دانلود و خرید کتاب قصر فرانتس کافکا ترجمه علی اصغر حداد
تصویر جلد کتاب قصر

کتاب قصر

انتشارات:نشر ماهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قصر

معرفی کتاب قصر

کتاب قصر نوشتهٔ فرانتس کافکا و ترجمهٔ علی اصغر حداد است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. قصر شاخص‌ترین و پررمز‌ورازترین داستان کافکاست. این داستان کافکا ناتمام است و با پایان باز و عجیب و رازآلود خود، خوانندگان را شگفت‌زده می‌کند.

درباره کتاب قصر

رمان قصر اثر فرانتس کافکا در سال ۱۹۲۲ نوشته و برای نخستین بار در ۱۹۲۶ منتشر شد. این اثر یکی از بهترین کتاب‌های کافکا است که از آن زمان تا به امروز متفاوت‌ترین تفسیرها را به خود دیده است، تفسیرهایی که هریک به گونه‌ای نازدودنی مُهر و نشان خود را بر پیشانی آن نقش زده‌اند.

قصر با وقایع اسرارآمیزی آغاز می‌شود: کا. در آستانهٔ غروب به دهکده می‌رسد، در یک مهمانخانه، روستایی‌ها مزاحم خوابش می‌شوند. گویا دهکده تحت فرمان یک قصر است. کا. برای اقامت در دهکده به اجازهٔ اربابی نیاز دارد و با حالتی گیج و خواب‌آلود حرف‌های روستایی‌ها را می‌شنود. بعد ادعا می‌کند گراف شخصاً او را به‌عنوان مساح به دهکده فراخوانده است. صبح روز بعد کا. به‌طرف قصر حرکت می‌کند، ولی به آن نمی‌رسد. برف می‌بارد، و جاده اگرچه «از قصر فاصله نمی‌گرفت، دست‌کم به آن نزدیک هم نمی‌شد». کا. خسته و بی‌رمق به مهمانخانه برمی‌گردد و آنجا با دو دستیار روبه‌رو می‌شود. دستیارها را قصر برای کمک به او در اختیارش گذاشته است. دستیارها به دلقک بی‌شباهت نیستند، از کار مساحی چیزی نمی‌دانند. پیکی به نام بارناباس برای کا. نامه‌ای از کلام می‌آورد. کلام، یکی از کارمندهای برجستهٔ قصر است. در نامه آمده است: «همان‌طور که می‌دانید، شما برای خدمت در دستگاه اربابی پذیرفته شده‌اید». در آن نامه، دهدار به‌عنوان مافوق مستقیم کا. معرفی می‌شود. شب آغاز شده است. کا. که هنوز هم برای رسیدن به قصر تلاش می‌کند، سر از مهمانخانهٔ هِرِن‌هوف درمی‌آورد. و از اینجاست که داستان عجیب و شگفت‌انگیز قصر آغاز می‌شود.

پژوهشگران هم مانند کا.، قهرمان رمان، به‌سختی می‌کوشند به راز «قصر» پی ببرند. در آغاز تفسیرهای مذهبی رواج بیش‌تری داشت. آغازگر این‌گونه تفسیرها ماکس برود بود. ماکس برود «قصر» را تمثیل رحمت خداوندی می‌داند. حدس و گمان‌های مذهبی متناسب با مقتضیات زمان به‌ویژه وقتی مطرح شد که توانست فلسفه‌های نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم را به سود خود قبضه کند. آلبر کامو معتقد بود در قصر بحران انسان معاصر تصویر شده است، انسان منزوی که جهان را تنها به‌عنوان بازتاب تمایلات و غرایز خود درک می‌کند و نه به‌عنوان چیزی فی‌نفسه موجود، و از همین‌رو همواره فقط خود را می‌یابد. این تفسیر با تفسیر مدرنِ مذهبی ابداً به گونه‌ای آشتی‌ناپذیر در تضاد نیست. چه‌بسا انسان خواسته‌ها، نیازها و دیدگاه‌های مذهبی خود را واقعیت تصور کند.

و نیز طبق کلام نیچه که «خدا مرده است»، کا. بی‌هیچ واکنشی «در پی هدفی مطلق از زندگی خود به چشم‌انداز انتزاعی سوژهٔ اندیشمند» وفادار مانده است. «به این ترتیب کا. با پیگیری تصوری ظاهراً متافیزیکی که فقط جنبهٔ منفی آن مشخص است، بیگانگی خود را با این جهان ابدی می‌کند.»

ساختارهای خانوادگی‌ای که کافکا با آن سروکار پیدا کرد فقط تصویری هستند از مجموعه‌ای اجتماعی‌سیاسی که توسط آن ساختارها پابرجا نگه داشته می‌شوند. از این طریق می‌توان به راز جذابیتی که کافکا تا به امروز از آن برخوردار است پی برد: «کافکا تصویر جامعهٔ بالنده را مستقیماً طرح نمی‌زند ــ چون در آثار او همانند هر هنر بزرگی در مورد آینده، امساک حاکم است ــ بلکه آن را با استفاده از تولیدات زائدی مونتاژ می‌کند که دنیای نو در حال شکل‌گیری از دوران در حال افول بیرون می‌کشد» (آدورنو).

انگار نویدبخش آزادی کسی است که، مثل کا.، مدام در مدار جاذبهٔ قدرت زندگی نکرده است. کافکا حجاب ظریف را عریان‌سازی، و مدیریت مقتدر را خودویرانگری می‌نمایاند و به این ترتیب کاری می‌کند که قدرت حاکم هم در تاریک‌روشنای گروتسک ظاهر شود. 

خواندن کتاب قصر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران آثار باارزش کافکا پیشنهاد می‌کنیم. کسانی که می‌خواهند از رمزوراز این داستان آگاه شوند، مطلب انتهای کتاب را که به قلم مترجم است، حتما بخوانند.

درباره فرانتس کافکا

فرانتس کافکا سوم ژوییهٔ ۱۸۸۳ در پراگ در دامان خانواده‌ای یهودی به دنیا آمد، چهل سال و یازده ماه زندگی کرد، شانزده سال و شش ماه از زندگی خود را صرف درس و مدرسه کرد (دریافت دکترای حقوق در سال ۱۹۰۶) و چهارده سال و هشت ماه سرگرم کار اداری بود. کافکا ازدواج نکرد، سه بار نامزد کرد، دو بار با فلیسه بائر، یک‌بار با یولی وُریتسک. کافکا گذشته از اقامت‌هایی در آلمان، تقریباً ۴۵ روز از زندگی خود را در خارج از کشور گذراند؛ برلین، مونیخ، زوریخ، پاریس، میلان، ونیز، ورونا، دریای بالتیک و آدریا را دید و شاهد یک جنگ جهانی بود. از کافکا تقریباً چهل اثرِ به‌پایان‌رسیده، بسیاری نوشته‌های کوتاه و چندین اثر ناتمام به‌جا مانده است. سه اثر بزرگ او ــ رمان‌های محاکمه، قصر و امریکا ــ هم ناتمام‌اند. کافکا در ۳۹ سالگی بازنشسته شد و سرانجام سوم ژوئن ۱۹۲۴ در اثر سل حنجره در آسایشگاهی در وین چشم از جهان فروبست.

کافکا در یکی از نامه‌های خود به میلنا یزنسکا، ماجرای ابتلای خود را به بیماری سل شرح می‌دهد و به نکته‌ای اشاره می‌کند که برای شناخت شخصیت او و برخی از آثارش اهمیت بسزایی دارد. کافکا می‌نویسد: «... بیماری من تقریباً سه سال پیش نیمه‌های شب با خونریزی شروع شد و من همان‌طور که در پی وقوع هر حادثهٔ تازه‌ای پیش می‌آید (و برخلاف آنچه بعدها به من توصیه کردند) به‌جای آنکه در تخت‌خواب بمانم، هیجان‌زده از جا بلند شدم. شک نیست که کمی ترسیده بودم. به‌سمت پنجره رفتم، به بیرون خم شدم، به‌سمت میز شست‌وشو برگشتم، توی اتاق بالا و پایین رفتم، روی تخت نشستم ــ مدام خون، اما هیچ نگران نبودم، چون به‌مرور، به دلیلی خاص، فهمیده بودم که در صورت قطع‌شدن خونریزی، پس از سه چهار سال بی‌خوابی، برای نخستین‌بار خواهم خوابید.»

کافکا این نامه را در آوریل ۱۹۲۰ نوشته است. سه چهار سال بی‌خوابی، برای مردی ۳۷ ساله! ردپای این بی‌خوابی را در بسیاری از آثار او می‌توان احساس کرد.

کافکا، نویسنده‌ای که «آثار عجیب و غریبی» می‌نوشت، در طول عمر چهل‌سالهٔ خود از لذایذی همچون عشق، زندگی خانوادگی و استقلال فردی محروم ماند، در سی‌سالگی هنوز در خانهٔ پدری زندگی می‌کرد و به پدر و مادر خود وابسته بود. اما زندگی او بُعد دیگری هم دارد: بُعد درونی. زندگی درونی کافکا در عمقی ظاهراً گسسته از گذران روزمرگی‌ها جریان داشت. نیرویی نشئت‌گرفته از درون او را وامی‌داشت با تلاشی وصف‌ناپذیر، با چشم‌پوشی از کامروایی، با پذیرش درد و رنج جسمانی، ادبیات منحصربه‌فردی پدید بیاورد، ادبیاتی یگانه که سبک و سیاق آن تقلیدناپذیر است.

کافکا خود در توضیح آثارش مدام از توصیف و تصویر پرتگاهی درونی سخن می‌گوید و چه در نامه‌ها و چه در یادداشت‌های روزانه‌اش دارایی خود را نیرویی می‌داند که در اعماق وجودش به شکل ادبیات متمرکز می‌شود. در نامه‌ها و یادداشت‌های روزانهٔ او اغلب به چنین جملاتی برمی‌خوریم: بی‌تفاوتی و بی‌حسی، چشمه‌ای خشکیده، آب در اعماقی دست‌نیافتنی، حتی در اعماق هم نامعلوم. کافکا معتقد است که حقیقت از بالا نمی‌آید، الهام یا هدیه‌ای آسمانی نیست، حقیقت از غنای دنیا سرچشمه نمی‌گیرد، حاصل تجربیات ملموس نیست، از کار و همنوایی انسانی حاصل نمی‌شود. ادبیات واقعی از نظر او تنها از عمق می‌آید و هر چیزی که ریشه در اعماق نداشته باشد، چیزی سرهم‌بندی‌شده و مصنوعی است.

نوشتن برای کافکا بیان اندیشه‌ای نیست که در عالم خیال به‌عنوان الهامی هنری به ذهنش راه یافته، نوشتن برای کافکا کوششی است یأس‌آلود برای هضم‌کردن تأثیراتی که زندگی روزانه، آدم‌ها، خنده‌ها، تمسخرها، نیش وکنایه‌ها، محبت‌ها، آشناها و غریبه‌ها بر او می‌گذارند. نوشتن برای او تلاشی است که شاید پروندهٔ روز بسته شود و امکان خواب فراهم آید، خوابی که دیدیم کمتر میسر می‌شود. کافکا می‌نویسد تا حساب خود را با روز پاک کند، ولی می‌دانیم که راه گریز از کابوس، بیدارشدن از خواب است. اما کابوس‌های کافکا در بیداری به‌سراغ او می‌آیند. آنچه در طی روز گذشته است در ذهن او به صورت تصاویری پی درپی تکرار می‌شود، هر تصویر، تصویر دیگری را تداعی می‌کند، تداعی در تداعی، و اگر او این‌همه را ننویسد، ادامهٔ زندگی برایش ناممکن می‌شود، دیوانه می‌شود.

بخشی از کتاب قصر

«دیروقت شب بود که کا. از راه رسید. دهکده در برفی سنگین فرورفته بود. از کوه‌قصر چیزی دیده نمی‌شد، تاریکی و مه آن را در میان گرفته بود، کم‌ترین کورسویی از وجود قصر بزرگ خبر نمی‌داد. کا. مدتی روی پل چوبینی که از جادهٔ روستایی به‌سمت دهکده می‌رفت ایستاد و به بلندای ظاهراً تهی چشم دوخت.

سپس رفت تا برای گذران شب سرپناهی بجوید. در مهمانخانه هنوز بیدار بودند. اگرچه مهمانخانه‌دار اتاقی نداشت که اجاره بدهد، ولی سخت شگفت‌زده و سردرگم از حضور این مهمان دیرازراه‌رسیده بر آن شد که بگذارد کا. در صحن مهمانخانه روی جوال کاه بخوابد. کا. موافق بود. تنی چند از روستاییان هنوز با آبجوی خود سرگرم بودند، ولی کا. نمی‌خواست با کسی گفت‌وگو کند، خود جوال کاه را از انباری زیر شیروانی آورد و نزدیک اجاق دراز کشید. جایش گرم بود، روستایی‌ها آرام بودند، با چشم‌های خسته کمی براندازشان کرد، سپس به خواب رفت.

ولی چیزی نگذشته بود که بیدارش کردند. مردی جوان، با رخت ولباس شهری و چهره‌ای بازیگرمانند، چشم‌ها باریک، ابروها پُرپشت، همراه مهمانخانه‌دار کنارش ایستاده بود. روستایی‌ها هم هنوز آن‌جا بودند. برخی‌شان صندلی‌های خود را برگردانده بودند که بهتر ببینند و بشنوند. مرد جوان با لحنی بسیار مؤدبانه از این‌که کا. را بیدار کرده است پوزش خواست، خود را فرزند مباشر قصر معرفی کرد و بعد گفت: «این دهکده از املاک قصر است، کسی که این‌جا ساکن شود یا شب را بگذراند، عملا در قصر ساکن شده یا شب را گذرانده است. بدون مجوز اربابی کسی چنین حقی ندارد. ولی شما چنین مجوزی ندارید یا دست‌کم آن را نشان نداده‌اید.»

کا. نیم‌خیز شد، دستی به موها کشید، از پایین به مردها نگاهی انداخت و گفت: «گذارم به کدام دهکده افتاده است؟ مگر این‌جا قصر است؟»

مرد جوان به‌کندی گفت: «بله» و درحالی‌که این‌جا و آن‌جا برخی به گفتهٔ کا. سر تکان می‌دادند، ادامه داد: «قصر جناب گراف وست‌وست است.»

کا. پرسید: «و برای گذراندن شب باید مجوز داشت؟» لحنش به گونه‌ای بود که انگار می‌خواهد مطمئن شود شنیده‌های پیشین را خواب ندیده است.

«باید مجوز داشت»، پاسخ این بود، و لحن مرد جوان که با دستِ به پیش درازکرده از مهمانخانه‌دار و مهمان‌ها پرسید: «یا آن‌که نباید مجوز داشت؟» به‌شدت آمیخته به تمسخر کا. بود.

کا. خمیازه‌کشان گفت: «بنابراین باید بروم مجوز بگیرم» و به قصد بلندشدن روانداز را از روی خود پس زد.

مرد جوان گفت: «بله، ولی از چه کسی؟»

کا. گفت: «از جناب گراف، چاره‌ای نیست.»

مرد جوان به صدای بلند گفت: «حالا، نصف شب، از جناب گراف مجوز بگیرید؟» و یک گام پس نشست.

کا. با خونسردی پرسید: «شدنی نیست؟ پس چرا مرا بیدار کردید؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
راه گریز از کابوس، بیدارشدن از خواب است.
سپیده اسکندری
بیماری من تقریباً سه سال پیش نیمه‌های شب با خونریزی شروع شد و من همان‌طور که در پی وقوع هر حادثهٔ تازه‌ای پیش می‌آید (و برخلاف آنچه بعدها به من توصیه کردند) به‌جای آن‌که در تخت‌خواب بمانم، هیجان‌زده از جا بلند شدم. شک نیست که کمی ترسیده بودم. به‌سمت پنجره رفتم، به بیرون خم شدم، به‌سمت میز شست‌وشو برگشتم، توی اتاق بالا و پایین رفتم، روی تخت نشستم ــ مدام خون، اما هیچ نگران نبودم، چون به‌مرور، به دلیلی خاص، فهمیده بودم که در صورت قطع‌شدن خونریزی، پس از سه چهار سال بی‌خوابی، برای نخستین‌بار خواهم خوابید.»
Roujan Abdoli
من ناآگاه‌ام، این حقیقت همچنان به قوت خود باقی می‌ماند، و این مسئله برای من خیلی ناگوار است. ولی ناآگاهی درضمن این مزیت را دارد که شخص ناآگاه بیش‌تر خطر می‌کند
سپیده اسکندری

حجم

۴۳۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۴۳۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان