دانلود و خرید کتاب مرد خاموش آلبر کامو ترجمه نسرین مجیدی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب مرد خاموش

«مرد خاموش» دربردارنده سه داستان کوتاه از آلبر کامو(۱۹۶۰-۱۹۱۳)، نویسنده فرانسوی است. در این داستان‌ها، شخصیت‌های گوناگون در شرایط دشواری قرار دارند و باید در چالش‌های اخلاقی، داوری‌ها و تصمیم‌های سختی داشته باشند. در بریده‌ای از داستان مهمان از این کتاب می‌خوانیم: «حالا آن دو مرد به نیمه‌ی ‌راه سربالایی رسیده بودند. مرد اسب‌سوار بالدوچی بود، ژاندارم پیری که از مدت‌ها قبل او را می‌شناخت. بالدوچی انتهای طنابی را که به مردی با دست‌های بسته و سری افکنده بسته بود در دست داشت. مرد پشت سر او می‌آمد. بالدوچی به نشانه‌ی سلام دستی تکان داد که دیرو جواب نداد، او در فکر مرد عربی بود که لباده‌ی کهنه‌ی آبی‌رنگی به تن داشت، صندل پوشیده بود، اما جوراب‌های پشمی ضخیمی به پا کرده بود و سرش را با سربند کوتاهی بسته بود. داشتند نزدیک می‌شدند. بالدوچی اسب را عقب می‌کشید که به مرد عرب آسیبی نزند، آن‌ها به آرامی جلو می‌آمدند. بالدوچی با فریادی که دیرو بشنود گفت: «یک ساعت طول کشید تا این سه کیلومتر راه را از ال‌عامر تا این‌جا طی کنیم.» دیرو جواب نداد. او که با آن ژاکت ضخیم کوتاه و چهارشانه به نظر می‌رسید، بالاآمدن آن‌ها را تماشا می‌کرد. مرد عرب یک‌بار هم سرش را بالا نگرفت. وقتی به ایوان رسیدند دیرو سلام کرد و گفت: «بیایید داخل گرم شوید.» بالدوچی با درد از اسب پیاده شد، اما طناب اسب را رها نکرد. از زیر سبیل‌های زبرش به دیرو لبخند زد. چشم‌های تیره‌ی ریزش که زیر پیشانی سوخته از آفتاب‌اش فرورفته بود و دهان‌اش که با چین و چروک احاطه شده بود، نشان می‌داد که مردی دقیق و کوشاست. دیرو افسار اسب را گرفت و آن را به انباری برد و نزد آن دو نفر که در بالکن منتظرش بودند، برگشت. آن‌ها را به اتاق راهنمایی کرد و گفت: «می‌خواهم کلاس را هم گرم کنم. آن‌جا راحت‌تر هستیم.»

نظرات کاربران

Mohammad
۱۴۰۱/۰۳/۱۰

(۳-۵-[۱۳]) این مجموعه، سه تا داستان کوتاه داره، زن تنها، مرد خاموش و مهمان. ترجمه ی کتاب هم خیلی خوبه. داستان مرد خاموش و مهمان برای خودم خیلی جذاب بود

1984
۱۴۰۱/۰۵/۰۱

ی سری وقایع روزانه ی سری افراد معمولی. فقط زندگی روزمره افراد معمولی. بدون ذره ای هیجان‌ و پیام خاصی. البته داستان آخری عالی بود.

Fatemeh.Idealistic
۱۳۹۵/۱۲/۲۱

در اسرع وقت سعی می کنم که مطالعه کنم. ممنون طاقچه

علیرضا م
۱۳۹۵/۱۲/۱۵

قبلا خوندم. توصیه می شه

کاوه
۱۳۹۵/۰۷/۰۸

دو داستان کوتاه عالی از نویسنده شهیر،آلبر کامو داستان اول درباره یه تاجر خرده پای فرانسویه که همراه همسرش برای تجارت به الجزایر رفته اند و در این سفر...

AS4438
۱۴۰۰/۰۸/۰۲

داستانهای کوتاه تکراری درغالب یک کتاب با اسم متفاوت، چندین بار درکتابهای مختلف این داستانها راخوانده ام.

afshar
۱۳۹۵/۰۸/۱۰

نیازی به تعریف نداره.

نازبانو
۱۳۹۷/۰۴/۳۰

خیلی فضای غمگین و سردی داره ،بخاطر همین نتونستم کامل بخونم ، ترجمه ش عاااالیه

happy_girl
۱۳۹۵/۰۷/۰۸

یه سوال زن خاموشم دارههههه

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۰)
هیچ‌چیز نداشتند، اما برده‌ی کسی هم نبودند
Mohammad
هرجا کار عضلانی لازم است، کار نفرت‌انگیز می‌شود و این حالت خبر از مرگ می‌دهد. و غروب‌ها، به دنبال کار بدنی خوابی شبیه به مرگ می‌آید
Mohammad
درحقیقت همه‌ی آن‌ها قربانی بودند؛ چون همه در فقر به سر می‌بردند
Mohammad
گاهی شدت خشم و درماندگی چنان انسان را آزار می‌دهد که حتا توان فریادکشیدن هم ندارد.
پویا پانا
قلب‌اش به درد آمد. داشت زیر فشاری که بیست سال تمام تحمل کرده بود خفه می‌شد و حالا داشت با تمام توان‌اش با آن مبارزه می‌کرد. می‌خواست آزادی را تجربه کند، حتا اگر به قیمت از دست‌دادن مارسل و دیگران تمام شود.
پویا پانا
آیا در تاریکی عشق دیگری وجود دارد که در روشنایی ناپدید می‌شود؟ نمی‌دانست.
پویا پانا
بعدازظهر آرام و نرم بود، انگار از بلور به مایع منتقل می‌شد و هم‌زمان به طور اتفاقی گره‌یی را در قلب زن نشان می‌داد که سال‌های سال محکم و محکم‌تر شده بود. عادت و خستگی آرام آرام از میان می‌رفت. ژانی به خیمه‌های چادرنشینان نگاه می‌کرد. حتا مردمی را که در آن‌جا زندگی می‌کردند ندیده بود، با این وجود می‌توانست فکر کند که هستی ناشناخته‌ی خود را با آنان کشف کرده است. افرادی بی‌خانمان، از دنیا بریده، یک مشت آدم سرگردان در وسعت بی‌کرانی که پیش چشم‌اش بود.
سینا
نقطه‌یی که آسمان و زمین در یک خط ساده به هم می‌رسیدند، انگار چیزی منتظرش بود که عمری کمبود آن را احساس کرده بود؛ چیزی که تا همان لحظه از آن آگاهی نداشت.
shokoufeh
منتظر بود، اما نمی‌دانست برای چه. فقط از تنهایی، سرمای نافذ، و وزن بیش‌تری که روی قلب‌اش احساس می‌کرد، آگاه بود.
shokoufeh
منتظر بود، اما نمی‌دانست برای چه. فقط از تنهایی، سرمای نافذ، و وزن بیش‌تری که روی قلب‌اش احساس می‌کرد، آگاه بود. آلبر کامو
Hanie_Nasiri

حجم

۵۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۵۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان