دانلود و خرید کتاب بهشت و دوزخ جعفر مدرس صادقی
تصویر جلد کتاب بهشت و دوزخ

کتاب بهشت و دوزخ

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بهشت و دوزخ

کتاب بهشت و دوزخ نوشتهٔ جعفر مدرس صادقی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. کتاب بهشت و دوزخ مرور کوتاهی بر زندگی دکتر محمد مصدق است. این داستان به روزهای تبعید دکتر مصدق از تیرماه تا آذرماه سال ۱۳۱۹ مربوط می‌شود. راوی داستان دختر نوجوان دکتر مصدق است که تمامی وقایعی را که در آن زمان رخ می‌دهد، از نظر می‌گذراند.

درباره کتاب بهشت و دوزخ

کتاب بهشت و دوزخ داستانی مستند و بر پایهٔ مقطعی کوتاه از زندگی دکتر محمد مصدق، از تیرماه تا آذرماه ۱۳۱۹ است. او که چند سال است گوشه‌نشینی اختیار کرده و از سیاست کناره گرفته و بیشتر اوقات خودش را در احمدآباد سپری می‌کند، یک روز پس از برکناری احمد متین‌دفتری نخست‌وزیر (که داماد او بوده است)، بازداشت می‌شود و ۱۲ روز بعد او را تحت‌الحفظ و با اتومبیل خودش به مشهد و از آنجا به بیرجند می‌فرستند.

در این داستان خدیجه، دختر نوجوان مصدق در لحظاتی که او را به‌زور سوار اتوموبیل می‌‌کنند شاهد ماجرا بوده و بر اثر مشاهده‌ٔ رفتار توهین‌‌آمیز مأمورین با پدرش، به‌شدت متأثر و پس از تبعید او دچار اختلال روانی می‌شود؛ عارضه‌ای که تا بعد از پایان دوره‌ٔ تبعید و بازگشت مصدق به احمدآباد هم ادامه دارد.

خواندن کتاب بهشت و دوزخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جعفر مدرس صادقی

جعفر مدرس صادقی در ۲۹ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۳۳ در اصفهان متولد شد. تحصیلات دبیرستانی‌اش را در اصفهان به پایان رسانید و سال ۱۳۵۱ برای ادامهٔ تحصیلات به تهران رفت. مدرس صادقی از ٢٣‌سالگی وارد مطبوعات شد و کارش را با گزارش‌نویسی در روزنامهٔ اطلاعات شروع کرد. او سپس از سال ١٣۵٣ به آیندگان رفت و در سرویس فرهنگی به کار ترجمه، معرفی و نقد کتاب پرداخت.

با انتشار رمان گاوخونی به شهرت رسید. این رمان سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد. همچنین به زبان‌های عربی و کردی نیز ترجمه شده‌است. بهروز افخمی نیز سال ١٣٨٣ فیلمی بر‌اساس آن ساخت که یک سال بعد در بخش «دو هفته با کارگردانان» جشنوارهٔ فیلم کن به نمایش درآمد.

بخشی از کتاب بهشت و دوزخ

«یاور سرش را برگردانده بود عقب، دستهاش را گذاشته بود روی پُشتی صندلی و ‌زُل زده بود به دکتر. باورش نمی‌آمد دکتری که تا پریشب از زیر پتو بیرون نمی‌آمد و وقتی هم که سرش از زیر پتو بیرون می‌آمد چشمهاش بسته بود و خودش را زده بود به خواب، به این سر حالی و قِبراقی باشد. دکتر تکیه داده بود به پُشتی صندلی و داشت به روبه‌رو نگاه می‌کرد. نگاهش از کنار صورت یاور رد می‌شد. به یاور نگاه نمی‌کرد. به این‌طرف و آن‌طرف خودش هم نگاه نمی‌کرد. فقط به جاده‌ی روبه‌رو نگاه می‌کرد. جاده اینجا هموارتر بود و پستی و بلندی نداشت و این‌طرف و آن‌طرف جاده پُر از درخت میوه بود ــ یک طرف سیب و یک طرف زردالو.

یاور گفت خدا را شکر، خطر برطرف شد!

جواد گفت خدا را شکر!

یاور گفت من و این آقای قهرمان دوتا عذرخواهی بزرگ به این ارباب شما بدهکاریم. یکی من و یکی آقای قهرمان.

با جواد حرف می‌زد، اما به دکتر داشت نگاه می‌کرد. خودِ دکتر همچنان داشت به روبه‌رو نگاه می‌کرد و انگار که اصلن نمی‌شنید.

یاور رو کرد به سرپاسبان. گفت شما چه لزومی داشت که وقتی که داشتیم راه می‌افتادیم، آقای دکترو طناب‌پیچ کنی؟

رو به جواد گفت نه تنها طناب‌پیچ کرد، بل که بی‌احترامی کرد. جلوی چشم آقای مهندس و همشیره‌ی ایشون، به آقای دکتر بی‌احترامی کرد.

سرپاسبان هاج و واج مانده بود. نگاهی انداخت به جواد و لبخندی زد. هنوز خیال می‌کرد که یاور دارد شوخی می‌کند.

یاور گفت من داشتم از دور تماشات می‌کردم. دیدم با ایشون چه معامله‌ای کردی.

دوباره رو کرد به جواد. گفت این آقا تخلّف زیاد کرده. من فقط دو سه تا از تخلّف‌های ایشون را به مرکز راپورت داده‌ام تا حالا. اما حسابش دستمه. دست کم ده فقره تخلّف مرتکب شده است این آقا.

جواد هم نگاهی انداخت به سرپاسبان. نمی‌دانست باید بخندد یا مثل آقای خودش بی‌اعتنا باشد و به یک طرف دیگر نگاه کند.

یاور ادامه داد: و اما عذرخواهی من.

مکثی کرد. سینه‌اش را صاف کرد و رو کرد به دکتر.

دکتر همچنان داشت از کنار یاور به روبه‌رو نگاه می‌کرد. مثل این که اصلن یاور را نمی‌بیند.

یاور گفت من بابت اون حرفهایی‌ که زدم عذرخواهی می‌کنم. من زیادی تند رفتم. من گفتم شما مخالف دولت هستید. من غلط کردم. شما دلسوز این مملکت بودید همیشه و این‌همه خدمت کردید و این‌همه کار کردید برای این مملکت.

دکتر جواب نداد.

یاور گفت از اون خانمه چه خبر؟ چند ساله از اون خانمه خبر ندارید؟

دکتر جواب نداد.

یاور گفت لابد خیلی هم از دست ایشون دلخورید که چرا برای شما کاغذ نمی‌نویسه و از خودش یک خبری نمی‌ده.

دکتر جواب نداد... .»

ایمان
۱۴۰۲/۰۴/۰۷

امیدوارم کتاب «آب و خاک» جناب مدرس صادقی هم به زودی در طاقچه توسط نشر مرکز قابل دسترسی شود!

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۲۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان