دانلود کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب با صدای محسن بوالحسنی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب

دانلود و خرید کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب

انتشارات:رادیو گوشه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب

کتاب صوتی «شکری، پسر یعقوب» نوشتهٔ سیامک ایثاری با گویندگی محسن بوالحسنی در رادیو گوشه منتشر شده است. «شُکری پسر یعقوب» رمان دوم سیامک ایثاری است که پس از کتاب «موعود» او باز هم از جنوب می‌گوید، جنوب و جنگ که اینجا بستری شده‌اند برای روایت آرمان‌های بربادرفته‌ چریک‌هایی که برای تغییر دست به اسلحه برده بودند. این داستان ماجرای جوانی به نام شکری است که در بحبوحه جنگ به زادگاهش برگشته است و شاهد انهدام دزفول، این شهر زیبای جنوبی و میراث باستانی آن است.

درباره کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب

آن‌هایی که پس از یک رفتن بازمی‌گردند، به یک آدم، یک مردم، یک وطن و یک سرزمین، همیشه انبوهی احساس متناقض همراه با سرخوردگی را با خود به ارمغان می‌آورند. در این میان بازگشت‌های مردمان آرمانگرای آرمان‌خواه سرزمین‌هایی با تاریخ‌های کهن که سنگینی اسطوره‌ها و افسانه‌های ابدی بسیاری روی دوششان است، به شکل عجیبی به‌هم شبیه و درهم گره خورده‌اند. از یونان تا سوریه و ایران و ... کم نبوده‌اند این نمونه‌های رجعت و دیدار دوباره با همه‌ٔ آن چیزهایی که برایشان جنگ‌ها شده بود و خون‌ها ریخته و جان‌ها از دست شده و درنهایت هیچ نمانده جز تلی از ویرانی، خاک و خون و آتش. «شکری، پسر یعقوب» روایت دیگری از همین بازگشت‌هاست به سرزمین و آدم‌هایش و تماشای داغ بر دل مانده و وطن سوخته در پس انقلاب و جنگی که نه به آدم‌ها رحم می‌کند و نه به تاریخ آن‌ها.

همه ماجراها و شخصیت‌های رمان «شُکری، پسر یعقوب» تخیلی‌اند و هرگونه تشابه‌شان با آدم‌ها و حوادث واقعی اتفاقی است. در انتهای کتاب هم واژه‌نامه‌ای برای لغات و واژه‌های بومی آن درج شده است. شکری، پسر یعقوب، داستانی است که از جنگ می‌گوید. جنگی ویرانگر که تمام زیبایی‌ها را از بین می‌برد و چیزی باقی نمی‌گذارد. شکری، در بحبوحه و گیر و دار جنگ به زادگاهش، دزفول بازگشته است اما چیزی که شاهد آن است، انهدام و ویرانی و نابودی این شهر است. شهر زیبا وسرسبزی که خاطرات زیبای او و میراث باستانی بسیاری را در دل خود جای داده است. شُکری سرخورده از آرمان‌های چریکی، می‌داند از لوله‌ تفنگ آزادی بیرون نمی‌آید، اما گویی گذشته رهایش نمی‌کند و باز پسرِ یعقوب است که در متن حوادث قرار می‌گیرد.

رمان پیش‌رو، ۲۰ فصل دارد که عناوین‌شان به‌ترتیب عبارت است از:‌ «سوزن جُل دوز سنگ نمک»، «مرغ از قفس پرید...»، «آسیاب‌های آبی»، «سن‌وسال بنده هتفاد است و شغلم روضه‌خوان»، «دکتربهمن»، «گوزن»، «میترا»، «زنگوله»، «رعنا»،‌ «آنتون رگنر»، «دشت عباس»، «شب در کنار رود دز و چهارده مَهی ... یا داداش چپق من کو؟»، «یخچال»،‌ «پل رومی»، «چگونه فولاد آبدیده شد؟»، «بُمبره تُورو»، «مارچوبه»، «کفترپرقیچی»، «چراغ جادو»، «رفیق شکری». 

کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر از خواندن داستان‌های ایرانی و رمان‌هایی که به موضوع جنگ می‌پردازند لذت می‌برید، خواندن کتاب شکری، پسر یعقوب را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی شکری، پسر یعقوب

رفت جلو و ایستاد لبهٔ بلندی. کف تاول‌زدهٔ پاهایش روی ساروج‌های تفته می‌سوخت و گوش‌هایش پر از غلغلهٔ موج‌ها و مرغ‌های ماهی‌خوار و سروصدای بچه‌ها بود. سعی کرد خودش را کنارهٔ موج‌شکن نگه دارد. دست‌هایش را از هم باز کرد. مرغ ماهی‌خواری بالای سرش جیغ کشید و سایه‌اش از طاق‌های آجری پل به‌سرعت گذشت. چشم‌هایش را بست و نفسش را حبس کرد و شیرجه زد میان سیلان رود. هزاران حباب ریز هوا دوروبرش جوشید و روی شکم برهنه و ران‌هایش چسبید و ازنو رها شد و بالا رفت. بچه‌ها هیاهوکنان دنبالش پریدند تو جریان تند و پرتلاطم آب و گردن و شانه‌های سبزشان زیر نور آفتابِ قارْ برق زد. چشم‌هایش سوخت. نفسش را حبس کرد و پایین‌تر لغزید. شکری دوازده سالش بود و از اعماق رودخانهٔ دزْ دنیای بالا را نگاه می‌کرد، سقف تار آسمان را که هی تیره‌تر می‌شد و پاها و تنه‌های باریک و لاغر بچه‌ها را که سوار بر موج‌های نیلی‌رنگ بالا و پایین می‌رفتند و دور می‌شدند و فریادشان به او نمی‌رسید دیگر.

چشم‌هایش را باز کرد. باد نمناک کولر آبی داخل اتاق‌ها می‌چرخید و دوباره از نیم‌دری باز برمی‌گشت بیرون و به سروصورتش می‌خورد و برگه‌های روزنامهٔ روی شکمش را تکان‌تکان می‌داد. دراز کشیده بود سر زیلوی توی ایوان. کم‌خوابی شبانه و خنکیِ باد پلک‌هایش را سنگین کرده بود. روزنامه را برداشت و سعی کرد بخواند. اما کلمات چاپی، پشت عدسی محدبی از مایع، تار می‌شد و روی هم می‌لغزید. آواز کَترای غریب هم که از خانهٔ ملاسلیمان می‌آمد منگ‌ترش کرده بود. روزنامه را گذاشت کنار و پلک‌هایش را رو هم فشار داد. چند قطره آب داغ از کنج چشمش سُرید و از روی گونهٔ آفتاب‌سوخته‌اش چکید سر زیلو.

غرغرِ ننه‌تماشا از دم مطبخ می‌آمد. قابلمهٔ آبی بار گذاشته بود روی پریموسِ خاموش و سرپا منتظر ایستاده بود و پاهای بارنهٔ سربریده‌ای توی چنگش بود. سر مرغ را بریده بود و مرغ بخت‌برگشته بالا و پایین پریده بود و تقلا کرده بود و با کلهٔ معلق این‌ور و آن‌ور دویده بود و آخر هم افتاده بود لای بوته‌های هفت‌رنگ اُهار توی باغچه. دُلدُل دشنه‌به‌کف زل زده بود به مرغ سرکنده و با پشت دست نوک دماغش را مالیده بود. بعد هم کاردش را گرفته بود زیر شیرِ آبِ دم دهلیز و با حوصله لکه‌های خون را شسته بود و گذاشته بودش لبهٔ کاشی باغچه. حالا نور آفتاب سرِ ظهر از تیغهٔ فولادی می‌تابید زیر سقف گچی ایوان، درست بالاسر او. 

maryam_7457
۱۴۰۳/۰۸/۱۰

کتاب زیبایی از برحه تاریخی خاص ایران و ذهنیت خاص جوانان آن دوره که با حال و هوای جنوب ترکیب شده. زیبا نوشته شده و زیبا و بی نقص هم خوانده شده. حیف است از دستش بدهید. البته موضوعش با

- بیشتر

زمان

۸ ساعت و ۵۷ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۲۰۶٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۸ ساعت و ۵۷ دقیقه

حجم

۱ گیگابایت, ۲۰۶٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۱۴۵,۰۰۰
۷۲,۵۰۰
۵۰%
تومان