کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد
معرفی کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد
کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد نوشتهٔ مارسل پروست و ترجمهٔ احمد پرهیزی است و انتشارات مروارید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد
مارسل پروست (۱۸۷۱-۱۹۲۲) جنون و شوری برآمده از استعداد (یعنی آتش) را با دقتی ریاضیوار و تکنیک (یعنی جبر) همراه کرده است.
برخی پروست را نخستین نویسندهٔ مدرن نامیدهاند چون در آثار او جای بنمایههای پیشین همچون عشق و حسادت را هنر، ادبیات، موسیقی و نقاشی گرفته است و طرح و توطئه دیگر موتورِ قصه نیست. او مسیرِ رمان را تغییر میدهد، از نگاه او رمان نه جای طرح نظریه است، بلکه محل به پرسشکشیدنِ نویسنده و اثرِ اوست. شخصیتها مهماند چون آنان را مدام میبینیم، نه اینکه آنان را مدام میبینیم چون مهماند.
آثار پروست و از آن جمله کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد، روایتِ زندگی و زمانهٔ خودِ او در جامعهای است با ارزشهایی رو به انحطاط. شیوهٔ کار پروست که در زمانهٔ خود انقلابی ادبی محسوب میشد اکنون بسیار کلاسیک است: راوی جوانی که از نوشتنِ خود روایت میکند و در نهایت پاریسِ خصوصی و ادبی خود را میآفریند. همان چیزی که امروزه دیگر بهشکل مبتذلی در ایران به شکل نارسیسیسم جوانانهای سخت کسالتبار برای ما به قالبی آشنا تبدیل شده است: تجربهٔ شخصی آنی مواجههٔ با آثار، افراد، یا مکانهایی که به خلاف روایت پروست هیچکدام «جالب» نیستند.
ضد سنتبوو را میتوان نظری طولانی قلمداد کرد که پروست پای مطلبی با عنوان «ادبیات» گذاشته و منتشر کرده است. او که بهزعم خود «رسالتی» ادبی دارد، در این اثر شرح میدهد که این رسالت چیست. پروست خود گفته است که زندگیاش را میتوان در دو کلمه خلاصه کرد: «تاریخ رسالت». ادبیات فرانسه اغلب ادبیات «من» بوده است، نوشتن از خود ممکن است حاصل جز متونی خودشیفته نداشته باشد اما هدف به دست دادن تحلیلی روانکاوانه و ظریف از شخصیت خود است. بههرروی مارسل پروست نویسندهای است که به این شیوهٔ نوشتن مشروعیت داده است. او سرمشق از «خود» نوشتن است. «ضد سنتبوو» لحظهای تعیینکننده در خلق این نوع ادبیات است، اگرچه کتاب در زمان حیات نویسنده منتشر نشد.
پاییز ۱۹۰۸ مارسل پروست خسته از بیماری به کابور رفت. نگارش آثار دیگر را رها کرد و تصمیم گرفت مقالهای برای روزنامهٔ فیگارو بنویسد که عنوانش «ضد سنتبوو» بود. شش ماه بعد این مقاله به جستاری حجیم در سیصد صفحه رسیده بود. اوت ۱۹۰۹، پروست در نامهای به آلفرد والِت کتاب را چنین معرفی میکند: «کتابی را دارم تمام میکنم که بهرغم عنوان موقت آن "ضد سنتبوو: خاطرههای بامداد" رمانی است عظیم.» سپس آن را ناتمام به کناری نهاد و به سراغ طرحی دیگر رفت که از ۱۹۱۳ در قالب مجموعهٔ «جستوجو» انتشار آن آغاز شد. آن کتاب سابق سرانجام در ۱۹۵۴ با عنوان «ضد سَنتبوو» منتشر شد. اثری که میتوان آن را رُمانی در حالِ کتابت قلمداد کرد که سرشار از قضاوتهای ادبی درخشان و دستورهای زیباییشناسی پرآوازه است.
«ضد سنتبوو» درواقع محصول این باور پروست است که رمان جای طرح ایدههای ادبی و تحلیل آنها نیست. آنچه او از مجموعهٔ «در جستوجوی زمان گمشده» حذف کرده است در این کتاب گردآوری شده است. مهمتر از همه، این اثر به خواننده نشان خواهد داد که این رمان احترامبرانگیز چگونه آفریده شده و بهواقع دعوتی است به پشت صحنهٔ ادبیات بهطور کلی، یا به قول پروست به کارگاه (آتلیهٔ) شخصی او.
بنمایههای آثار مارسل پروست همواره یکسان مانده است، آنچه تغییر میکند فُرم کار است. بنابراین در کتاب حاضر نیز همهٔ آنچه جهان پروست را میسازد وجود دارد: خاطرات شخصی، چهرهنگاری دوستان، تأثیرات مطالعهٔ آثار، اضطراب جدایی، عشق، ذات هنر و البته شخصیتهای «جستوجو»، یکی از احترامبرانگیزترین آثار ادبی سدهٔ بیستم، همه اینجا گرد آمدهاند. پروست بیآنکه خود بداند نبوغ خود را آشکار کرده بود. پروست علاقهای نداشت که افکار و تحلیل را وارد رمان کند: رمان بهجای خود و افکار بهجای خود. بنابراین این بخشها را از رمان «جستوجو» جدا کرد.
سرخطهای زندگی و اندیشهٔ پروست جملگی در این کتاب حضور دارند و بنابراین برای شناختِ پروست مجموعهای کامل بهنظر میرسد: نگاه او به گذشته، زیبایی طبیعت و معماری گوتیک (دو نماد مواجههٔ انسان با ابدیت)، مادر، پدر و برادرش، نقاشی، موسیقی، شهرها، کلیساها، زنان، مردان و امثالهم.
پروست نویسنده را میشناختیم، حالا با ضد سنتبوو، پروستِ منتقد را خواهیم شناخت که در عظمت به بزرگترین منتقدان ادبیات پهلو میزند.
خواندن کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار پروست پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ضد سنت بوو، خاطره های بامداد
«در آن اوقات صبحگاهی که نمیدانم چرا میخواهم اکنون خاطرم را بدان ایام متمرکز کنم، همچنان بیمار بودم، سراسر شب را به بیداری میگذراندم، صبح دراز میکشیدم و روز را میخوابیدم. اما آن دورهای را که امید داشتم بار دیگر ببینم هنوز بسیار نزدیکِ من بود، دورهای که امروز حس میکنم انگار کس دیگری آن را زیسته است، منظورم زمانی است که ساعت ده شب به بستر میرفتم و ضمنِ چند بار بیدارشدنِ کوتاهمدت تا فردا صبح میخوابیدم. اغلب، بهمحض خاموشکردن چراغِ اتاقم، چنان سریع خوابم میبرد که فرصت نمیکردم به خود بگویم که دارم میخوابم. نیز نیمساعت بعد، فکر اینکه وقت خواب است بیدارم میکرد، میخواستم روزنامهای را که به خیالم هنوز در دست دارم کنار بگذارم، با خودم میگفتم: «دیگر وقتش است که چراغ را خاموش کنم و فکر خواب باشم» و تعجب میکردم که اطرافم تنها چیزی که میدیدم تاریکیای بود که شاید هنوز نه برای چشمم و نه برای ذهنم چندان تسکیندهنده نبود و آن را چیزی بیوجه و فهمناشدنی میدیدند، چیزی بهواقع تاریک و مهم.
چراغ را از نو روشن میکردم و به ساعت نگاه میکردم: هنوز نیمهشب نشده بود. صدای سوت قطارها را در دوردستها میشنیدم، که نشان از گستردگی ییلاق خلوتی داشت که در یکی از همین شبهای آراسته به نور مهتابش، مسافری شتابان به سوی ایستگاه بعدی میرود، درحالیکه در خاطرهٔ خود لذتی را حک میکند که با همراهی دوستانش که تازه ترکشان کرده مزهمزه کرده، لذت بازگشت. گونههایم را به گونههای بالش میفشردم که همواره پُر و تازهاند، شبیه گونههای بچگیمان که خود را به آنان میفشاریم. لحظهای چراغ را باز روشن میکردم تا ساعت مچیام را ببینم؛ هنوز نیمهشب نشده بود. این همان وقتی است که بیمار، که دارد شب را در مسافرخانهای غریب سر میکند و از شدت حملهٔ موحش بیماری بیدار شده، خشنود میشود چون زیر درب باریکهای از نور روز میبیند. چه سعادتی، روز شده است، تا لحظاتی دیگر همهٔ اهل مسافرخانه بیدار شدهاند، میتواند زنگ بزند، به کمکش خواهند شتافت! در برابر رنجش شکیبایی پیشه میکند. بله، انگاری صدای پایی هم آمد... همانوقت، باریکهٔ نوری که زیر در میدرخشید خاموش میشود. نیمهشب است، آمده بودند گاز را خاموش کنند، همانکه او فکر کرده بود صبحگاه است و حالا او باید سراسر شبِ دراز را در رنجی تحملنشدنی بهسر برد بیهیچ کمکی.»
حجم
۳۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
حجم
۳۲۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه