کتاب بر استخوان های مردگان
معرفی کتاب بر استخوان های مردگان
کتاب بر استخوان های مردگان نوشتهٔ الگا توکارچوک با ترجمهٔ کاوه میرعباسی در نشر چشمه منتشر شده است.
درباره کتاب بر استخوان های مردگان
کتاب بر استخوان های مردگان در یک دهکدهٔ دورافتاده در کشور لهستان روایت میشود. انینا دوشیکو روزهای سرد زمستان را به مطالعهٔ اخترشناسی و ترجمهٔ اشعار ویلیام بلیک میگذراند. او زمان خالیاش را صرف نگهبانی و نگهداری از خانههای تابستانی ثروتمندان ورشو میکند. او همنشینی و همراهی با حیوانات را به انسانها ترجیح ميدهد و به گوشهگیری و گوشهنشینی شهرت دارد. اما یکی از همسایههای او مرده است و جسدش در شرایط عجیبوغریبی پیدا میشود. انینا چیزهایی میداند که میتواند پرونده را حل کند. اما کسی چندان به حرفهایش توجه نمیکند. او میخواهد تمام تلاشش را برای حل این پرونده بکند.
خواندن کتاب بر استخوان های مردگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره الگا توکارچوک
اُلگا توکارچوک (متولد ۱۹۶۲) داستاننویس، فعال اجتماعی و از چهرههای روشنفکری لهستان است که در بین نویسندگان همنسلش، چه از نظر اقبال منتقدان و چه از نظر فروش آثار، از برترینها به شمار میآید. او که دانشآموختهٔ رشتهٔ روانشناسی دانشگاه ورشو است از ۱۹۹۷ تماموقت به نویسندگی پرداخته است.
رمان خانهبهدوشها (۲۰۰۷) در ۲۰۰۸ جایزهٔ نیکه، معتبرترین جایزهٔ ادبی لهستان، را نصیبش کرد. ترجمهٔ فرانسوی این رمان در ۲۰۱۴ به نام زائران منتشر شد. در ۲۰۱۸ انتشار ترجمهٔ انگلیسی رمان به نام گریزها جایزهٔ من بوکر را برایش به ارمغان آورد. ترجمهٔ اسپانیایی این اثر به نام آوارهها در ۲۰۱۹ به چاپ رسید.
دیگر اثر برجستهٔ اُلگا توکارچوک رمان بر استخوانهای مُردگان (۲۰۰۹) است که حالوهوایی جنایی ـ معمایی دارد، آگنیشکا هولاند با اقتباس از این اثر فیلم غنایم شکار (۲۰۱۷) را ساخت. این فیلم، که پخش جهانیاش با عنوان انگلیسی ردِ جانور بود، جایزهٔ آلفرد بانوئر را در فستیوال برلین کسب کرد و برای اسکار ۲۰۱۸ در بخش بهترین فیلم خارجی برگزیده شد.
بلندپروازانهترین اثر توکارچوک رمان کتابهای یعقوب (۲۰۱۴) است که برای نگارش آن ۱۰ سال پژوهش کرده است.
در ۱۰ اکتبر ۲۰۱۹، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبی ۲۰۱۸ شد. کمیتهٔ نوبل علت این انتخاب را چنین توضیح میدهد: «تخیل رواییاش که با شوروشوق دایرةالمعارفگونه، گذر از مرزها را بسان شیوهٔ زندگانی مینمایاند.»
آثار اُلگا توکارچوک به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شده است. از این حیث، او در بین نویسندگان هموطنش رکورددار است.
بخشی از کتاب بر استخوان های مردگان
«دیگر به سنی رسیدهام و وضع سلامتیام طوری است که باید حواسم باشد قبل از خواب حتماً پاهایم را درستوحسابی بشورم؛ یک وقت دیدی لازم شد نصفهشب من را با آمبولانس ببرند.
اگر آن روز غروب به سالنمای نجومی مراجعه کرده بودم تا ببینم در آسمان چه میگذرد، محال بود اصلاً به بستر بروم. ولی بیخبر از همهجا، خیلی عمیق خوابم برده بود، چون جوشاندهٔ رازک نوشیده بودم، همراه دو حَبِ سُنبلالطیب. همین بود که وقتی نصفهشب با تقههایی به در ــ محکم و یکبند و بیهیچ ملاحظهای، یعنی قطعاً بدخبر ــ بیدار شدم، نتوانستم فوراً هوشوحواسم را جمع کنم. از جا پریدم و به تختخواب تکیه دادم و بهزحمت توانستم تعادلم را سرپا حفظ کنم، زیرا بدنِ کرخت و لرزانم قادر نبود از معصومیتِ خواب به عرصهٔ بیداری خیز بردارد. احساس ضعف کردم و تلوتلو خوردم، انگار بخواهم از هوش بروم. متأسفانه تازگی زیاد دچار این حالت میشوم؛ لابد به بیماریهایم ربط دارد. ناچار شدم بنشینم و چند دفعه برای خودم تکرار کنم «توی خونهم، شبه، یک نفر داره در میزنه»، تا بفهمینفهمی بر اعصابم مسلط شوم. همانطور که توی تاریکی دنبال دمپاییهایم میگشتم، شنیدم کسی که درِ منزلم را میکوبید حالا دارد غرولندکنان عمارت را دور میزند. پایین، توی محفظهٔ کنتورهای برق، اسپری فلفل فلجکنندهای را نگه میدارم که «گیجآقا» برای مقابله با شکارچیهای غیرمجاز بهام داده ــ فوری یادش افتادم. کورمال، موفق شدم شکلِ آشنا و سردِ افشانه را پیدا کنم و در برابر مهمان ناخوانده مسلح بشوم؛ تازه آن وقت، چراغ بیرون را روشن کردم. از پنجرهای کوچک و جانبی، نگاهی به ایوان انداختم. برف قرچقرچ کرد و همسایهام در میدانِ دیدم پیدا شد؛ همان که اسمش را گذاشتهام «غربتی». دامانِ پوستینِ کهنهاش را، که گاهی آن را وقتی بیرونِ منزل کار میکرد به تنش میدیدم، سفت به خود چسبانده بود. از زیر پوستین، دمپای پیژامهای راهراه بیرون زده بود و پایینترش چکمههای سنگین مخصوص راهپیماییاش به چشم میخوردند.
گفت «در رو باز کن.»»
حجم
۳۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
حجم
۳۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
نظرات کاربران
هوبرت قدیس یا اوبر قدیس یه شکارچی معمولی بوده که توی جنگل گوزن/آهوی خاصی میبینه. اون حیوون روی پیشونیش صلیب سبز شده بوده و این رویداد باعث میشه هوبرت به اشتباهات خودش آگاه بشه و دست از شکار بکشه. به
کتاب جالبی بود و متفاوت بود از داستانهایی که تا کنون خوانده ام و همینش خوب بود، هر چند بعضی جاها ادبیاتش یک جور خاصی بود مانند برخی اشعار و جمله ها، شاید ترجمه آنها سخت بوده.