آن به ارتش پیوستند، اکنون به نظرشان پوچ و توخالی می‌رسد. حالا جنگ چهره باشکوه و غرورآفرینش را نزد آن‌ها از دست داده است.

کتاب در جبهه غرب خبری نیست از زبان شخصیت اول کتاب یعنی پل بایمر روایت می‌شود. کتاب در جبهه‌ی غرب خبری نیست از کتاب‌هایی بود که در دوران آلمان نازی به اتهام «خیانت به سربازان» مضر تشخیص داده و طعمه کتابسوزی شد. با این حال این داستان را در سراسر دنیا می‌شناسند و به عنوان اثری خواندنی می‌ستایند. 

کتاب در جبهه غرب خبری نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب در جبهه غرب خبری نیست برای دوست‌داران ادبیات جنگ یک اثر خواندنی است. اگر به رمان‌ها و داستان‌های تاریخی علاقه دارد، از خواندن کتاب در جبهه غرب خبری نیست لذت می‌برید.

درباره‌ی اریش ماریا رمارک

اریش ماریا رمارک ۲۲ ژوئن ۱۸۹۸ در آلمان به دنیا آمد. او نویسنده مشهور آلمانی بود. عمده شهرت اریش ماریا رمارک، به خاطر نوشتن رمان ضدجنگ در جبهه غرب خبری نیست، است. اما این اثر باعث شد که رژیم نازی کتاب او را توقیف کند و تابعیتش هم لغو شد. رمارک خود تنها شش هفته در خط مقدم جبهه در جنگ جهانی اول حضور داشت، اما این مدت زمان کافی بود که پس از جنگ دیگر نتواند به زندگی معمولی بازگردد و از افسردگی، دلهره و ترس رنج ببرد. رمارک ۲۵ سپتامبر ۱۹۷۰ در سن ۷۲ سالگی در سوئیس چشم از دنیا فروبست.

بخشی از کتاب در جبهه غرب خبری نیست

مولر توضیح می‌دهد که زخم بدی در ناحیه ران دارد.

تصمیم می‌گیریم که عصر به ملاقاتش برویم. کروپ نامه‌ای بیرون می‌آورد: «کانتورک به همه سلام رسانده.»

می‌خندیم. مولر سیگارش را پرت می‌کند و می‌گوید: «دلم می‌خواست این‌جا بود.»

کانتورک مدیر مدرسه ما بود. مردی ریزنقش و یکدنده با کتی بلند و خاکستری و چهره‌ای مانند موش خرمایی درست به قد و قواره گروهبان «هیمل‌اشتوس». خیلی عجیب است که اغلب بدبختی‌های این دنیا زیر سر این آدمهای کوتاه قد است. معمولا آن‌ها فعال‌تر و سازش‌ناپذیرتر از آدم‌های بزرگ قامت‌اند. همیشه حواسم جمع بوده جزء گروهان‌هایی که فرمانده‌ای کوتاه قد دارد نشوم. آدم‌هایی مقرراتی و خشک هستند.

مدتی که در مدرسه بودیم کانتورک آن‌قدر به گوشمان خواند تا بالاخره همه شاگردان داوطلب شدند و خود را به فرماندهی منطقه معرفی کردند. چهره او را خوب به خاطر دارم. از پشت عینک به ما خیره می‌شد و با صدایی لرزان می‌پرسید: «شما خیال ندارید داوطلب شوید رفقا؟»

این‌جور آدم‌ها همیشه از احساساتشان مایه می‌روند تا آدم را خر کنند. اما آن موقع متوجه این چیزها نبودیم.

در میان ما یک نفر بود که تردید داشت و دلش نمی‌خواست به جبهه رود یوزف بِم. پسرکی چاق و صاف و ساده. اما جرأت مخالفت نداشت زیرا بقیه او را طرد می‌کردند. شاید بیشتر ما هم ته دلمان مثل او فکر می‌کردیم. اما هیچ کدام نتوانستیم عقیدهٔ واقعی خود را بروز دهیم زیرا در آن صورت حتی پدر و مادرهایمان هم ما را ترسو خطاب می‌کردند. هیچ کس درست نمی‌دانست برای چه به جنگ می‌رویم. آدمهای فقیر از ما عاقل‌تر بودند. آنها خوب می‌دانستند جنگ مایه بدبختی است. در حالی که آدمهای طبقه متوسط که باید بیشتر سرشان می‌شد، غرق در شور و هیجان جنگ شده بودند.

محسن
۱۳۹۹/۱۱/۲۰

ماجراهای کتاب در زمان جنگ جهانی اول اتفاق می‌افتد. هفت جوان ۱۹ ساله به تشویق معلمشان برای رفتن به جبهه داوطلب می‌شوند تا برای کشورشان آلمان بجنگند. یکی از این جوان‌ها به اسم پل بویمر راوی داستان است. داستان از

- بیشتر
❤ محمد حسین ❤
۱۳۹۹/۰۸/۰۵

محتوای کتاب در مورد جنگ هست. جنگ جهانی اول، از قول یک جوان ک مثل بقیه به زور به جبهه اورده شده و باید با کسانی بجنگه ک اصلا نمیدونه چرا و به چه علت؟ توی قسمتی از کتاب میخونیم

- بیشتر
میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۴۰۱/۰۳/۲۲

ماجرا ماجرای پل بومر یک پسر ۱۹ ساله آلمانی و رفقای گروهانشه که بعضی‌هاشون همکلاس مدرسش هستن و به تحریک و تشویق معلمشون وارد جبهه میشن. ابتدای کتاب با پخش غذا شروع میشه و هر نفر چند جیره غذا، میتونه بگیره

- بیشتر
majid001
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

چقدر خوبه مترجمی کتاب را ترجمه کند که خود سالها در زمینه‌ی کتاب فکر کرده و تعمق داشته است، داستان چگونگی ترجمه‌ی کتاب بسیار مهم و دلنشین است و قطعا در فهم کتاب مؤثر خواهد بود چون با روح و

- بیشتر
MTA
۱۴۰۰/۰۱/۲۲

این کتاب یکی از بهترین کتاب‌هایی بوده که تا به حال خوندم. در ابتدا متن کمی خسته کننده است چون تنها از جزییات و اتفاقات ساده صحبت میشه به طوری که خواننده باورش میشه جنگ واقعا چیز راحتیه! هرچی متن جلوتر

- بیشتر
modigliani
۱۴۰۱/۱۲/۲۵

داستان کتاب یه جور سرگذشت‌نامه از یک سرباز آلمانی در جنگ جهانی اوله. از سختی‌های دوران جنگ میگه و زشتی و نکبت خود جنگ صحبت می‌کنه. اینکه دو دسته سرباز هم رو تیکه پاره می‌کنن چون یه سری کاغذها امضاء

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۱۱/۱۱

در بین تمام کتاب‌هایی که با موضوع جنگ نوشته شده است بدون تردید کتاب در غرب خبری نیست یکی از بهترین‌هاست. کتابی که به پس از مطالعه احتمالا جزء فراموش‌نشدنی‌ترین کتاب‌هایی خواهد بود که خوانده‌اید. لازم است اشاره کنیم که

- بیشتر
zmoghani
۱۴۰۱/۱۲/۲۶

داستان توصیفات و صحنه پردازی خیلی خوبی داشت. کاملا وجهه سرد و خشن و تاریک جنگ رو نشون داده بود. احساسات رو به خوبی منتقل کرده بود و واقعا شاهکاری در زمینه ضد جنگ هست. قطعا خوندنش رو تجربه کنید 👌

نسیم سهیلی
۱۴۰۰/۰۷/۲۷

من کتاب کاغذیش رو سالها پیش خونده بودم فوق العاده لذت بردم خیلی عالی

کاربر ۳۵۶۶۰۹۳
۱۴۰۲/۰۴/۳۰

داستانی بسیارعالی. سرشار از مرگ، زندگی، امید،ناامیدی، نور و تاریکی

هیچ کدام از ما سنمان بیشتر از بیست سال نیست. اما مدتها از جوانی ما می‌گذرد. اکنون مردان کهن‌سالی هستیم.
❤ محمد حسین ❤
خیلی عجیب است که اغلب بدبختیهای این دنیا زیر سر این آدمهای کوتاه قد است. معمولا آنها فعال‌تر و سازش‌ناپذیرتر از آدمهای بزرگ قامت‌اند. همیشه حواسم جمع بوده جزء گروهانهایی که فرمانده‌ای کوتاه قد دارد نشوم. آدمهایی مقرراتی و خشک هستند.
❤ محمد حسین ❤
حاضریم همه چیزمان را بدهیم و به خانه باز گردیم،
معین کرمانی
کانتورک می‌گفت که ما در آستانهٔ زندگی ایستاده‌ایم و هنوز ریشه نگرفته‌ایم. اما جنگ ما را روبید. برای دیگران، مردان مسن‌تر، جنگ چیزی نیست مگر وقفه‌ای در جریان زندگی که می‌توانند به بعد از آن نیز بیندیشند. اما ما در چنگال آن گرفتار شده‌ایم و نمی‌دانیم پایان کارمان چه خواهد بود. فقط می‌دانیم که به طریقی غیرمعمول و دیوانه‌وار همچون زمینی هرز شده‌ایم.
❤ محمد حسین ❤
در پشت میزی، کسانی که آنها را نمی‌شناسیم اسنادی را امضاء کرده‌اند و برای سالها، آنچه جنایت محسوب می‌شد و محکوم بوده، بالاترین آرمان ما شده.
محسن
پدرم می‌گوید: «ایکاش می‌دانستم که مخارج بیمارستان چقدر می‌شود.» «نپرسیده‌ای؟» «مستقیمآ نه. نتوانستم، ترسیدم جراح فکر کند پول نداریم و دست به عمل نزند؛ مادرت باید عمل شود.» با ناراحتی فکر می‌کنم که درست می‌گوید. این گرفتاری ما و همهٔ مردم بی‌چیز است. جرأت پرسیدن قیمتها را ندارند، اما نگرانیش را باید بر دوش بکشند. اما دیگران که پول برایشان مهم نیست از ابتدا قیمتها را می‌پرسند و پزشک هم دچار سوءتفاهم نمی‌شود.
❤ محمد حسین ❤
بعد از سه هفته آموزش یک پستچی با لباس یراق‌دار برای ما قدرتی بیشتر از والدین، معلمان و تمام فلاسفه از افلاطون گرفته تا گوته، پیدا کرد. ما با چشمان جوانمان دیدیم که چگونه مفهوم وطن، آنچه معلمانمان به ما آموخته بودند، در این‌جا مبدل شد به چشم‌پوشی کامل از شخصیت تا جایی که در برابر حقیرترین نظامیان بدون چون و چرا خبردار بایستیم، سلام نظامی بدهیم، دفیله برویم، به چپ‌چپ و به راست‌راست بچرخیم، پاشنه بکویم، ناسزا بگوییم و هزاران کار احمقانه و حقیر دیگر. در خیال خوشمان تصور می‌کردیم نقش دیگری برای ما در نظر گرفته شد. اما دریافتیم که ما را مثل کره‌اسبهای سیرک برای نمایش تربیت کرده‌اند.
❤ محمد حسین ❤
هیچ کس درست نمی‌دانست برای چه به جنگ می‌رویم. آدمهای فقیر از ما عاقل‌تر بودند. آنها خوب می‌دانستند جنگ مایهٔ بدبختی است. در حالی که آدمهای طبقه متوسط که باید بیشتر سرشان می‌شد، غرق در شور و هیجان جنگ شده بودند.
❤ محمد حسین ❤
مردان مسن‌تر از ما گذشتهٔ مشترکی دارند. آنها همسران، فرزندان، شغل و مقامی دارند. آنها گذشتهٔ چنان نیرومندی دارند که جنگ نمی‌تواند آن را پاک کند. ما جوانان بیست ساله تنها والدینی داریم و شاید بعضیهایمان، دوست دختری. در سن و سال ما نفوذ والدین کم شده و دخترها نیز تأثیر چندانی بر ما نگذاشته‌اند. جدا از اینها چند موضوع کوچک دیگر هم بود، کمی سرگرمی، مقداری شور و شوق مدرسه. زندگی ما از این چیزها فراتر نمی‌رفت. از اینها هم چیزی باقی نمانده است.
❤ محمد حسین ❤
جنگ هم مثل سرطان و سل، آنفلونزا و اسهال، موجب مرگ است. با این تفاوت که مرگ در این‌جا متفاوت‌تر، وحشتناک‌تر و بیشتر است. افکار ما مثل خاک کوزه‌گری است. هر روز به قالبی متفاوت درمی‌آید؛ ــ وقتی در حال استراحت هستیم افکارمان مثبت است، زیر آتش افکارمان خاموش می‌شود. حفره‌هایی در بیرون و درون وجودمان. نه فقط ما بلکه همه همین‌طورند؛ آنچه قبلا برایمان ارزش داشت، اکنون ارزش خود را از دست داده و شخص عملا آنها را نمی‌شناسد. اهداف، آموزشها و اخلاقیات تغییر کرده‌اند، تقریبآ خدشه‌دار شده‌اند و به سختی قابل شناسایی هستند. گاهی اوقات این امتیاز را به ما می‌دهند تا از اوضاع به نفع خود بهره‌برداری کنیم. اما پیامدهایی نیز به همراه دارند و چنان تعصبی به همراه می‌آورند که باید بر آن غلبه کنیم. گویی سکه‌هایی از آلیاژی دیگر بودیم، حالا ما را ذوب کرده‌اند و بر روی همهٔ ما نقشی یکسان زده‌اند. برای آن‌که ویژگیهای قبلی پیدا بشود باید فلز را دوباره مورد آزمایش قرار داد. ما اول سرباز هستیم و بعد از آن، به نحوی غریب و خجلت‌آور انسان.
❤ محمد حسین ❤
تا آن هنگام که نام او را نمی‌دانم، شاید آن را فراموش کنم. زمان خاطرهٔ او را محو خواهد کرد. اما نام او همچون میخی است که در ذهنم کوبیده می‌شود و هیچ‌گاه بیرون نخواهد آمد. قدرتی دارد که همیشه به یاد من خواهد آمد. همیشه باز خواهد گشت و جلو من خواهد ایستاد.
❤ محمد حسین ❤
زمین برای هیچ کس، به اندازهٔ سرباز معنا ندارد. وقتی سرباز خود را در آغوش آن پناه می‌دهد، وقتی چهره و اندامش را از ترس ترکشها در آن پنهان می‌کند، آن هنگام زمین تنها یاور، برادر و مادر است. سرباز وحشت و اشکهایش را در سکوت و امنیت زمین پنهان می‌کند؛ زمین به سرباز پناه می‌دهد و برای ده ثانیه رهایش می‌کند تا زندگی کند، بدود. ده ثانیه زندگی. دوباره او را پذیرا می‌شود و گاه برای همیشه.
❤ محمد حسین ❤
در همان حال که آنها به نوشتن و ایراد خطابه می‌پرداختند ما با زخمیها و افراد در حال مرگ رو به رو بودیم. آن‌هنگام که به ما می‌آموختند وظیفهٔ هر فرد در برابر کشورش از همه چیز بالاتر است، می‌دیدیم که رنج و دردِ هنگام مرگ نیرومندتر از هر چیز دیگری است.
❤ محمد حسین ❤
تصمیم به عقب‌نشینی می‌گیریم حلقه‌های سیم خاردار را جلو سنگرها نصب می‌کنیم، چاشنی بمبها را پشت سرمان می‌کشیم تا بتوانیم شتابان عقب‌نشینی کنیم. مسلسلها از مواضع کناری شروع به شلیک کرده‌اند. ما مبدل به جانورانی درنده شده‌ایم. نمی‌جنگیم، بلکه از خود در برابر نیستی دفاع می‌کنیم. بمبهایمان را علیه انسانها پرتاب نمی‌کنیم. وقتی مرگ درصدد شکار یکایک ماست از انسانها دیگر چه می‌دانیم.
❤ محمد حسین ❤
تابوتها واقعآ برای ما درست شده. تدارکات در این گونه مواقع زودتر از وقایع عمل می‌کنند.
❤ محمد حسین ❤
خیلیهای دیگر هم هستند و به محض آن‌که یک درجه یا ستاره می‌گیرند آدم دیگری می‌شوند. انگار عصا قورت داده‌اند.» می‌گویم: «تأثیر لباس نظامی است.»
❤ محمد حسین ❤
از طرف دیگر کروپ برای خود اندیشمندی است. او عقیده دارد اعلان جنگ باید مانند یک جشن بزرگ باشد. همه جا را آذین‌بندی کنند و برای تماشا هم بلیط بفرستند. مثل میدان گاوبازی. بعد وزرا و فرماندهان کشورهای متخاصم باید لنگ به خود ببندند و چماقی بر دوش بگذرند و قضیه را مابین خود حل کنند. هر کس زنده ماند، کشورش برندهٔ جنگ است. این کار هم ساده‌تر است هم عادلانه‌تر. چه لزومی دارد آدمهایی که ذینفع نیستند با هم بجنگند.
❤ محمد حسین ❤
آدم در ذات خود یک جانور است، فقط یک کم رنگ و لعاب بیشتری به خود بسته.
i_ihash
احساس ناتوانی مرا عذاب می‌دهد.
Book
نخست حیرت کردیم، بعد خشم وجودمان را گرفت و دست‌آخر بی‌قید شدیم.
Book

حجم

۲۰۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۰۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان