کتاب من می ترسم!
معرفی کتاب من می ترسم!
کتاب من می ترسم! نوشتهٔ بل مونی و ترجمهٔ نوشین ابراهیمی است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر هفتمین جلد از مجموعهٔ «کیتی دختر آتیشپاره» است.
درباره کتاب من می ترسم!
کتاب من می ترسم! در چند بخش و برای کودکان نوشته شده است. «کیتی» ابتدای کتاب گفته است که با پدر و مادرش زندگی میکند و با «دانیل» (که برادر بزرگ بیعیبونقص او است و هیچوقت هم توی دردسر نمیافتد). کیتی عاشق سخنرانی و دوچرخهسواری است. از سبزیجات خوشش نمیآید، دوست ندارم اتاقش را مرتب کنم یا با دخترخالهاش «ملیسا» بازی کند. بیشتر از همه اینکه کیتی دوست ندارد به او بگویند چه کاری را انجام بدهد و چه کاری را انجام ندهد.
هفتمین جلد از داستانهای کیتی را بخوانید تا ببینید او در این جلد چه آتشهایی میسوزاند.
خواندن کتاب من می ترسم! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
درباره بل مونی
بِل مونِی در سال ۱۹۴۶ در لیورپول انگلستان به دنیا آمد. او در کالج دانشگاه لندن (UCL) درس خواند و در سال ۱۹۶۸ با جاناتان دیمبلبی که ویراستار روزنامهٔ کالج بود، ازدواج کرد. بل مونی نوشتن کتاب را از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ شروع کرد. او بیش از ۳۰ جلد کتاب نوشته است. او دربارهٔ کتابهای کیتی میگوید: «راستش را بخواهید، کیتی دختر کوچولوی خودم است. گرچه بهتر است بگویم هم هست و هم نیست. چون نویسندهها از چیزی در زندگی واقعی الهام میگیرند و بعد به آن شاخ و برگ میدهند. به همین دلیل کیتی داستانهای من خیلی شبیه کوچکی کیتی زندگی واقعی من است. اما او شبیه تمام بچههای دیگر، چه دختر و چه پسر، هم هست. منظورم این است که همهٔ ما دوست نداریم بعضی کارها را انجام بدهیم، همهٔ ما چیزهایی را از دست میدهیم و همهٔ ما فکر میکنیم بعضی کارها عادلانه نیست، مگر نه؟»
خانم بل مونی علاوه بر نویسندگی، در کالج دانشگاه لندن هم تدریس کرده است.
بخشهایی از کتاب من می ترسم!
«کیتی، درحالیکه دست به سینه کنار در پشتی ایستاده بود، گفت: «من از هیچ چیز نمیترسم، من ترسو نیستم!»
بیرون از خانه، باد زوزه میکشید و باران به شدت به پنجرهٔ آشپزخانه میکوبید.
دانیل گفت: «چرا، هستی!»
کیتی گفت: «نخیر! نیستم!»
برادرش مسخرهاش کرد و گفت: «کیتی فکر میکند خیلی بزرگ و شجاع است!»
کیتی فریاد زد: «بله که هستم.»
دانیل خندید و گفت: «اگر راست میگویی تنهایی برو توی باغ! تا انتهای باغ برو و برگرد!»
کیتی به بیرون نگاه کرد. همه جا تاریک بود و تنها نوری که دیده میشد، نوری بود که از پنجرهٔ آشپزخانه به باغ میتابید و زیر باران، زرد و عجیب به نظر میآمد.
باد هووو هووو کرد.
کیتی گفت: «این فقط یک باغ قدیمی است. کی از آن میترسد؟ اینکار به زحمتش نمیارزد!»
دانیل به شوخی گفت: «آن بیرون حسابی تاریک است!»
کیتی بغض کرد.
دانیل گفت: «اگر جرئتش را داری، برو بیرون!»
کیتی گفت: «نه! دلم نمیخواهد بروم.»
دانیل خندید: «کیتی ترسیده! کیتی کتِ ترسو!» و به خندهاش ادامه داد.
کیتی طاقتش تمام شد.
فریاد کشید: «حتماً این کار را میکنم، حالا میبینی!» و در پشتی را هل داد و باز کرد. فقط یک قدم از در دور شده بود که صدای چرخیدن کلید را داخل قفل شنید. دانیل، با شیطنت تمام، کرکرههای پنجره را پایین کشید و نور کمتری به باغ تابید.
باغ تاریک و سرد و بارانی بود و باد طوری زوزه میکشید که انگار غمگین است.
کیتی، بیمعطلی راه افتاد. باغ در این نیمهشب اسرارآمیز، با همیشه فرق داشت. بوتههای بزرگ و سیاه، مثل حیوانات عظیمالجثهای بودند که میخواستند حملهور شوند. باد تکانشان میداد...
_ کی آنجاست؟ یک شیر؟ یا یک ببر؟»
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه